پرنس بی احساس
part:3
از زبان جونگ کوک
کتاب رو خوندم و با عصبانیت گفتم: نویسنده این رو برام پیدا کن...باید کشته شه
جیک با ترس گفت: کتاب جالبیه که...
داد زدم: همش دروغه...من عاشق نمیشم و نخواهم شد
بلند شدم و گفتم: جیک اون نویسنده رو برام پیدا کن ...میخوام بکشمش...
جیک گفت: سربازان سلطنتی اونو به بدترین زندان شهر می برن
نفس کلافه ای کشیدم و گفتم: اسمش چیه؟
گفت: فکر می کنم ...کیم ا/ت
با شنیدن اسمش به خاطراتم سفر کردم
فلش بک به نوجونی)
با خنده گفت: پرنس شما اشتباه انجام میدین
غرورم اجازه نمیداد لبخند بزنم و گفتم: اونی که اشتباه انجام داده تویی کیم ا/ت
لبخندی زد و گفت: خیلی خب .. اما شما چرا انقدر مغرورید..
با اخم گفتم: چه جرعتی هم داریا...میدونی که من پرنسم؟
گفت: خب که چی؟
تعجب کرده بودم و گفتم: میتونم دستور بدم اعدامت کنن
خندید و گفت: من که جونتون رو نجات دادم سرورم
پایان فلش بک)
گفتم: باید جلوشون رو بگیریم..
جیک گفت: جلوی کیو؟
گفتم: نباید بزاریم ببرنش به زندان
جیک گفت: اما این دستور ملکه آنالی (مامان کوک) بوده
داد زدم: تو دستیار منی یا مادرم؟
گفت: بی ادبی منو ببخشید فقط...
گفتم: دیگه بسه آماده شو تا نبردنش جلوشون رو بگیریم
من به کیم ا/ت بدهکارم ...
وقتی بچه بودم برای از بین بردن سلطنتمون در تلاش برای کشتن من بودن ...اما همون دوران که نزدیک بود کشته بشم به خاطر دختری روستایی سالم موندم
جونم رو به اون دختر مدیونم حالا وقت جبرانه هرچند بابت نوشتن رمان باید تنبیه بشه اما الان این مهم نبود..
از زبان جونگ کوک
کتاب رو خوندم و با عصبانیت گفتم: نویسنده این رو برام پیدا کن...باید کشته شه
جیک با ترس گفت: کتاب جالبیه که...
داد زدم: همش دروغه...من عاشق نمیشم و نخواهم شد
بلند شدم و گفتم: جیک اون نویسنده رو برام پیدا کن ...میخوام بکشمش...
جیک گفت: سربازان سلطنتی اونو به بدترین زندان شهر می برن
نفس کلافه ای کشیدم و گفتم: اسمش چیه؟
گفت: فکر می کنم ...کیم ا/ت
با شنیدن اسمش به خاطراتم سفر کردم
فلش بک به نوجونی)
با خنده گفت: پرنس شما اشتباه انجام میدین
غرورم اجازه نمیداد لبخند بزنم و گفتم: اونی که اشتباه انجام داده تویی کیم ا/ت
لبخندی زد و گفت: خیلی خب .. اما شما چرا انقدر مغرورید..
با اخم گفتم: چه جرعتی هم داریا...میدونی که من پرنسم؟
گفت: خب که چی؟
تعجب کرده بودم و گفتم: میتونم دستور بدم اعدامت کنن
خندید و گفت: من که جونتون رو نجات دادم سرورم
پایان فلش بک)
گفتم: باید جلوشون رو بگیریم..
جیک گفت: جلوی کیو؟
گفتم: نباید بزاریم ببرنش به زندان
جیک گفت: اما این دستور ملکه آنالی (مامان کوک) بوده
داد زدم: تو دستیار منی یا مادرم؟
گفت: بی ادبی منو ببخشید فقط...
گفتم: دیگه بسه آماده شو تا نبردنش جلوشون رو بگیریم
من به کیم ا/ت بدهکارم ...
وقتی بچه بودم برای از بین بردن سلطنتمون در تلاش برای کشتن من بودن ...اما همون دوران که نزدیک بود کشته بشم به خاطر دختری روستایی سالم موندم
جونم رو به اون دختر مدیونم حالا وقت جبرانه هرچند بابت نوشتن رمان باید تنبیه بشه اما الان این مهم نبود..
۲۰.۴k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.