عشق درگیرpt2
پارت۲
پرونده ها رو برداشتم گذاشتم تو اتاق رئیس
هیچکس تو شرکت نبود فقط یه نظلفت وی بود
رفتم از شرکت بیرون
پیاده به سمت خونم میرفتم انقد به جز صدای جیرجیرکا صدای دیگه ای نبود خیابون خالی بودو فقط چراغای شهری روشن بود داشتم از یه کوچه میگذشتم که صدای ناله یک مرد میومدو کمک میخواست
گفتم شاید اتافاقی براش افتاده اروم اروم رفتم داخل کوچه صدا های مرد متوقف شده بود
کوچه ی تاریکی بود یکمی ترسیدم چراغ قوه گوشیمو روشن کردم
با تعجیب دورو بر نگاه میکردم
که چشم به یه جنازه خورد یه جیغ خفیفی کشیدم
انقد ترسیده بودم که بدنم داشت سست میشد
بدو بدو از کوچه دور شدم
وفتی مطمعن شدم دور شدم زنگ زدم به پلیس و گزارش دادم
با قدمای سریع به سمت خونم میرفتم
بلاخره رسیدم خونم درو باز کردم وارد خونم شدم
رفتم تو اشپز خونه توی لیوان برای خودم یکم اب ریختم خوردم
اون جنازه و اون خونا همش جلو چشام بودو از ذهنم نمیرفت
لباسامو عوض کردم
اشتهای غذا نداشتم حالمو بد میکرد
تپ افرم غرق بودم رفتم یه دوش گرفتم
مسواکمو زدم ارون رفتم رو تختم
اگه اتفاقی برام بیوفته چی؟اگه اون قاتله منم بکوشه چی؟چی میگی ا.ت از کجا میدونی اون یه قتل بوده؟ولی صدای قدمای یکیو شنیدم؟اگه پلیس منو برای بازجویی ببره چی؟اگه پلیس فک کنه من قاتل بودم چی؟
ا.ت:کافیه*داد
ا.ت: ا.ت فقط بگیر بخواب هیچی نیست
چشامو بزور بستم
اروم اروم خوابم برد
چشام از ترس یهو باز شد
وای خدایا این چه خوابی بود دیدم
پوففف
به ساعت نگاه کردم ساعت 8 بود
از رو تختم بلند شدم به صپرتم یه ابی زدم
خیلی گرسنم بود دیشم هیچی نخوردم
برای خودم کیمچی درست کردم میزو چیدم نشستم مشغول خوردن شدم که صذای نوتیف گوشیم برپا شد گوشیمو برداشتم
ناشناس: بد کاری کردی خانم هوآنگ ا.ت
این کیه منو از کجا میشناسه؟
خیلی ترسیدم
رفتم سمت تماسا
زنگ زدم به لیم
ا.ت: الو سلام لیم
لیم: سلام ا.ت
ا.ت: لیم من امروز نمیام سر کار به مدیر بگو کار داشت نمیدونم یه بهونه ای بیار
لیم: ا.ت حالت خوبه انگار استرس داری
ا.ت: من خوبم فقط امروز نمتونم بیام پیش مامان جون
لیم: خیله خب مراقب خودت باش
ا.ت: اوهوم
گوشیو قط کردم که صدای زنگ در اومد
ترسیدم
از توی چشمی نگاه کردم که یه اقای پیری بود که لباس پستچی رو پوشیده بود
پستچی؟ اون اینجا چیکار میکنه؟نکنه دایی چیزی فرستاده باز نگفته؟
درو اروم باز کردم
ا.ت: سلام بفرماید
پستچی:خانم هوآنگ ا.ت
ا.ت: بله خودم هستم
پستچی: یه نامه براتون دارم
ا.ت:نامه؟
پستچی:بله
ا.ت: از طرف کی؟
پستچی:فرستنده نام نداره
ا.ت: اها
نامه رو داد بهم
پستچی: لطفا اینجا رو امضا کنید
ا.ت: حتما
امضا کردم
ا.ت: ممنون خسته نباشید
پستچی:
رفت درو بستم
رفتم رو صندلی نشستم پاکتو پاره کردم
یه برگه توش بود
درش اپردم نوشته بود:راه فراری نداری تازه شروع شده
یعنی چی مگه من چیکار کردم
ترسیده بودم پرده هارو کشیدم درو قفل کردم
حتی به کسیم زنگ نمیزدم چون میدونستم گوشیم حک شده و اون قاتل میتونه تماسامو چک کنه
حالا چیکار کنم؟
تا اخر عمرم نمیتونم تو خونه بمونم
پرش زمانی*
تغریبا 5 ساعته گذشته
بیمار بیحال فقط تو خونه مسچرخم
یه فکری به ذهنم زد
