پارت ۵۸
پارت ۵۸
ویو کوک
که یهو با داد تیهونگ همه با ترس و لرز نگام کردن ... ترس افتاده بود به جونم ، با تمام توانم دوییدم سمت اتاق ته و سریع در رو باز کردم
ته رو تخت نشسته بود و دستاش خونی بود و شیشه ها شکسته بود
از شدت شک و ترسم نمیتونستم کاری کنم
به ته نگا کردم که با اشک و لرز به پنجره نگا میکرد
زورم رو جمع کردم و رفتم سمتش و تو بغلم گرفتمش
شوگا سریع دویید و اومد بالا
شوگا : چ..چیشده؟ چیشده؟ کوک ته کو؟!(تند و نفس نفس)
هیچی نمیگفتم که بقیه هم اومدن
جیمین هم بیدار شده بود
جیمین : کوک چه خبره؟ چیشده؟ چ..چرا همه اینجان ؟ شیشه چرا شکسته؟ بچه ها ته کوووو؟(گیج و تند)
شوگا : آروم باش جیمین (بغلش کرد)
جین و نامجون : ته چیشده؟؟
همه همینطور سوال میکردن که چیشده و منم هیچی نمیفهمیدم . به ته نگاه کردم میتونستم قشنگ از تو چشماش ترسش رو ببینم . به دستاش نگاه کردم مشخص بود که دستاش با یه چیزی بریده شده . خیلی ترسیده بودم ، آخه یهو چیشد؟!
-ت...ت...تهیونگ ، تیهونگ چ..چیشده؟ د..د..دستات ( شک و تیکه تیکه)
+ک...کوککک(گریه و بلند)
جین و جیهوپ اومدن سمت ما و ته رو بغل کردن
لارا : بچه ها؟ بیاید اینجا(جدی و تعجب)
جیمین : چیشده لارا؟!
لارا : این چیه؟ نامه است.؟(تعجب و تردید)
شوگا : بازش کن
لارا هم با تردید باز کرد و نامه رو خوند که یهو چشماش چهار تا شد
لارا : ب...ب...بچه ها(بلند و ترسیده)
جیهوپ : چی شده ؟(نگران)
لارا : ب..بچه ها این ...
شوگا : بخونش(استرس)
لارا : نامه نوشته { جونگ کوک شی ، میبینم که بالاخره تهیونگ مال خودت شده . اما نترس ، همیشگی نیست . بالاخره مال خودم میکنمش ؛ اینم یه اخطار بود که بدونی کارم رو عملی میکنم جونگ کوک شی. }
همه ترسیده بودیم و تو شک بودیم
نمیدونستم اون کیه که همچین چیزی گفته و همچین کاری رو سر دنیام آورده
ولی فقط میدونم که اگه پیداش کنم به این راحتی ولش نمیکنم و باید تقاص پس بده .
-ت...تهیونگ منو نگا کن ، ببین دیدی اونی رو که همچین کاری کرد؟(جدی)
+ن...نه ، ف..ف..فقط دیدم ماسک زده بود....و...و موهاش حالت داشت
جیمین : کوک نکنه که...
-آره، کار خودشه(جدی)
جیمین : نه!!!
-مطمئن باش زنده اش نمیزارم ، مطمئن باش نمیزارم به این راحتی زندگی کنه . وقتی این بلا رو سر دنیام آورده باید تقاص پس بده (جدی و عصبی و آخرش بلند)
و بدون هیچ اهمیتی به بقیه بلند شدم از رو تخت و تند رفتم پایین سمت گوشیم . جیمین ، نامجون ، شوگا پشتم اومدن پایین ؛ جین و لارا و جیهوپ هم بالا پیش ته ته موندن
سریع زنگ زدم به یوگین(دوست ۳ ساله کوک) و ازش خواستم برام اطلاعات پسره رو در بیاره
اما یه مشکلی بود....
خب بچه ها بنظرتون کار کی بوده؟
اون پسره کی هست؟
داستان چجوری میشه؟!
