رز سیاه جادویی ☆... P=6
(ساعت 1:30 شب)
ا.ت=ای..اینجاست؟
جانا=اره...
ا.ت=باورم نمیشه...درست مثل افسانه هاست...چقدر ترسناکه!
جانا=اونجارو! رز های سیاه! ا.ت!باورت میشه! اینجا یکی از آرزو هامون برآورده میشه!
ا.ت=نه! جانا دیوونه شدی! تاحالا هیچکس نتونسته جواب سوال نگهبان و بده...ممکنه ما هم تبدیل به رز شیم
جانا=اما ا.ت...هردومون یه آرزوی مهم داریم...من یه قلب برای برادرم و تو هم جیمین رو...ا.ت...جون وو داره میمیره (گریه) ...دیگه نمیتونم درداش و ببینم!...اینجا اومدم تا یه قلب براش آرزو کنم...لطفا
ا.ت=جون وو داره میمیره! وای خدای من...ب..باشه...اما جانا...ممکنه از دستت بدم!
جانا=من و ببخش ا.ت اما اگه نمیای...
ا. ت=نه..(ناراحت)باشه جانا...بیا آرزو کنیم..اینجا تنهات نمیزارم
جانا=ممنونم ا.ت
ا.ت=(در آهنی ورودی جنگل رو کنار زدیم...جز راه روبرومون همه جای جنگل پر از رز های سیاه بود...تنه ی درختا قهوه ای تیره و رنگ سبز برگاش عجیب و تیره رنگ بود...درست وقتی که از در عبور کردیم...در جنگل بسته شد و صدایی شروع به حرف زدن کرد...خیلی ترسیده بودیم...خودش بود! نگهبان جنگل!)
ا.ت=ای..اینجاست؟
جانا=اره...
ا.ت=باورم نمیشه...درست مثل افسانه هاست...چقدر ترسناکه!
جانا=اونجارو! رز های سیاه! ا.ت!باورت میشه! اینجا یکی از آرزو هامون برآورده میشه!
ا.ت=نه! جانا دیوونه شدی! تاحالا هیچکس نتونسته جواب سوال نگهبان و بده...ممکنه ما هم تبدیل به رز شیم
جانا=اما ا.ت...هردومون یه آرزوی مهم داریم...من یه قلب برای برادرم و تو هم جیمین رو...ا.ت...جون وو داره میمیره (گریه) ...دیگه نمیتونم درداش و ببینم!...اینجا اومدم تا یه قلب براش آرزو کنم...لطفا
ا.ت=جون وو داره میمیره! وای خدای من...ب..باشه...اما جانا...ممکنه از دستت بدم!
جانا=من و ببخش ا.ت اما اگه نمیای...
ا. ت=نه..(ناراحت)باشه جانا...بیا آرزو کنیم..اینجا تنهات نمیزارم
جانا=ممنونم ا.ت
ا.ت=(در آهنی ورودی جنگل رو کنار زدیم...جز راه روبرومون همه جای جنگل پر از رز های سیاه بود...تنه ی درختا قهوه ای تیره و رنگ سبز برگاش عجیب و تیره رنگ بود...درست وقتی که از در عبور کردیم...در جنگل بسته شد و صدایی شروع به حرف زدن کرد...خیلی ترسیده بودیم...خودش بود! نگهبان جنگل!)
۶.۷k
۱۳ تیر ۱۴۰۲