عنوان:دوست قهرمان من!
عنوان:دوست قهرمان من!
𝒑𝒂𝒓𝒕 𝟐𝟏
خیره شده بودن به فرد جلوشون و استرس تمام بدنشونو فرا گرفته بود!
دایون:دارین چیکار می کنین؟!
جونگ وو:هیچی... میگم... تو خوبی؟!
دایون نیشخندی زد و گفت:گیر افتادین!
*****
مدیر:دقیقا داشتین اون تو چیکار میکردین؟!
جونگ وو:خب ما...
دایون:داشتن به مدارک دست میزدن قربان!
جونگ وو با کنایه به دایون گفت:وای زبون نداشتم مرسی که گفتی!
مدیر:ساکت! کار هردوتون اشتباه بود بخاطرش از مدرسه اخراجتون میکنم!
جونگ وو و هیون وو با تعجب داشتن به مدیر نگاه میکردن اما دایون از اونطرف خوشحال بود که مدیر دوباره لب برچید و گفت:البته به مدت یک هفته!
هیون وو و جونگ وو نفس آسوده ای بیرون دادن دایون از اتاق مدیر بیرون اومد چند دقیقه بعدشم جونگ وو و هیون وو...!
هردو به طرف کلاسشون حرکت کردن توی راه هیون وو گفت:حالا باید چیکار کنیم؟!
جونگ وو:چیو چیکار کنیم؟!
هیون وو:ما از مدرسه اخراج شدیم!
جونگ وو:به مدت یه هفته زیاد طول نمیکشه... متاسفانه!
هیون وو:متاسفانه؟! مادربزرگم منو میکشه!
جونگ وو با خنده گفت:هممم... پدر منم منو میکشه!
هیون وو سعی کرد کمی از این فاز ناراحت و عصبی بودنش بیاد بیرون پس گفت:بعد مدرسه برنامت چیه؟!
جونگ وو:نمیدونم شاید برم دایون و کتک بزنم!
هیون وو با تعجب گفت:واسه چی؟! نکنه دیوونه شدی؟!
جونگ وو با خنده گفت:شوخی کردم!
هیون وو:نه منظورم این بود... میخوای بدون من بری؟!
جونگ وو وسط راهروی مدرسه قهقه ی بلندی زد و باهم به طرف کلاس حرکت کردن...!
ادامه دارد...
𝒑𝒂𝒓𝒕 𝟐𝟏
خیره شده بودن به فرد جلوشون و استرس تمام بدنشونو فرا گرفته بود!
دایون:دارین چیکار می کنین؟!
جونگ وو:هیچی... میگم... تو خوبی؟!
دایون نیشخندی زد و گفت:گیر افتادین!
*****
مدیر:دقیقا داشتین اون تو چیکار میکردین؟!
جونگ وو:خب ما...
دایون:داشتن به مدارک دست میزدن قربان!
جونگ وو با کنایه به دایون گفت:وای زبون نداشتم مرسی که گفتی!
مدیر:ساکت! کار هردوتون اشتباه بود بخاطرش از مدرسه اخراجتون میکنم!
جونگ وو و هیون وو با تعجب داشتن به مدیر نگاه میکردن اما دایون از اونطرف خوشحال بود که مدیر دوباره لب برچید و گفت:البته به مدت یک هفته!
هیون وو و جونگ وو نفس آسوده ای بیرون دادن دایون از اتاق مدیر بیرون اومد چند دقیقه بعدشم جونگ وو و هیون وو...!
هردو به طرف کلاسشون حرکت کردن توی راه هیون وو گفت:حالا باید چیکار کنیم؟!
جونگ وو:چیو چیکار کنیم؟!
هیون وو:ما از مدرسه اخراج شدیم!
جونگ وو:به مدت یه هفته زیاد طول نمیکشه... متاسفانه!
هیون وو:متاسفانه؟! مادربزرگم منو میکشه!
جونگ وو با خنده گفت:هممم... پدر منم منو میکشه!
هیون وو سعی کرد کمی از این فاز ناراحت و عصبی بودنش بیاد بیرون پس گفت:بعد مدرسه برنامت چیه؟!
جونگ وو:نمیدونم شاید برم دایون و کتک بزنم!
هیون وو با تعجب گفت:واسه چی؟! نکنه دیوونه شدی؟!
جونگ وو با خنده گفت:شوخی کردم!
هیون وو:نه منظورم این بود... میخوای بدون من بری؟!
جونگ وو وسط راهروی مدرسه قهقه ی بلندی زد و باهم به طرف کلاس حرکت کردن...!
ادامه دارد...
۲۶
۱۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.