حلقه های مافیا (Part⁹)
فلش بک (۲ماه بعد)
ا.ت ویو
از خواب بیدار شدم امروز روز فارغ تحصیلیمه مامان بابام از بچگیم هر ماه یه مقدار پول برام کنار میذاشتن تا موقع رفتن به دانشگاه برام خونه مجردی بگیرن که راحت تر باشم تو این دوماه عاشق جونگ کوک شدم و بیشتر وقتا که از خونه میرم بیرون با اونم ولی بعضی وقتا یه کسایی بهش زنگ میزنن که هیچی درموردشون به من نمیگه فقط هم جاندی از رابطه مون
(نکته: جاندی دوست صمیمی ا.ته)
خبر داره به هر حال من بش اعتماد دارم قرار شد چند روز دیگه ماجرا رو به مامان بابام بگم شاید اولش مخالفت کنن ولی مطمئنم اگه بفهمن جونگ کوک چقد پسر خوبیه (آخی خبر نداره دوست پسرش چکارس🗿) حتماً موافقت میکنن خب دیگه من برم آماده شم امروز جشن داریم طبق معمول اول رفتم دستشویی بعد موهامو شونه کردم رفتم با مامان بابام صبحانه خوردم لباسامو پوشیدم یه آرایش محو کردم امروز بابام میرسونتم چون چند وقت مرخصی گرفته رسیدیم مدرسه خدارو شکر به موقع رسیدم بچه ها داشتن لباس مخصوص (لباس فارغالتحصیل) میپوشدن منم رفتم لباسمو پوشیدم موقع عکاسی بود یه عکس دست جمعی و یه عکس تکی از همه گرفتن بعد کیک و شکلات و…آوردن یکم خوردیم بعد یکی دو ساعت جشن تموم شد از قبل به مامان بابام گفته بودم دیر میام که با یکم با کوک وقت بگذرونم رفتم دم مدرسه و منتظر بودم یهو چشمم به بنز مشکی جونگ کوک خورد مثل همیشه بادیگارداش هم باهاش بودن انگار منتظر من بود رفتم سوار شدم
ا.ت:سللللامممممم(بلند)
جونگ کوک:آی کر شدم
ا.ت:این بجای سلام کردنته؟! باشه…
دستمو گذاشتم رو دستگیره که پیاده شم یهو دستمو گرفت
جونگ کوک:باش بابا حالا چرا قهر میکنی؟!
ا.ت:…حالا کجا میخوایم بریم؟!
جونگ کوک: هرجا بیبیم بگه
ا.ت:اممم بریم خرید
به راننده گفت ببرتمون پاساژ تو این مدت متوجه شدم اون یه آدم معمولی نیس راستش اون به طرز عجیبی پولداره ولی من بخاطر پولش نمیخوامش( ارواح عمت 🗿)تا حالا باهاش خرید نرفته بودم معمولاً فقط شهربازی، رستوران،کافه و…میرفتیم رسیدیم به یه پاساژ خفن رفتیم داخل
ا.ت:میگم…کو کوک اینجا زیادی چیزاش گرون نیس؟!
جونگ کوک:واسه صاحب پاساز نه
ا.ت:😯😯😯
فلش بک (۲ساعت بعد)
خریدا انقد زیاد شده بودن که همش از دست بادیگاردا میریختن
ا.ت:جونگ کوک…بسه دیگه نمیخوام (کلافه)
جونگ کوک:آره همین قرمزه رو برام بزارید
اومد سمتم
جونگ کوک:جونم کاری داشتی؟!
ا.ت:(نگاه معنادار)
جونگ کوک: چیه؟!
ا.ت:کوک چرا این همه خریدی؟! من از بچگیم تا الان انقد واسم خرید نکردن!
جونگ کوک:نه بابا کجاش زیاده(ریلکس)
یهو چندتا از باکس ها از دست یه بادیگارد افتاد نگاه رفت سمتش یه آه کشیدم و نگاهمو دادم به جونگ کوک
ا.ت:مامان بابام بم شک میکنن
کوک:بگو تو قرعه کشی برنده شدم
ا.ت:هوووف باشه
همشون از گرون ترین مارک ها و برند های دنیا بودن که من تاحالا دستم هم نگرفته بودم خیلی خوشگل و خفن بودن از پاساژ زدیم بیرون سوار ماشین شدیم تو راه یه نفر به جونگ کوک پیام داد ولی نمیدونم چرا بعد پیام اخماش رفت تو هم انگار فکرش درگیر بود چند بار نگاش کردم همینجوری بود
ا.ت:کوک خوبی؟!
