-The wound of love -6
... جشمام رو باز کردم که دیدیم ... اومده بودیم خوابگاه اعضا ... من ... من نمیخوام دیگه اون خاطرات برام تکرار شه
- من نمیام * سرد *
+ تو بیا ... حتی اگه می خوای حرفی هن نزن ولی فقط به خاطر من بیا
- فقط به خاطر تو میام * سرد *
ساکورا رفت و زنگ رو زد منم از ماشین پیاده شدم ... تک تک خاطراتی که با یونگی داشتم از جلو چشمم رد شدن ... من اون رو واقعا دوست داشتم و بهش خیانت نکردم ولی اون چی ؟
دیدم جین در رو باز کرد و با دیدن من یکم تعجب کرد ولی بعد گفت که بریم تو من و ساکورا هم رفتیم تو ... هنوز همه چیز مثل قبل بودن
ویو جین :
وقتی در رو باز کردم با ساکورا و مین سو مواجه شدم ... مین سو خیلی عوض شده بود ... حسابی لاغر شده بود ... دیگه اون مین سو شاد خوشحال نبود
اومدن تو
ویو مین سو :
رفتم تو و اعضا بهم سلام کردن و من فقط یه سر تکون دادم ... که ... که یک صدای آشنا از پشت سرم شنیدم
+ س ... سلام
برگشتم و با یونگی مواجه شدم ... یکم اومد جلو ... و تو چشماش نگاه کردم که سرش رو انداخت پایین ... معلوم بود پشیمونه ... ولی اون واقعا دلم رو شکسته بود
برگشتم برم که ساکورا دستم رو گرفت
÷ لطفا برگرد
دیگه بغضم ترکید ... تمام خشم و عصبانیتی که تمام این ۵ ماه داشتم رو خالی کردم ... همیشه وقتی عصبانی میشدم دیگه آدم نمیشناختم
محکم دستم و دستش بیرون کشیدم و با گریه و داد گفتم
- بمونم که چی بشه ها ؟ ... که پسری رو ببینم که سر یه فیلم به مرگم رازی شد نه ؟! ... دیگه دنبالم نیاین خب ؟!
برگشتم و با لگد در رو باز کردم و رفتم ... یکم زیاده روی کردم ولی واقعا عصبی بودم
داشتم بی هدف تو خیابون ها راه میرفتم و گریه می کردم
که یهو چشمام سیاهی رفت و دیگه چیزی نفهمیدم ...
_________
گایز فقط یه پارت دیگه مونده
❤🍓
- من نمیام * سرد *
+ تو بیا ... حتی اگه می خوای حرفی هن نزن ولی فقط به خاطر من بیا
- فقط به خاطر تو میام * سرد *
ساکورا رفت و زنگ رو زد منم از ماشین پیاده شدم ... تک تک خاطراتی که با یونگی داشتم از جلو چشمم رد شدن ... من اون رو واقعا دوست داشتم و بهش خیانت نکردم ولی اون چی ؟
دیدم جین در رو باز کرد و با دیدن من یکم تعجب کرد ولی بعد گفت که بریم تو من و ساکورا هم رفتیم تو ... هنوز همه چیز مثل قبل بودن
ویو جین :
وقتی در رو باز کردم با ساکورا و مین سو مواجه شدم ... مین سو خیلی عوض شده بود ... حسابی لاغر شده بود ... دیگه اون مین سو شاد خوشحال نبود
اومدن تو
ویو مین سو :
رفتم تو و اعضا بهم سلام کردن و من فقط یه سر تکون دادم ... که ... که یک صدای آشنا از پشت سرم شنیدم
+ س ... سلام
برگشتم و با یونگی مواجه شدم ... یکم اومد جلو ... و تو چشماش نگاه کردم که سرش رو انداخت پایین ... معلوم بود پشیمونه ... ولی اون واقعا دلم رو شکسته بود
برگشتم برم که ساکورا دستم رو گرفت
÷ لطفا برگرد
دیگه بغضم ترکید ... تمام خشم و عصبانیتی که تمام این ۵ ماه داشتم رو خالی کردم ... همیشه وقتی عصبانی میشدم دیگه آدم نمیشناختم
محکم دستم و دستش بیرون کشیدم و با گریه و داد گفتم
- بمونم که چی بشه ها ؟ ... که پسری رو ببینم که سر یه فیلم به مرگم رازی شد نه ؟! ... دیگه دنبالم نیاین خب ؟!
برگشتم و با لگد در رو باز کردم و رفتم ... یکم زیاده روی کردم ولی واقعا عصبی بودم
داشتم بی هدف تو خیابون ها راه میرفتم و گریه می کردم
که یهو چشمام سیاهی رفت و دیگه چیزی نفهمیدم ...
_________
گایز فقط یه پارت دیگه مونده
❤🍓
۳.۴k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.