فصل ۲ پارت ۲۱ Stealing under the pretext of love
مایا=مثلا چی؟
جانگکوک=پدر و مادر من بعد از ایسول (خواهر جانگکوک) بچه دار نشدن و ایسول رو هم که خیلی دوست داشتن از دست دادن...مادرم بعد از اون خیلی افسرده شد و تمام حساسیت هاشو روی من انجام میداد به همین دلیل یه اشتباه بزرگ تو زندگی من مرتکب شد...اما از زمانی که لیا رو دیده رفتارش خیلی عوض شده هر وقت زنگ میزنه حال هیچکسو نمیپرسه الان لیا و زنگ زدناش دو برابر شده دیگه کلافه ام کرده...
بین حرفاش پریدم و گفتم=خب...حالا منظورت چیه؟
جانگکوک=میخوام یه مدت لیا با مامانم اینا زندگی کنه
مایا=چرا؟
جانگکوک=اینش به تو ربطی نداره مهم لیا هس که قبول کرده
مایا=اجازه ی لیا دست منه اینو دیگه نمیتونی صاحاب بشی
لبخند موذیانه ای زد و کنار گوشم گفت=من خودتم صاحاب شدم هنوز نفهمیدی؟
مایا=تو به گور بابای من خندیدی...این صیغه که چیزی رو ثابت نمیکنه در ضمن تو هیچوقت نمیتونی منو صاحاب بشی چون داشتن من لیاقت میخواد که تو نداری
جانگکوک=مثل ایکنه صحنه های چند ساعت قبل یادت رفته آره؟ بدست اوردن تو راحت تر از اون چیزیه که فکرشو بکنی منتها من به داشتن تو هیچ اصراری ندارم چون این تویی که لیاقت منو نداری
مایا=برو بابا خدای اعتماد به سقف...
جانگکوک=به هرحال حرف من اینه که لیا یه مدت بره خونه ی مامانم اینا مامانم دلش براش تنگ شده
مایا=خب چرا مامان تو نمیاد اینجا؟
عصبی دستی تو موهاش کشید و گفت=اون هم دلایل خودشو داره هرچند به نظر من کاملا سنتی فکر میکنه میگه جایی که گناه صورت میگیره نمیاد
مایا=گناه؟ چه گناهی؟
جانگکوک=دیگه داری گنده تر از دهنت حرف میزنی ها
(خب راستش مخالفتی نداشتم چون لیا هم ظاهرا راضی بود خب بره یه کمی هم بچه گردش میکنه پوسید تو این خونه حالا من مثل زندانی هام اون که زندانی نیست)
مایا=باشه بابا هر غلطی خواستی بکن
جانگکوک به سمتم خیز برداشت و دستشو دور گلوم انداخت و فشار داد و گفت=یه بار دیگه...فقط یه بار دیگه دلم میخواد گنده تر از دهنت حرف بزنی اونوقت مطمئن باش زنده ات نمیذارم........................
جانگکوک=پدر و مادر من بعد از ایسول (خواهر جانگکوک) بچه دار نشدن و ایسول رو هم که خیلی دوست داشتن از دست دادن...مادرم بعد از اون خیلی افسرده شد و تمام حساسیت هاشو روی من انجام میداد به همین دلیل یه اشتباه بزرگ تو زندگی من مرتکب شد...اما از زمانی که لیا رو دیده رفتارش خیلی عوض شده هر وقت زنگ میزنه حال هیچکسو نمیپرسه الان لیا و زنگ زدناش دو برابر شده دیگه کلافه ام کرده...
بین حرفاش پریدم و گفتم=خب...حالا منظورت چیه؟
جانگکوک=میخوام یه مدت لیا با مامانم اینا زندگی کنه
مایا=چرا؟
جانگکوک=اینش به تو ربطی نداره مهم لیا هس که قبول کرده
مایا=اجازه ی لیا دست منه اینو دیگه نمیتونی صاحاب بشی
لبخند موذیانه ای زد و کنار گوشم گفت=من خودتم صاحاب شدم هنوز نفهمیدی؟
مایا=تو به گور بابای من خندیدی...این صیغه که چیزی رو ثابت نمیکنه در ضمن تو هیچوقت نمیتونی منو صاحاب بشی چون داشتن من لیاقت میخواد که تو نداری
جانگکوک=مثل ایکنه صحنه های چند ساعت قبل یادت رفته آره؟ بدست اوردن تو راحت تر از اون چیزیه که فکرشو بکنی منتها من به داشتن تو هیچ اصراری ندارم چون این تویی که لیاقت منو نداری
مایا=برو بابا خدای اعتماد به سقف...
جانگکوک=به هرحال حرف من اینه که لیا یه مدت بره خونه ی مامانم اینا مامانم دلش براش تنگ شده
مایا=خب چرا مامان تو نمیاد اینجا؟
عصبی دستی تو موهاش کشید و گفت=اون هم دلایل خودشو داره هرچند به نظر من کاملا سنتی فکر میکنه میگه جایی که گناه صورت میگیره نمیاد
مایا=گناه؟ چه گناهی؟
جانگکوک=دیگه داری گنده تر از دهنت حرف میزنی ها
(خب راستش مخالفتی نداشتم چون لیا هم ظاهرا راضی بود خب بره یه کمی هم بچه گردش میکنه پوسید تو این خونه حالا من مثل زندانی هام اون که زندانی نیست)
مایا=باشه بابا هر غلطی خواستی بکن
جانگکوک به سمتم خیز برداشت و دستشو دور گلوم انداخت و فشار داد و گفت=یه بار دیگه...فقط یه بار دیگه دلم میخواد گنده تر از دهنت حرف بزنی اونوقت مطمئن باش زنده ات نمیذارم........................
۳۴.۴k
۱۹ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.