تو مال منی پارت29
چقدر لباسی که برای آنجلا دوخته بودم بهش میومد و همین طور لباس پادشاه و ملکه کیم و مادرمبعد از رو بوسی و کلی کار به کلیسا رفتیم و بعد از اجرای عاقد جیمین جولیا رو بوسید و همه دست زدیم یونگی همراه من شده بود همه جا کنارم بود و این انگار یکی رو فشاری کرده بود انگار کوک و یونگی نقشه کشیده بودن چون با هر نزدیک شدن به من و فشار خوردن تهیونگ ریز ریز میخندیدن همه به کاخ برگشتیم و عروسی اصلی برگذار شد تمام مردم انگلیس توی خیابان ها بودن برای عروسی ولیعهد شون شادی میکردن شب شده بود توی مراسم که همه سیاست مدارا پادشاه و ملکه های کشور های دیگه هم حضور داشتن کنار میزی با تهیونگ و یونگی و کوک وایساده بودیم با یونگی و کوک خوش و بش میکردیم و میخندیدیم
کوک:پرنسس فکر نمیکردم اینقدر شوخ باشید (میخنده)
یونگی:از همون روزی که توی حیاط داشتی پدر جیمین رو درمیاوردی معلوم بود که خیلی شیطونی
انجلا:ممنونم بچه ها(لبخند ملیح)
یونگی:کوک بیا بریم کمی مشروب بخوریم
کوک:پایم بریم ...تو نمیای آنجلا؟
انجلا:فعلا نه خوش باشید
یونگی:پس ما رفتیم
آنجلا: پسرا رفتن و من موندمو تهیونگ نگاهمو داشتم ازش میدوزدیدم که
تهیونگ:یعنی کنار من وایسادن اینقدر برات سخته؟
آنجلا:نفهمیدم؟
تهیونگ:خودت رو نزن به اون راه از صبح حواسم بهته نگاه هاتو ازم میدوزدی و ازم دوری میکنی!
آنجلا:میگی چی کار کنم بپرم رو کولت؟(طلب کار)
تهیونگ:شاید(از اون خنده های کشنده جذابش وقتی نگاهش پایین بود کرد )
آنجلا:خواستم بهش یکی نسار کنم که هر دومون با صدای ویکتور برگشتیم
ویکتور:واو ببینید که اینجاست ...افتخار رقص میدید بانو؟(دستشو به طرف آنجلا دراز کرد
کوک:پرنسس فکر نمیکردم اینقدر شوخ باشید (میخنده)
یونگی:از همون روزی که توی حیاط داشتی پدر جیمین رو درمیاوردی معلوم بود که خیلی شیطونی
انجلا:ممنونم بچه ها(لبخند ملیح)
یونگی:کوک بیا بریم کمی مشروب بخوریم
کوک:پایم بریم ...تو نمیای آنجلا؟
انجلا:فعلا نه خوش باشید
یونگی:پس ما رفتیم
آنجلا: پسرا رفتن و من موندمو تهیونگ نگاهمو داشتم ازش میدوزدیدم که
تهیونگ:یعنی کنار من وایسادن اینقدر برات سخته؟
آنجلا:نفهمیدم؟
تهیونگ:خودت رو نزن به اون راه از صبح حواسم بهته نگاه هاتو ازم میدوزدی و ازم دوری میکنی!
آنجلا:میگی چی کار کنم بپرم رو کولت؟(طلب کار)
تهیونگ:شاید(از اون خنده های کشنده جذابش وقتی نگاهش پایین بود کرد )
آنجلا:خواستم بهش یکی نسار کنم که هر دومون با صدای ویکتور برگشتیم
ویکتور:واو ببینید که اینجاست ...افتخار رقص میدید بانو؟(دستشو به طرف آنجلا دراز کرد
۲۷.۶k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.