کوک:…
ا.ت ویو
از خواب بیدار شدم امروز روز فارغ تحصیلیمه مامان بابام از بچگیم هر ماه یه مقدار پول برام کنار میذاشتن تا موقع رفتن به دانشگاه برام خونه مجردی بگیرن که راحت تر باشم تو این دوماه عاشق جونگ کوک شدم و بیشتر وقتا که از خونه میرم بیرون با اونم ولی بعضی وقتا یه کسایی بهش زنگ میزنن که هیچی درموردشون به من نمیگه فقط هم جاندی از رابطه مون
(نکته: جاندی دوست صمیمی ا.ته)
خبر داره به هر حال من بش اعتماد دارم قرار شد چند روز دیگه ماجرا رو به مامان بابام بگم شاید اولش مخالفت کنن ولی مطمئنم اگه بفهمن جونگ کوک چقد پسر خوبیه (آخی خبر نداره دوست پسرش چکارس🗿) حتماً موافقت میکنن خب دیگه من برم آماده شم امروز جشن داریم طبق معمول اول رفتم دستشویی بعد موهامو شونه کردم رفتم با مامان بابام صبحانه خوردم لباسامو پوشیدم یه آرایش محو کردم امروز بابام میرسونتم چون چند وقت مرخصی گرفته رسیدیم مدرسه خدارو شکر به موقع رسیدم بچه ها داشتن لباس مخصوص (لباس فارغالتحصیل) میپوشدن منم رفتم لباسمو پوشیدم موقع عکاسی بود یه عکس دست جمعی و یه عکس تکی از همه گرفتن بعد کیک و شکلات و…آوردن یکم خوردیم بعد یکی دو ساعت جشن تموم شد از قبل به مامان بابام گفته بودم دیر میام که با یکم با کوک وقت بگذرونم رفتم دم مدرسه و منتظر بودم یهو چشمم به بنز مشکی جونگ کوک خورد مثل همیشه بادیگارداش هم باهاش بودن انگار منتظر من بود رفتم سوار شدم
ا.ت:سللللامممممم(بلند)
جونگ کوک:آی کر شدم
ا.ت:این بجای سلام کردنته؟! باشه…
دستمو گذاشتم رو دستگیره که پیاده شم یهو دستمو گرفت
جونگ کوک:باش بابا حالا چرا قهر میکنی؟!
ا.ت:…حالا کجا میخوایم بریم؟!
جونگ کوک: هرجا بیبیم بگه
ا.ت:اممم بریم خرید
به راننده گفت ببرتمون پاساژ تو این مدت متوجه شدم اون یه آدم معمولی نیس راستش اون به طرز عجیبی پولداره ولی من بخاطر پولش نمیخوامش( ارواح عمت 🗿)تا حالا باهاش خرید نرفته بودم معمولاً فقط شهربازی، رستوران،کافه و…میرفتیم رسیدیم به یه پاساژ خفن رفتیم داخل
ا.ت:میگم…کو کوک اینجا زیادی چیزاش گرون نیس؟!
جونگ کوک:واسه صاحب پاساز نه
ا.ت:😯😯😯
فلش بک (۲ساعت بعد)
خریدا انقد زیاد شده بودن که همش از دست بادیگاردا میریختن
ا.ت:جونگ کوک…بسه دیگه نمیخوام (کلافه)
جونگ کوک:آره همین قرمزه رو برام بزارید
اومد سمتم
جونگ کوک:جونم کاری داشتی؟!
ا.ت:(نگاه معنادار)
جونگ کوک: چیه؟!
ا.ت:کوک چرا این همه خریدی؟! من از بچگیم تا الان انقد واسم خرید نکردن!
جونگ کوک:نه بابا کجاش زیاده(ریلکس)
یهو چندتا از باکس ها از دست یه بادیگارد افتاد نگاه رفت سمتش یه آه کشیدم و نگاهمو دادم به جونگ کوک
ا.ت:مامان بابام بم شک میکنن
کوک:بگو تو قرعه کشی برنده شدم
ا.ت:هوووف باشه
همشون از گرون ترین مارک ها و برند های دنیا بودن که من تاحالا دستم هم نگرفته بودم خیلی خوشگل و خفن بودن از پاساژ زدیم بیرون سوار ماشین شدیم تو راه یه نفر به جونگ کوک پیام داد ولی نمیدونم چرا بعد پیام اخماش رفت تو هم انگار فکرش درگیر بود چند بار نگاش کردم همینجوری بود
ا.ت:کوک خوبی؟!
کوک:…
۸.۴k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.