پدرخوانده پارت 27
لارا نگاهی به کانیاه کرد و گفت "کانیا شی امروز زیادی سرد نیست فک نکنم به کلاه نیاز پیدا کنی!
کانیا سرشو سمت پنجره بزرگ اشپز خونه کرد... هوای سئول تعادل نداشت گاهی ژرد و استخون سوز میشد و گاهی پایزی روبه گرما. کانیا تو این هوا پایزی انگار یخ بسته بود دستاشو تو جیشب کتش فرو کرد
" سردمه" تعظیم کرد. مرسی که من رو به این هتل دعوت کردید اقای جئون و خانم جئون . هوامو داشته باشین تمام تلاشمو میکنم. جونگ کوک لبخندی زد و دستش رو جلو برد و برخلاف درخاست قلبیش برای لمس کردن صورت خواهر کچلوش ضربه ای به شونه کانیا زد " کانیا با ما راحت باش منو جونگ کوک صدا بزن و به لارا هم لارا بگو ما قراره باهم کار کنیم پس راحت باش و اینکه هواتو داریم برای اینکه ازت راضی باشیم زیادی به خودت فشاز نیار تو همین الانش فوقالعاده ای منو مثل اوپای خودت بدون. کانیا لبخند بی حسی زد چشماش از بیخابی قرمز شده بود و از خستگی پاهاش رو حس نمیکرد سری تکون داد و با کلمه "مراقب خودت باش" از کنار لارا و جونگ کوک رفت با اینکه تقریبا حرفای جیمین مطمئن بود تهیونگ کاری نکرده بازم این هتل براش فضای سنگین و عصبی کننده ای داشت دلش میخاست مثل همیشه بره خونه تهیونگ رو پشت میز کارش ببینه درست زمانی که عینک طبیش رو چشمشه و کلی کار سزش ریخته باز با لبخند بگه "مثل اینکه بانی کچلوم باز امشب با میگوهاش درگیر بوده دیر کردی کیم ! قطره اشکی از گوشه چشمش چکید... باید کجا میرفت.. هتلی که مامان سوجین اونجاس... واحد جیمین.. خونه تهیونگ که مطمئن بود تنهاس... هیچ جا ـ. جا نداشت پدر خوندش رو از دست داده بود این اون رهایی بود که همیشه ازش حرف میزد رها شدن این حس رو داره تنها شدن این حس رو داره حس لعنتی رونده شدن این حسو داره! همونطوری اشکاش مثل قطره های بارون میچکید... زمانی که به تهیونگ پشت کرد و باورش نکرد تهیونگ هم همین حس رو داشت.. انقدر قلبش درد گرفته بود و غرورش جریحه دار شده بود چطور دوباره میتونست پیش تهیونگ برگرده! چطور میتونست اون اغوش و اون بوسه های که به سزش زده میشد رو پس بگیره روی نمیکت نشد و اهی کشید گریش شدت گرفته بود بغض گلوش رو سوراخ میکرد انگار داشت یخ میبست هوای قلبش از همیشه سرد تر بود الان فقط به یه تماس نیاز داشت
تماسی که جواب بده و صدای بم و گرم تهیونگ تو گوشش بپیچه که بهش بگه" امشب میخام سر میز شام ببینمت خرگوش سرکش من "
اروم زیر لب گفت: قول میدم اگر همین الان بهم زنگ بزنی بگم قلط کردم و بچه خوبی میشمم 😭😭 و همیشه به حرفت گوش بدم و باورت کنم
با لرزش گوشی قدیمیش توی جیبش سریع اونو بیرون اورد با دیدن اسم جیمین اهی کشید "بله جیمین اوپا"
"کانیا کجایی"کانیا:همون جایی که این سه شب میمونم!
