I wanna be a dad🧸💙 p²³
هانول « چ..چی؟! اما مطمئنا وقتی بفهمه رائون بچشه و بخاطر اون و من دوستاش انقد آسیب دیدن، هردومونو ول میکنه
هاجون « هانولا....اون یه مرده....در برخی موارد مث مسئولیت پدر بودن احساسات به خرج میده پس....لطفا بهم اعتماد کن و فردا باهم نامجونو پیدا میکنیم تا حقیقت رو بگیم....
هانول « اوهوم.....
{فردا صبح}
نامجون « واقعا؟!!!
جین « اره گقتن بری اداره آگاهی تا بچرو تحویل مادرش بدی....
نامجون « جدا شدن از بچه برام خیلی سخت بود...توی این مدت کم واقعا بهش عادت کرده بودم....خیلی گوگولی بود....حس میکردم بغض کردم....
چیز خاص دیگه ای نگفتم و به اتاقم رفتم تا اون کوچولو رو اماده کنم
.
.
سرگرد« خب اسم پدر کیم نامجون.... اسم مادر چا هانول!
نامجون « با حرفش کپ کردم! یعنی چطور...اسم پدر این بچه مث منه و مادرشم مث هان...نه نه.... میخواستم چیزی بگم که صداشو شنیدم..
هانول « سلام....نامجونا....
میدونم کم بود ولی خب یکم خماری بد نیست 🤙🏼🗿💔
هاجون « هانولا....اون یه مرده....در برخی موارد مث مسئولیت پدر بودن احساسات به خرج میده پس....لطفا بهم اعتماد کن و فردا باهم نامجونو پیدا میکنیم تا حقیقت رو بگیم....
هانول « اوهوم.....
{فردا صبح}
نامجون « واقعا؟!!!
جین « اره گقتن بری اداره آگاهی تا بچرو تحویل مادرش بدی....
نامجون « جدا شدن از بچه برام خیلی سخت بود...توی این مدت کم واقعا بهش عادت کرده بودم....خیلی گوگولی بود....حس میکردم بغض کردم....
چیز خاص دیگه ای نگفتم و به اتاقم رفتم تا اون کوچولو رو اماده کنم
.
.
سرگرد« خب اسم پدر کیم نامجون.... اسم مادر چا هانول!
نامجون « با حرفش کپ کردم! یعنی چطور...اسم پدر این بچه مث منه و مادرشم مث هان...نه نه.... میخواستم چیزی بگم که صداشو شنیدم..
هانول « سلام....نامجونا....
میدونم کم بود ولی خب یکم خماری بد نیست 🤙🏼🗿💔
۵۱.۲k
۲۹ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.