سرنوشت من پارت ۷
بچه ها ببخشید تا الان نذاشتم اینترنتم تموم شده بود
+اها.....
_اره دیگه ..... تهیونگ پاشو باید بریم جایی
×باشه
_ا/ت ساعت ۷ میام آماده باش باید بریم جایی
+کجا.؟
_به یه مهمونی دعوتیم
+باشه
خب کوک تهیونگ رفتن بیرون
ا/ت ویو
وقتی گفت قراره ساعت هفت بریم به یه مهمونی یکم شوکه شدم
یعنی کجا
ولش کن بابا
بعد رفتنشون دیگه حوصلم سر رفت رفتم پایین که تلوزیون ببینم
تلوزیون رو شن کردم و شروع کردم به دیدن
که چشمام سنگین شد و خوابم برد
وقتی بیدار شدم ساعت ۵ بود احوما رو صدا کردم
+اجوماااااا
اجوما : بله دخترم
+اجوما .... کوک گفت که قراره بریم به یه مهمونی ، گفت برای ساعت ۷ آماده باشم
کمکم میکنی ؟
اجوما : بله دخترم خود ارباب گفتن که کمکتون کنم ..... بریم تو اتاقت
+باشه
ا/ت ویو
رفتیم تو اتاقم درو باز کردم یه لباس خیلی زیبا کفش روی تخت بود
اجوما گفت :
اجوما : ارباب دستور دادن اینا رو براتون آماده کنیم
+اها .... باشه
اجوما کمکم کرد تا لباسام رو عوض کنم
اجوما :دخترم ساعت ۶ چند نفر میان که میکاپت کنن
۱ ساعت بعد
لباسام رو پوشیدم
ساعت هنوز ۶ بود که یهو زنگ در خورد خدمتکارا درو باز کردن چند تا دختر بودن
فکر کنم همون کسایی بودن که اومده بودن میکاپ م کنن
یکیشون پرسید : شما خانم ا/ت هستین
+بله منم
شروع کردن به میکاپ کردنم
۱ ساعت بعد
کارشون تموم شده بود
رفتم سمت اینه که ببینم چطور شدم خیلی خوشگل شده بودم
صدای در عمارت اومد که باز شد
رفتم پایین حتما کوک بوده
دیدم خودشه رفتم جلوش گفتم .
+چطور شدم ؟
_ها؟
+میگم چطور شدم ؟
_خ...خیلی خوشگل شدی
کوک ویو
داشت از پله ها میومد پاین ازم پرسید چطور شده
خیلی خوشگل شده بود توی اون لباس می درخشید
_خب دیگه بریم من آماده م
+باشه
ا/ت ویو
رفتیم سوار ماشین شدیم
_راستی تو الان نقش دوست دخترمو بازی میکنی خب
و اگر هم خواستم ببوسمت همکاری کن
+باشه
و راه افتادیم رسیدیم به یه عمارت بزرگ
پیاده شدیم و رفتیم داخل
همه داشتن صحبت میکردن ولی وقتی ما اومدیم تو یهو همه جا ساکت شد
رفتیم سر میز نشسته بودیم که تهیونگ اومد
کوک پاشد و باهاش دست داد
خب دیگه بسه تو خماری بمونید
شرطا
۱۳ لایک
۱۳کامنت
باییییییی
✍🎭😈
+اها.....
_اره دیگه ..... تهیونگ پاشو باید بریم جایی
×باشه
_ا/ت ساعت ۷ میام آماده باش باید بریم جایی
+کجا.؟
_به یه مهمونی دعوتیم
+باشه
خب کوک تهیونگ رفتن بیرون
ا/ت ویو
وقتی گفت قراره ساعت هفت بریم به یه مهمونی یکم شوکه شدم
یعنی کجا
ولش کن بابا
بعد رفتنشون دیگه حوصلم سر رفت رفتم پایین که تلوزیون ببینم
تلوزیون رو شن کردم و شروع کردم به دیدن
که چشمام سنگین شد و خوابم برد
وقتی بیدار شدم ساعت ۵ بود احوما رو صدا کردم
+اجوماااااا
اجوما : بله دخترم
+اجوما .... کوک گفت که قراره بریم به یه مهمونی ، گفت برای ساعت ۷ آماده باشم
کمکم میکنی ؟
اجوما : بله دخترم خود ارباب گفتن که کمکتون کنم ..... بریم تو اتاقت
+باشه
ا/ت ویو
رفتیم تو اتاقم درو باز کردم یه لباس خیلی زیبا کفش روی تخت بود
اجوما گفت :
اجوما : ارباب دستور دادن اینا رو براتون آماده کنیم
+اها .... باشه
اجوما کمکم کرد تا لباسام رو عوض کنم
اجوما :دخترم ساعت ۶ چند نفر میان که میکاپت کنن
۱ ساعت بعد
لباسام رو پوشیدم
ساعت هنوز ۶ بود که یهو زنگ در خورد خدمتکارا درو باز کردن چند تا دختر بودن
فکر کنم همون کسایی بودن که اومده بودن میکاپ م کنن
یکیشون پرسید : شما خانم ا/ت هستین
+بله منم
شروع کردن به میکاپ کردنم
۱ ساعت بعد
کارشون تموم شده بود
رفتم سمت اینه که ببینم چطور شدم خیلی خوشگل شده بودم
صدای در عمارت اومد که باز شد
رفتم پایین حتما کوک بوده
دیدم خودشه رفتم جلوش گفتم .
+چطور شدم ؟
_ها؟
+میگم چطور شدم ؟
_خ...خیلی خوشگل شدی
کوک ویو
داشت از پله ها میومد پاین ازم پرسید چطور شده
خیلی خوشگل شده بود توی اون لباس می درخشید
_خب دیگه بریم من آماده م
+باشه
ا/ت ویو
رفتیم سوار ماشین شدیم
_راستی تو الان نقش دوست دخترمو بازی میکنی خب
و اگر هم خواستم ببوسمت همکاری کن
+باشه
و راه افتادیم رسیدیم به یه عمارت بزرگ
پیاده شدیم و رفتیم داخل
همه داشتن صحبت میکردن ولی وقتی ما اومدیم تو یهو همه جا ساکت شد
رفتیم سر میز نشسته بودیم که تهیونگ اومد
کوک پاشد و باهاش دست داد
خب دیگه بسه تو خماری بمونید
شرطا
۱۳ لایک
۱۳کامنت
باییییییی
✍🎭😈
۱۳.۹k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.