اگه تغییر قیافه بدم شاید منو نشناسه
بدم شاید اون سه سال کلاس رزمی به کارم بیاد
رفتم لباسامو پوشیدم
یه هودی پوشیدم یه شلوار پوشیدم که جیب نخفی داشت یه گپشی کوچیک گذاشتم اگه اتفاقی برام افتاد حداقل اون باشه گوشیه خودمو نبردم چون ردیاب میشد
ماسک زدم کلاهمو سرم کردم
اروم از در زدم بیرون رفتم پشت بوم
از پشت بوم ساختمون خودمون رفتم پشت بوم ساختمون بغلی پشت بومامون بهم چسبیده بود راحت بود
از ساختمونشون زدم بیرون
هیچ ادم مشکوکی تو کوچه نبود
سرم انداختم پایین
سوار اتوبوس شدم رفتم به یه کافه همیشگی
کافه حسابی شلوغ بود
یه شیر موز سفارش دادم
نشستم روی یکی از میزا
خودم همینجوری سرگرم کردم
که یه پسر با یه تیپ مشکی اومد سر میزم
پسر: ببخشید خانوم میتونم اینجا بشیم
یه نگاه به دوروبر کردم انگار جای دیگه ای نبود
ا.ت: البته من سفارشم برسه میرم*لبخند
پسر:ممنون ولی اگه اذیت نمیشین
ا.ت: نه راحت باشین
پسره نشست رو صندلی جلو
پسر: عاممم من جونگکوک هستم جئون جونگکوک
ا.ت: اها من ا.ت هستم هوآنگ ا.ت
کوک:خوشبختم
ا.ت: همچنین
کوک: چرا ماسک زدی؟ نکنه فکر میکنی زشتی؟
ا.ت: چی؟نه چیزه سرما خورده ام
کوک: اها
کوک: تنهایی؟
چقد سوال میپرسه
ا.ت: ها؟ بله؟
کوک:مراقب خودت باش اینروزا قاتل سریالی زیاد شده
ا.ت: اوهوم
کوک: عام ببخشید خیلی صحبت کردم
ا.ت: نه اشکال نداره
بلاخر شیرموزم اماده شد رفتم حسابش کردم زدم بیرون
پیاده با قدم های تند تند و بی هدف راه میرفتم
که...
ویو کوک
اخ این دختره فک کرده میتونه در بره
کوک: الو مکس
مکس:بله قربا
پرونده ها رو برداشتم گذاشتم تو اتاق رئیس
هیچکس تو شرکت نبود فقط یه نظلفت وی بود
رفتم از شرکت بیرون
پیاده به سمت خونم میرفتم انقد به جز صدای جیرجیرکا صدای دیگه ای نبود خیابون خالی بودو فقط چراغای شهری روشن بود داشتم از یه کوچه میگذشتم که صدای ناله یک مرد میومدو کمک میخواست
گفتم شاید اتافاقی براش افتاده اروم اروم رفتم داخل کوچه صدا های مرد متوقف شده بود
کوچه ی تاریکی بود یکمی ترسیدم چراغ قوه گوشیمو روشن کردم
با تعجیب دورو بر نگاه میکردم
که چشم به یه جنازه خورد یه جیغ خفیفی کشیدم
انقد ترسیده بودم که بدنم داشت سست میشد
بدو بدو از کوچه دور شدم
وفتی مطمعن شدم دور شدم زنگ زدم به پلیس و گزارش دادم
با قدمای سریع به سمت خونم میرفتم
بلاخره رسیدم خونم درو باز کردم وارد خونم شدم
رفتم تو اشپز خونه توی لیوان برای خودم یکم اب ریختم خوردم
اون جنازه و اون خونا همش جلو چشام بودو از ذهنم نمیرفت
لباسامو عوض کردم
اشتهای غذا نداشتم حالمو بد میکرد
تپ افرم غرق بودم رفتم یه دوش گرفتم
مسواکمو زدم ارون رفتم رو تختم
اگه اتفاقی برام بیوفته چی؟اگه اون قاتله منم بکوشه چی؟چی میگی ا.ت از کجا میدونی اون یه قتل بوده؟ولی صدای قدمای یکیو شنیدم؟اگه پلیس منو برای بازجویی ببره چی؟اگه پلیس فک کنه من قاتل بودم چی؟
ا.ت:کافیه*داد
ا.ت: ا.ت فقط بگیر بخواب هیچی نیست
چشامو بزور بستم
اروم اروم خوابم برد
چشام از ترس یهو باز شد
وای خدایا این چه خوابی بود دیدم
پوففف
به ساعت نگاه کردم ساعت 8 بود
از رو تختم بلند شدم به صپرتم یه ابی زدم
خیلی گرسنم بود دیشم هیچی نخوردم