😈👋🏻🤐
ویو کوک
که یهو با داد تیهونگ همه با ترس و لرز نگام کردن ... ترس افتاده بود به جونم ، با تمام توانم دوییدم سمت اتاق ته و سریع در رو باز کردم
ته رو تخت نشسته بود و دستاش خونی بود و شیشه ها شکسته بود
از شدت شک و ترسم نمیتونستم کاری کنم
به ته نگا کردم که با اشک و لرز به پنجره نگا میکرد
زورم رو جمع کردم و رفتم سمتش و تو بغلم گرفتمش
شوگا سریع دویید و اومد بالا
شوگا : چ..چیشده؟ چیشده؟ کوک ته کو؟!(تند و نفس نفس)
هیچی نمیگفتم که بقیه هم اومدن
جیمین هم بیدار شده بود
جیمین : کوک چه خبره؟ چیشده؟ چ..چرا همه اینجان ؟ شیشه چرا شکسته؟ بچه ها ته کوووو؟(گیج و تند)
شوگا : آروم باش جیمین (بغلش کرد)
جین و نامجون : ته چیشده؟؟
همه همینطور سوال میکردن که چیشده و منم هیچی نمیفهمیدم . به ته نگاه کردم میتونستم قشنگ از تو چشماش ترسش رو ببینم . به دستاش نگاه کردم مشخص بود که دستاش با یه چیزی بریده شده . خیلی ترسیده بودم ، آخه یهو چیشد؟!
-ت...ت...تهیونگ ، تیهونگ چ..چیشده؟ د..د..دستات ( شک و تیکه تیکه)
+ک...کوککک(گریه و بلند)
جین و جیهوپ اومدن سمت ما و ته رو بغل کردن
لارا : بچه ها؟ بیاید اینجا(جدی و تعجب)
جیمین : چیشده لارا؟!
لارا : این چیه؟ نامه است.؟(تعجب و تردید)
شوگا : بازش کن
لارا هم با تردید باز کرد و نامه رو خوند که یهو چشماش چهار تا شد
لارا : ب...ب...بچه ها(بلند و ترسیده)
جیهوپ : چی شده ؟(نگران)
لارا : ب..بچه ها این ...
شوگا : بخونش(استرس)
لارا : نامه نوشته { جونگ کوک شی ، میبینم که بالاخره تهیونگ مال خودت شده . اما نترس ، همیشگی نیست . بالاخره مال خودم میکنمش ؛ اینم یه اخطار بود که بدونی کارم رو عملی میکنم جونگ کوک شی. }
همه ترسیده بودیم و تو شک بودیم
نمیدونستم اون کیه که همچین چیزی گفته و همچین کاری رو سر دنیام آورده
ولی فقط میدونم که اگه پیداش کنم به این راحتی ولش نمیکنم و باید تقاص پس بده .
-ت...تهیونگ منو نگا کن ، ببین دیدی اونی رو که همچین کاری کرد؟(جدی)
+ن...نه ، ف..ف..فقط دیدم ماسک زده بود....و...و موهاش حالت داشت
جیمین : کوک نکنه که...
-آره، کار خودشه(جدی)
جیمین : نه!!!
-مطمئن باش زنده اش نمیزارم ، مطمئن باش نمیزارم به این راحتی زندگی کنه . وقتی این بلا رو سر دنیام آورده باید تقاص پس بده (جدی و عصبی و آخرش بلند)
و بدون هیچ اهمیتی به بقیه بلند شدم از رو تخت و تند رفتم پایین سمت گوشیم . جیمین ، نامجون ، شوگا پشتم اومدن پایین ؛ جین و لارا و جیهوپ هم بالا پیش ته ته موندن
سریع زنگ زدم به یوگین(دوست ۳ ساله کوک) و ازش خواستم برام اطلاعات پسره رو در بیاره
اما یه مشکلی بود....
خب بچه ها بنظرتون کار کی بوده؟
اون پسره کی هست؟
داستان چجوری میشه؟!
😈👋🏻🤐
۲.۷k
۲۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.