آدامس پارت ۱
( جیمین - ته + کوک × هیونگ شیک & )
* آلارم گوشی
-بزار یکم دیگه بخوابممممم
* زنگ مجدد
-اهههههه لعنتی
به محض اینکه زنگ آلارم لنتی شو خاموش کرد نشست روی تخت تا ویندوزش بالا بیاد...نگاهشو که به ساعت مچی مشکی روی دستش داد با ساعت 6:00 صبح مواجه شد..
درست مثل همیشه.
بلند شد و رفت سمت آینه تا به سر و وضعش یه نگاهی بندازه...
اما در کمال ناباوری با پسری مو بلوند اما ژولیده که لباس های بیرونی زمستونی به تن داشت روبرو شد و البته سردرد فاکی و عجیبی که هر لحظه بیشتر آزارش میداد..و بالاخره همه چی به یادش اومد...درسته اون دیشب با صمیمی ترین دوستاش که با خودش یه اکیپ سه نفره تشکیل میدادن رفته بود بار و حسابی مست کرده بود..حتی یادش نمیاد دیشب چجوری برگشته خونه.. البته خب زیادی نوشیدنی خوردنش به زور اون دو تا بود ولی خب..
-ای خدا بگم چیکارتون نکنه
- ببین به چه روزی انداختنم این دو تا.
لباساشو در اورد به سمت حموم رفت تا به امیده اینکه با یه دوش سرحال بیاد.
بالاخره بعد نیم ساعت از حموم اومد بیرون و بعد از کارای همیشگی بعد از حموم به سمت آشپزخونه رفت تا قبل از طلف شدن از گشنگی چیزی بخوره..
گوشیش زنگ خورد
- سلام پارک جیمین هستم ( اون موقع گوشیاجوری بود که مخاطب مشخص نبود )
+چطوری لیتل انجل
-آهای خرس عسلی گفتم اینجوری صدام نکنین!!
+باشه باشه😂 ،چطوری جیمینا؟!
-هیچی به لطف تو جناب جئون دارم برا خودم زهر مار درست میکنم
×😂یااااااا،به من چه؟ خودت گفتی گفتی حالم خوب نیست منم پیشنهاد دادم بریم بار،خودت قبول کردی.
× خربزه خوردی باید پای لرزشم بشینی.
- گگگگگگ ،باشه کاری ندارین؟زود میام بیمارستان
+نه برو یه چی بخور و بیا
+×خدانگهدار لیتل انجل
-هوییی مگه نمیگم...ای کثافتا ،* قطع کردن
- هوف
از عادتای همیشگی کوکی و ته ته همین بود بخاطر شباهت زیاد جیمینا به فرشته ها بهش میگفتن لیتل انجل،البته حقم داشتن جیمینا رسما یه فرشته بدون بال بود... .
ادامش کامنتا
* آلارم گوشی
-بزار یکم دیگه بخوابممممم
* زنگ مجدد
-اهههههه لعنتی
به محض اینکه زنگ آلارم لنتی شو خاموش کرد نشست روی تخت تا ویندوزش بالا بیاد...نگاهشو که به ساعت مچی مشکی روی دستش داد با ساعت 6:00 صبح مواجه شد..
درست مثل همیشه.
بلند شد و رفت سمت آینه تا به سر و وضعش یه نگاهی بندازه...
اما در کمال ناباوری با پسری مو بلوند اما ژولیده که لباس های بیرونی زمستونی به تن داشت روبرو شد و البته سردرد فاکی و عجیبی که هر لحظه بیشتر آزارش میداد..و بالاخره همه چی به یادش اومد...درسته اون دیشب با صمیمی ترین دوستاش که با خودش یه اکیپ سه نفره تشکیل میدادن رفته بود بار و حسابی مست کرده بود..حتی یادش نمیاد دیشب چجوری برگشته خونه.. البته خب زیادی نوشیدنی خوردنش به زور اون دو تا بود ولی خب..
-ای خدا بگم چیکارتون نکنه
- ببین به چه روزی انداختنم این دو تا.
لباساشو در اورد به سمت حموم رفت تا به امیده اینکه با یه دوش سرحال بیاد.
بالاخره بعد نیم ساعت از حموم اومد بیرون و بعد از کارای همیشگی بعد از حموم به سمت آشپزخونه رفت تا قبل از طلف شدن از گشنگی چیزی بخوره..
گوشیش زنگ خورد
- سلام پارک جیمین هستم ( اون موقع گوشیاجوری بود که مخاطب مشخص نبود )
+چطوری لیتل انجل
-آهای خرس عسلی گفتم اینجوری صدام نکنین!!
+باشه باشه😂 ،چطوری جیمینا؟!
-هیچی به لطف تو جناب جئون دارم برا خودم زهر مار درست میکنم
×😂یااااااا،به من چه؟ خودت گفتی گفتی حالم خوب نیست منم پیشنهاد دادم بریم بار،خودت قبول کردی.
× خربزه خوردی باید پای لرزشم بشینی.
- گگگگگگ ،باشه کاری ندارین؟زود میام بیمارستان
+نه برو یه چی بخور و بیا
+×خدانگهدار لیتل انجل
-هوییی مگه نمیگم...ای کثافتا ،* قطع کردن
- هوف
از عادتای همیشگی کوکی و ته ته همین بود بخاطر شباهت زیاد جیمینا به فرشته ها بهش میگفتن لیتل انجل،البته حقم داشتن جیمینا رسما یه فرشته بدون بال بود... .
ادامش کامنتا
۱۶.۶k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.