شات آخر
به کمک جنی بلند شدم اول رفتم یه سری به تهیونگ زدم بعد رفتم خوبگاه پیش ته جین دستای کوچولوش رو گرفتم و بردمش اتاق (علامت ا/ت _علامت ته جین +))_ته جین عزیزم یادته من بهت گفتم پدرت مرده اون نمرده و این واقعیت نداره پدر تو زنده هست ته جین اون الان شکستس خیلی من دیدمش
+ما.....
_بهم فقط گوش بده ته جین میدونم عزیزم میدونم پدرت نتونست بچگی ات رو کنارت باشه ولی الان میتونه اون واقعا پشیمونه و الان به عشق من و تو نیاز داره من دوست دارم ببخشمش دوست دارم گذشته ای که رفته رو فراموش کنم من پدرت رو دوست دارم ته جین مطمئنم تو هم دوست داری ببنیش و کسی رو داشته باشی که بهت بگه من پدرتم مگه نه
+ته جین گریه میکرد گفت آره مامانی منم دوست دارم بابایی رو ببینم منم دوست دارم کسی من رو ببره پارک و بهم درس بده منم دلم میخواد بابایی رو ببخشم
_میخوای الان ببینیش
+آره
_پس دنبالم بیا با هم رفتیم بیمارستان و روی تخت تهیونگ نشستیم
+با با بابایی بلند شو دلم میخواد ببینمت منم دلم برات تنگ شده مامان هم خیلی گریه میکنه من دلم نمیخواد گریه کنه بلند شو بابایییییی منم دست ته رو گرفتم که با صدایی از چاه گفت ته جین حرف زد واقعا حرف زد زود دکتر رو صدا زدم تهجین رو بیرون کردن دکتر بهم گفت خانم این واقعا معجزست الان ایشون حالش خوبه و فردا شب میتونند مرخص بشن
_واقعا خیلی ممنون از اتاق اومدم بیرون تهجین گفت مامانی بابایی خوب میشه
آره عزیزم دکتر گفت خالا که تهجین دیدنش حتما خوب میشه کوک اومد جلو و تهجین رو بغل کرد سلام عموجون
+تو الان عموی من هستی
جیمین آره منم
نامجون منم
جین منم
جیهوپ منم فراموش نکنید
+آخ جون حالا که شما عموی من هستین من روببرین بیرون برام خوراکی و اسباب بازی بگیرین
جیمین الحق که عین باباتی
+آره منم دوست دارم مثل بابام باشم اون خیلی جذابه
جین پس میخوای هندسام باشی
+من همین الانشم هندسامم فقط یکم دیگه بزرگ میشم تا جذاب هم بشم
نامجون یدونه جین کافی بود ا/ت چرا دومی
_😂😂😂😂😂😂😂
جیمین ا/ت ما ته جین رو میبریم بیرون تو هم میای
نه پیش تهیونگ میمونم
جین اوووووووو بیاین بریم بچه ها بزارین یکم اینا هم تنها بمونند
_يااا هیونگ بعد از اینکه اونا رفتن رفتم پیش تهیونگ نشستم و به صورتش نگاه کردم دستم رو روی گونش گذاشتم و نازش کردم چقدر قشنگ خوابیده بود یهو دستم رو کشید که افتادم بغلش بهش نگاه کردم که گفت بخشیدیم گفتم آره خیلی وقته بخشیدمت هم من هم تهجین
تهیونگ خوبه چون دیگه نمیتونم تحمل کنم
_چی رو.... ولی نزاشت ادامه بدم و لبام رو بوسید محکم مک میزد منم همراهی کردم
این داستان زندگی من و ته بود شاید این جدایی برای فهمیدن خطای تهیونگ و سرپا موندن من لازم بود پایان ممنون که حمایت کردید
+ما.....
_بهم فقط گوش بده ته جین میدونم عزیزم میدونم پدرت نتونست بچگی ات رو کنارت باشه ولی الان میتونه اون واقعا پشیمونه و الان به عشق من و تو نیاز داره من دوست دارم ببخشمش دوست دارم گذشته ای که رفته رو فراموش کنم من پدرت رو دوست دارم ته جین مطمئنم تو هم دوست داری ببنیش و کسی رو داشته باشی که بهت بگه من پدرتم مگه نه
+ته جین گریه میکرد گفت آره مامانی منم دوست دارم بابایی رو ببینم منم دوست دارم کسی من رو ببره پارک و بهم درس بده منم دلم میخواد بابایی رو ببخشم
_میخوای الان ببینیش
+آره
_پس دنبالم بیا با هم رفتیم بیمارستان و روی تخت تهیونگ نشستیم
+با با بابایی بلند شو دلم میخواد ببینمت منم دلم برات تنگ شده مامان هم خیلی گریه میکنه من دلم نمیخواد گریه کنه بلند شو بابایییییی منم دست ته رو گرفتم که با صدایی از چاه گفت ته جین حرف زد واقعا حرف زد زود دکتر رو صدا زدم تهجین رو بیرون کردن دکتر بهم گفت خانم این واقعا معجزست الان ایشون حالش خوبه و فردا شب میتونند مرخص بشن
_واقعا خیلی ممنون از اتاق اومدم بیرون تهجین گفت مامانی بابایی خوب میشه
آره عزیزم دکتر گفت خالا که تهجین دیدنش حتما خوب میشه کوک اومد جلو و تهجین رو بغل کرد سلام عموجون
+تو الان عموی من هستی
جیمین آره منم
نامجون منم
جین منم
جیهوپ منم فراموش نکنید
+آخ جون حالا که شما عموی من هستین من روببرین بیرون برام خوراکی و اسباب بازی بگیرین
جیمین الحق که عین باباتی
+آره منم دوست دارم مثل بابام باشم اون خیلی جذابه
جین پس میخوای هندسام باشی
+من همین الانشم هندسامم فقط یکم دیگه بزرگ میشم تا جذاب هم بشم
نامجون یدونه جین کافی بود ا/ت چرا دومی
_😂😂😂😂😂😂😂
جیمین ا/ت ما ته جین رو میبریم بیرون تو هم میای
نه پیش تهیونگ میمونم
جین اوووووووو بیاین بریم بچه ها بزارین یکم اینا هم تنها بمونند
_يااا هیونگ بعد از اینکه اونا رفتن رفتم پیش تهیونگ نشستم و به صورتش نگاه کردم دستم رو روی گونش گذاشتم و نازش کردم چقدر قشنگ خوابیده بود یهو دستم رو کشید که افتادم بغلش بهش نگاه کردم که گفت بخشیدیم گفتم آره خیلی وقته بخشیدمت هم من هم تهجین
تهیونگ خوبه چون دیگه نمیتونم تحمل کنم
_چی رو.... ولی نزاشت ادامه بدم و لبام رو بوسید محکم مک میزد منم همراهی کردم
این داستان زندگی من و ته بود شاید این جدایی برای فهمیدن خطای تهیونگ و سرپا موندن من لازم بود پایان ممنون که حمایت کردید
۷۹.۴k
۱۹ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.