PART 7
( معجزه ی عشق )
( ا/ت ویو )
بعد از ۲۰ مین بالاخره رسیدم خونه البته خونه که چه عرض کنم عمارت تهیونگ .
تهیونگ : لیدی نمیخواید پیاده شد؟!
ا/ت : نه اتفاقا مِستر تهیونگ میخواستم پیاده شم .
تهیونگ : ( خنده )
ا/ت : ( خنده )
_____________________________________
تهیونگ : خب بیا بریم داخل .
ا/ت : اوکی .
تهیونگ : راستش ا/ت ....
ا/ت : چیه ؟!
تهیونگ : هیچی .
ا/ت : بگو دیگهههه .
تهیونگ : راستش من واقعا بهت حس دارم .
ا/ت : .....
تهیونگ : من واقعا عاشقتم ... میشه قبول کنی ملکه ی زندگیم بشی؟!
ا/ت : خب راستش تهیونگ ....
تهیونگ : بله ( با بغض ) حتما کسه دیگه ای رو دوست داری . آره ؟!
ا/ت : راستش منم عاشقتمممممم ( بلند )
تهیونگ : واقعاااااا ؟! ( بغضش ترکید و از خوشحالی گریه کرد )
______________________________________
ا/ت : تهیونگ گریه نکننننن .
تهیونگ : نمیتونمممم .... این اولین باریه که من به یه نفر پیشنهاد میدم و اون قبول میکنه .
ا/ت : آخییی یعنی بقیه ردت کردند ؟!
تهیونگ : نه اصلا به کسی جز تو پیشنهاد ندادم ( خنده ) .
ا/ت : عععععع . خو خوشحال شدم از این حرفت .
تهیونگ : خوبه .
ا/ت : تا حالا ندیدم پادشاه جلو ملکه گریه کنه ؛ مگه اینکه ملکه بمیره . ( لبخند )
تهیونگ : ولی پادشاه تو هیچوقت نمیزاره ملکش بمیره . ( لبخند )
( راوی : بعدش تهیونگ ا/ت رو تو هوا چرخوند و بوس بارونش کرد )
( ا/ت ویو )
بعد از ۲۰ مین بالاخره رسیدم خونه البته خونه که چه عرض کنم عمارت تهیونگ .
تهیونگ : لیدی نمیخواید پیاده شد؟!
ا/ت : نه اتفاقا مِستر تهیونگ میخواستم پیاده شم .
تهیونگ : ( خنده )
ا/ت : ( خنده )
_____________________________________
تهیونگ : خب بیا بریم داخل .
ا/ت : اوکی .
تهیونگ : راستش ا/ت ....
ا/ت : چیه ؟!
تهیونگ : هیچی .
ا/ت : بگو دیگهههه .
تهیونگ : راستش من واقعا بهت حس دارم .
ا/ت : .....
تهیونگ : من واقعا عاشقتم ... میشه قبول کنی ملکه ی زندگیم بشی؟!
ا/ت : خب راستش تهیونگ ....
تهیونگ : بله ( با بغض ) حتما کسه دیگه ای رو دوست داری . آره ؟!
ا/ت : راستش منم عاشقتمممممم ( بلند )
تهیونگ : واقعاااااا ؟! ( بغضش ترکید و از خوشحالی گریه کرد )
______________________________________
ا/ت : تهیونگ گریه نکننننن .
تهیونگ : نمیتونمممم .... این اولین باریه که من به یه نفر پیشنهاد میدم و اون قبول میکنه .
ا/ت : آخییی یعنی بقیه ردت کردند ؟!
تهیونگ : نه اصلا به کسی جز تو پیشنهاد ندادم ( خنده ) .
ا/ت : عععععع . خو خوشحال شدم از این حرفت .
تهیونگ : خوبه .
ا/ت : تا حالا ندیدم پادشاه جلو ملکه گریه کنه ؛ مگه اینکه ملکه بمیره . ( لبخند )
تهیونگ : ولی پادشاه تو هیچوقت نمیزاره ملکش بمیره . ( لبخند )
( راوی : بعدش تهیونگ ا/ت رو تو هوا چرخوند و بوس بارونش کرد )
۷۱.۵k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.