i want a savage boyfriend
i want a savage boyfriend
p1
جانگ کوک صندلی رو کنار کشید و کتابش رو روی میز گذاشت و نگاهش رو به تهیونگ که توی صف بود و داشت غذا میگرفت داد...
ناخودآگاه گوش هاش به طرف حرف های دختر های میز جلوییش جلب شد:
+هیا واقعا اثر داشت؟؟
دختری که موهاش خرمایی بود ، با غرور ابرویی بالا انداخت و در جواب دوستش گفت:
- واقعا جادویی بود ؛ برای یه لحظه از این رو به اون رو شد.. اگه بدونی چقدر مهربان شده!!
دوستش لبخند پر ذوقی زد و گفت:
+ تا جایی که من خبر داشتم دوست پسرت خیلی خشن بود ؛ همیشه از دستش عصبی بودی یعنی اون ابنباتا واقعا اثر داشت یوهی؟؟ از کجا گرفتی؟؟
دختری که یوهی نام داشت با دست به دوستاش اشاره کرد تا نزدیک تر بیان و بعد شروع به توضیح داد:
- هیسونگ همه چیش خوبه فقط اخلاق بد و خشنی داره ؛ اون روز که با خواهرم پیش اون ساحره رفتیم ، بهمون گفت بریم خیابان نهم و وارد تنها مغازه اونجا بشیم.. وقتی وارد شدیم روی میزش پر بود از بطری های بزرگ و کوچک آبنبات ؛ اما آبنبات های معمولی نبود...اون آبنبات ها جادویین ؛ روی هر آبنبات نوشته چکاری انجام میده من بعد از اینکه سبد کاملش رو خریدم یه آبنبات کیوتی به هیسونگ دادم و میبینید که الان یه هفته اس هیسونگ مهربون شده!!
جانگ کوک به گوش هاش اعتماد نداشت ...
یعنی واقعا همچین چیزی وجود داشت؟؟
شگفت زده سر تکون داد و زمانی که یوهی بهش خیره شد ، نگاهش رو از اکیپشون گرفت و به تهیونگ که با دو ظرف غذا نزدیک میشد داد...
تهیونگ لبخندی زد و وقتی دید حواس جانگ کوک به غذا ها رفت ، چشمکی به یوهی زد و روبروی کوک نشست...
بانی قشنگش حسابی گرسنه بود!! جانگ کوک نگاهی به تهیونگ کرد؛ تهیونگ جذاب ترین پسر مدرسشون بود..
پسری که سه ماه انتخابش کرده و به عنوان دوست پسرش مخفیانه باهم قرار میذاشتن..
همه چی تهیونگ خوب بود اما فقط یه مشکل داشت؛ زیادی مهربان بود!!
جانگ کوک فکر میکرد چون اول رابطشونه تهیونگ باهاش مهربونه ؛ اما حالا سه ماه از رابطشون میگذشت و تهیونگ همچنان مهربان بود...
اما نمیدونست با این همه مهربانیش داره برای بانی عزیزش خسته کننده میشه ؛ جانگ کوک دوست داشت به همون اندازه که شیطنت میکنه از طرف تهیونگم شیطنت ببینه اما دوست پسرش خیلی محتاطانه رفتار میکرد!!
جانگ کوک دوست داشت زمانی که روی پاهای بلند تهیونگ نشسته ، دستاشو دور گردنش حلقه کنه و اونقدر ببوستش که لب هاش زخم بشه ، اما ته بوسیدنش با تهیونگ این بود که یکم لب هاش سرخ میشدن و بعد بابت همون هم دوست پسرش ازش معذرت خواهی میکرد...
ادامه دارد...
p1
جانگ کوک صندلی رو کنار کشید و کتابش رو روی میز گذاشت و نگاهش رو به تهیونگ که توی صف بود و داشت غذا میگرفت داد...
ناخودآگاه گوش هاش به طرف حرف های دختر های میز جلوییش جلب شد:
+هیا واقعا اثر داشت؟؟
دختری که موهاش خرمایی بود ، با غرور ابرویی بالا انداخت و در جواب دوستش گفت:
- واقعا جادویی بود ؛ برای یه لحظه از این رو به اون رو شد.. اگه بدونی چقدر مهربان شده!!
دوستش لبخند پر ذوقی زد و گفت:
+ تا جایی که من خبر داشتم دوست پسرت خیلی خشن بود ؛ همیشه از دستش عصبی بودی یعنی اون ابنباتا واقعا اثر داشت یوهی؟؟ از کجا گرفتی؟؟
دختری که یوهی نام داشت با دست به دوستاش اشاره کرد تا نزدیک تر بیان و بعد شروع به توضیح داد:
- هیسونگ همه چیش خوبه فقط اخلاق بد و خشنی داره ؛ اون روز که با خواهرم پیش اون ساحره رفتیم ، بهمون گفت بریم خیابان نهم و وارد تنها مغازه اونجا بشیم.. وقتی وارد شدیم روی میزش پر بود از بطری های بزرگ و کوچک آبنبات ؛ اما آبنبات های معمولی نبود...اون آبنبات ها جادویین ؛ روی هر آبنبات نوشته چکاری انجام میده من بعد از اینکه سبد کاملش رو خریدم یه آبنبات کیوتی به هیسونگ دادم و میبینید که الان یه هفته اس هیسونگ مهربون شده!!
جانگ کوک به گوش هاش اعتماد نداشت ...
یعنی واقعا همچین چیزی وجود داشت؟؟
شگفت زده سر تکون داد و زمانی که یوهی بهش خیره شد ، نگاهش رو از اکیپشون گرفت و به تهیونگ که با دو ظرف غذا نزدیک میشد داد...
تهیونگ لبخندی زد و وقتی دید حواس جانگ کوک به غذا ها رفت ، چشمکی به یوهی زد و روبروی کوک نشست...
بانی قشنگش حسابی گرسنه بود!! جانگ کوک نگاهی به تهیونگ کرد؛ تهیونگ جذاب ترین پسر مدرسشون بود..
پسری که سه ماه انتخابش کرده و به عنوان دوست پسرش مخفیانه باهم قرار میذاشتن..
همه چی تهیونگ خوب بود اما فقط یه مشکل داشت؛ زیادی مهربان بود!!
جانگ کوک فکر میکرد چون اول رابطشونه تهیونگ باهاش مهربونه ؛ اما حالا سه ماه از رابطشون میگذشت و تهیونگ همچنان مهربان بود...
اما نمیدونست با این همه مهربانیش داره برای بانی عزیزش خسته کننده میشه ؛ جانگ کوک دوست داشت به همون اندازه که شیطنت میکنه از طرف تهیونگم شیطنت ببینه اما دوست پسرش خیلی محتاطانه رفتار میکرد!!
جانگ کوک دوست داشت زمانی که روی پاهای بلند تهیونگ نشسته ، دستاشو دور گردنش حلقه کنه و اونقدر ببوستش که لب هاش زخم بشه ، اما ته بوسیدنش با تهیونگ این بود که یکم لب هاش سرخ میشدن و بعد بابت همون هم دوست پسرش ازش معذرت خواهی میکرد...
ادامه دارد...
۱۶.۸k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.