برای خودم کیمچی درست کردم میزو چیدم نشستم مشغول خوردن شدم که صذای نوتیف گوشیم برپا شد گوشیمو برداشتم
ناشناس: بد کاری کردی خانم هوآنگ ا.ت
این کیه منو از کجا میشناسه؟
خیلی ترسیدم
رفتم سمت تماسا
زنگ زدم به لیم
ا.ت: الو سلام لیم
لیم: سلام ا.ت
ا.ت: لیم من امروز نمیام سر کار به مدیر بگو کار داشت نمیدونم یه بهونه ای بیار
لیم: ا.ت حالت خوبه انگار استرس داری
ا.ت: من خوبم فقط امروز نمتونم بیام پیش مامان جون
لیم: خیله خب مراقب خودت باش
ا.ت: اوهوم
گوشیو قط کردم که صدای زنگ در اومد
ترسیدم
از توی چشمی نگاه کردم که یه اقای پیری بود که لباس پستچی رو پوشیده بود
پستچی؟ اون اینجا چیکار میکنه؟نکنه دایی چیزی فرستاده باز نگفته؟
درو اروم باز کردم
ا.ت: سلام بفرماید
پستچی:خانم هوآنگ ا.ت
ا.ت: بله خودم هستم
پستچی: یه نامه براتون دارم
ا.ت:نامه؟
پستچی:بله
ا.ت: از طرف کی؟
پستچی:فرستنده نام نداره
ا.ت: اها
نامه رو داد بهم
پستچی: لطفا اینجا رو امضا کنید
ا.ت: حتما
امضا کردم
ا.ت: ممنون خسته نباشید
پستچی:
رفت درو بستم
رفتم رو صندلی نشستم پاکتو پاره کردم
یه برگه توش بود
درش اپردم نوشته بود:راه فراری نداری تازه شروع شده
یعنی چی مگه من چیکار کردم
ترسیده بودم پرده هارو کشیدم درو قفل کردم
حتی به کسیم زنگ نمیزدم چون میدونستم گوشیم حک شده و اون قاتل میتونه تماسامو چک کنه
حالا چیکار کنم؟
تا اخر عمرم نمیتونم تو خونه بمونم
پرش زمانی*
تغریبا 5 ساعته گذشته
بیمار بیحال فقط تو خونه مسچرخم
یه فکری به ذهنم زد
اگه تغییر قیافه بدم شاید منو نشناسه
بدم شاید اون سه سال کلاس رزمی به کارم بیاد
رفتم لباسامو پوشیدم
یه هودی پوشیدم یه شلوار پوشیدم که جیب نخفی داشت یه گپشی کوچیک گذاشتم اگه اتفاقی برام افتاد حداقل اون باشه گوشیه خودمو نبردم چون ردیاب میشد
ماسک زدم کلاهمو سرم کردم
اروم از در زدم بیرون رفتم پشت بوم
از پشت بوم ساختمون خودمون رفتم پشت بوم ساختمون بغلی پشت بومامون بهم چسبیده بود راحت بود
از ساختمونشون زدم بیرون
هیچ ادم مشکوکی تو کوچه نبود
سرم انداختم پایین
سوار اتوبوس شدم رفتم به یه کافه همیشگی
کافه حسابی شلوغ بود
یه شیر موز سفارش دادم
نشستم روی یکی از میزا
خودم همینجوری سرگرم کردم
که یه پسر با یه تیپ مشکی اومد سر میزم
پسر: ببخشید خانوم میتونم اینجا بشیم
یه نگاه به دوروبر کردم انگار جای دیگه ای نبود
ا.ت: البته من سفارشم برسه میرم*لبخند
پسر:ممنون ولی اگه اذیت نمیشین
ا.ت: نه راحت باشین
پسره نشست رو صندلی جلو
پسر: عاممم من جونگکوک هستم جئون جونگکوک
ا.ت: اها من ا.ت هستم هوآنگ ا.ت
کوک:خوشبختم
ا.ت: همچنین
کوک: چرا ماسک زدی؟ نکنه فکر میکنی زشتی؟
ا.ت: چی؟نه چیزه سرما خورده ام
کوک: اها
کوک: تنهایی؟
چقد سوال میپرسه
ا.ت: ها؟ بله؟
کوک:مراقب خودت باش اینروزا قاتل سریالی زیاد شده
ا.ت: اوهوم
کوک: عام ببخشید خیلی صحبت کردم
ا.ت: نه اشکال نداره
بلاخر شیرموزم اماده شد رفتم حسابش کردم زدم بیرون
پیاده با قدم های تند تند و بی هدف راه میرفتم
که...
ویو کوک
اخ این دختره فک کرده میتونه در بره
کوک: الو مکس
مکس:بله قربا
۷۳.۳k
۰۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.