جیمین: کانیا پاشو بیا خونه من.. داری با کی لج میکنی ها؟؟؟
ساکت موند. باید چی میگفت
جیمین: کانیا پاشو بیا خونه من عزیزم"
کانیا با صدای که بزور شنیده میشد باشه ای گفت و قطع کرد اشکاش هنوز بند نیومده بود داشت خودش رو برای اعتماد نکردن به تنها امید زندگیش مجازات میکرد دو دستش رو بالا اورد و رو صورتش گذاشت و با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن
کی انقدر ضعیف شده بود؟
کانیا سرشو سمت پنجره بزرگ اشپز خونه کرد... هوای سئول تعادل نداشت گاهی ژرد و استخون سوز میشد و گاهی پایزی روبه گرما. کانیا تو این هوا پایزی انگار یخ بسته بود دستاشو تو جیشب کتش فرو کرد
" سردمه" تعظیم کرد. مرسی که من رو به این هتل دعوت کردید اقای جئون و خانم جئون . هوامو داشته باشین تمام تلاشمو میکنم. جونگ کوک لبخندی زد و دستش رو جلو برد و برخلاف درخاست قلبیش برای لمس کردن صورت خواهر کچلوش ضربه ای به شونه کانیا زد " کانیا با ما راحت باش منو جونگ کوک صدا بزن و به لارا هم لارا بگو ما قراره باهم کار کنیم پس راحت باش و اینکه هواتو داریم برای اینکه ازت راضی باشیم زیادی به خودت فشاز نیار تو همین الانش فوقالعاده ای منو مثل اوپای خودت بدون. کانیا لبخند بی حسی زد چشماش از بیخابی قرمز شده بود و از خستگی پاهاش رو حس نمیکرد سری تکون داد و با کلمه "مراقب خودت باش" از کنار لارا و جونگ کوک رفت با اینکه تقریبا حرفای جیمین مطمئن بود تهیونگ کاری نکرده بازم این هتل براش فضای سنگین و عصبی کننده ای داشت دلش میخاست مثل همیشه بره خونه تهیونگ رو پشت میز کارش ببینه درست زمانی که عینک طبیش رو چشمشه و کلی کار سزش ریخته باز با لبخند بگه "مثل اینکه بانی کچلوم باز امشب با میگوهاش درگیر بوده دیر کردی کیم ! قطره اشکی از گوشه چشمش چکید... باید کجا میرفت.. هتلی که مامان سوجین اونجاس... واحد جیمین.. خونه تهیونگ که مطمئن بود تنهاس... هیچ جا ـ. جا نداشت پدر خوندش رو از دست داده بود این اون رهایی بود که همیشه ازش حرف میزد رها شدن این حس رو داره تنها شدن این حس رو داره حس لعنتی رونده شدن این حسو داره! همونطوری اشکاش مثل قطره های بارون میچکید... زمانی که به تهیونگ پشت کرد و باورش نکرد تهیونگ هم همین حس رو داشت.. انقدر قلبش درد گرفته بود و غرورش جریحه دار شده بود چطور دوباره میتونست پیش تهیونگ برگرده! چطور میتونست اون اغوش و اون بوسه های که به سزش زده میشد رو پس بگیره روی نمیکت نشد و اهی کشید گریش شدت گرفته بود بغض گلوش رو سوراخ میکرد انگار داشت یخ میبست هوای قلبش از همیشه سرد تر بود الان فقط به یه تماس نیاز داشت
تماسی که جواب بده و صدای بم و گرم تهیونگ تو گوشش بپیچه که بهش بگه" امشب میخام سر میز شام ببینمت خرگوش سرکش من "
اروم زیر لب گفت: قول میدم اگر همین الان بهم زنگ بزنی بگم قلط کردم و بچه خوبی میشمم 😭😭 و همیشه به حرفت گوش بدم و باورت کنم
با لرزش گوشی قدیمیش توی جیبش سریع اونو بیرون اورد با دیدن اسم جیمین اهی کشید "بله جیمین اوپا"
"کانیا کجایی"کانیا:همون جایی که این سه شب میمونم!
جیمین: کانیا پاشو بیا خونه من.. داری با کی لج میکنی ها؟؟؟
ساکت موند. باید چی میگفت
جیمین: کانیا پاشو بیا خونه من عزیزم"
کانیا با صدای که بزور شنیده میشد باشه ای گفت و قطع کرد اشکاش هنوز بند نیومده بود داشت خودش رو برای اعتماد نکردن به تنها امید زندگیش مجازات میکرد دو دستش رو بالا اورد و رو صورتش گذاشت و با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن
کی انقدر ضعیف شده بود؟
۱۳.۴k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.