royal blood part 7
_ب...باشه مامان...
ولی ولی نمیتونم از اونجا درش بیارم...
# هر وقت تونستی تهیونگ هروقتت الان نه باشه؟؟
_ب..باشه...
# میدونی بینهایت عاشقتم دیگه نه؟
_منم همینطور...مامان..
همون لحظه بود که افتاد از دهنش و چشاش خون میریخت و بعد کم کم چشاشو بست هرچی تکونش دادم هرچی صداش کردم انگار نه انگار ...وقتی به کلارا ماجرا رو گفتم دیگه حرف نزد هیچی نگفت و بعد ها فهمیدم اون عوضی اون شب بهش سم تزریق کرده بود...و از همونجا همه چیز زندگیم بهم ریخت
~زمان حال~
+هققققققق اینن چه کاریههه هققققققق
هققق اون عوضی چیکار کردههه هققق مگه ملکه غیب نشده بود ؟؟هقققق
_و منم هیچ کاری نمیتونم بکنم...
+هقققق...تهیونگیی چقدر سختی کشیدییی هقققق*و بغلش کرد
_(بغلم کرده بود بغلش ارومم کرد شاید حالمو خیلیم بهتر کرد بغلش کردمو اروم زمزمه کردم دوست دارم و بعد بوسیدمش)
تهیونگ ویو:
چند روز از اون روز میگذره ولی ا/ت هر روز بیشتر ازم فاصله میگیره...چرا؟
چند وقت گذشت تا روز ملاقات دوبارم با ویولت شد
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
ولی ولی نمیتونم از اونجا درش بیارم...
# هر وقت تونستی تهیونگ هروقتت الان نه باشه؟؟
_ب..باشه...
# میدونی بینهایت عاشقتم دیگه نه؟
_منم همینطور...مامان..
همون لحظه بود که افتاد از دهنش و چشاش خون میریخت و بعد کم کم چشاشو بست هرچی تکونش دادم هرچی صداش کردم انگار نه انگار ...وقتی به کلارا ماجرا رو گفتم دیگه حرف نزد هیچی نگفت و بعد ها فهمیدم اون عوضی اون شب بهش سم تزریق کرده بود...و از همونجا همه چیز زندگیم بهم ریخت
~زمان حال~
+هققققققق اینن چه کاریههه هققققققق
هققق اون عوضی چیکار کردههه هققق مگه ملکه غیب نشده بود ؟؟هقققق
_و منم هیچ کاری نمیتونم بکنم...
+هقققق...تهیونگیی چقدر سختی کشیدییی هقققق*و بغلش کرد
_(بغلم کرده بود بغلش ارومم کرد شاید حالمو خیلیم بهتر کرد بغلش کردمو اروم زمزمه کردم دوست دارم و بعد بوسیدمش)
تهیونگ ویو:
چند روز از اون روز میگذره ولی ا/ت هر روز بیشتر ازم فاصله میگیره...چرا؟
چند وقت گذشت تا روز ملاقات دوبارم با ویولت شد
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
۵.۱k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.