*پارت ششم*
_ھیونگ م-
حرفمو قطع کرد
=اون الان دیگه دوست دختره تهیونگه و علاقه ای به تو نداره
_اون تهیونگ عوضی طلسمش کرده
=به ھر حال اون دیگه تورو نمیشناسه بهتره دیگه سمتش نری
_من بدون اون نمیتونم زندگی کنم
=چرت نگو تو تونستی 3 ماه بدون دیدنش زندگی کنی بقیشیم
میتونی
_من حداق-
گوشیم زنگ خورد و باعث شد حرفمو ادامه ندم شمارش ناشناس بود ، جواب
دادم:
_بله بفرمایید
×بیا به این آدرسی ک برات میفرستم
_کیم تهیونگ؟
×آره زودبیا میخوام درمورد ا.ت باھات حرف بزنم
ویو تهیونگ:
*گایز اینجا تهیونگ با جیمین حرفاشو زده و بعدش اومده پیش ا.ت*
مشتاق بهم زل زد
+چی میخواستی بهم بگی ته ته؟خواستم دھنمو باز کنم و ھمه چیو بهش بگم...بگم ارزوی جیمینو به نفع خودم تغییر دادم...بگم حافظشو پاک کردم ولی با وجود اینکه با جیمین حرف زده بودم ترسیدم این روزای
خوشم خراب شه پس لبخندی تحویلش و گفتم:
×ھیچی فقط میخواستم بگم خیلی دوست دارم:)
+منم دوست دارم دارم بیبی
صورتمو نزدیک صورتش بردم اروم چشماشو بست...لبامون فقط چند میلی متر فاصله داشت ک عقب کشیدم...تلو تلو میخوردم
با تعجب نگام کرد
+چی شد یهو؟
_اینکه تورو به زور پیش خودم نگه دارم منو تبدیل به یه ھیولا میکنه
+منظورت چیه؟
دستشو گرفتم و دنبال
خودم بردمش توی پارکی ک کنارمون بود متعجب به جیمین نگاه کرد
+تو اینجا چیکار میکنی؟
_برای فهمیدن حقیقت فقط کافیه ببوسیش
+ولی...
آروم به سمت جیمین ھلش دادم
_بهتره تا پشیمون نشدم بری
+چی داری میگی؟چرا اینطوری میکنی*بغض*
**فلش بک:دیدار جیمین و تهیونگ**
رو به روم نشست
×چی میخوای؟
_تو واقعا دوسش داری؟
×معلومه ک دوسش دارم
_نمیدونم لیاقتش رو داری یا نه ولی میخوام طلسمشو بشکنم
×چی؟
_حافظشو برمیگردونم...
×چرا ھمچین کاری میکنی؟
_من دوسش دارم...نمیخوام مجبورش کنم باهام باشه...امشب با ا.ت قرار میزارم کنار پارک(مثلا اسم)...تو توی پارک منتظر باش تا بیایم...لباشو ببوس تا حافظش برگرده...
*پایان فلش بک*
آروم قطره اشکی ک روی صورتش بود و پاک کردم
_فرشته کوچولوی من متاسفم ک حافظتو پاک کردم ولی ھمه ی این کارارو بخاطر خودت کردم
+الانم ھمون کارارو بکن*گریه*
_بخاطر طلسمته ک دلت نمیخواد ترکم کنی
+تهیونگ
_بهتره بری
×ا.ت
جیمین دستشو دور کمر ا.ت حلقه کرد سریع ازشون دور شدم تا دردناک ترین لحظه ی زندگیمو نبینم...
حرفمو قطع کرد
=اون الان دیگه دوست دختره تهیونگه و علاقه ای به تو نداره
_اون تهیونگ عوضی طلسمش کرده
=به ھر حال اون دیگه تورو نمیشناسه بهتره دیگه سمتش نری
_من بدون اون نمیتونم زندگی کنم
=چرت نگو تو تونستی 3 ماه بدون دیدنش زندگی کنی بقیشیم
میتونی
_من حداق-
گوشیم زنگ خورد و باعث شد حرفمو ادامه ندم شمارش ناشناس بود ، جواب
دادم:
_بله بفرمایید
×بیا به این آدرسی ک برات میفرستم
_کیم تهیونگ؟
×آره زودبیا میخوام درمورد ا.ت باھات حرف بزنم
ویو تهیونگ:
*گایز اینجا تهیونگ با جیمین حرفاشو زده و بعدش اومده پیش ا.ت*
مشتاق بهم زل زد
+چی میخواستی بهم بگی ته ته؟خواستم دھنمو باز کنم و ھمه چیو بهش بگم...بگم ارزوی جیمینو به نفع خودم تغییر دادم...بگم حافظشو پاک کردم ولی با وجود اینکه با جیمین حرف زده بودم ترسیدم این روزای
خوشم خراب شه پس لبخندی تحویلش و گفتم:
×ھیچی فقط میخواستم بگم خیلی دوست دارم:)
+منم دوست دارم دارم بیبی
صورتمو نزدیک صورتش بردم اروم چشماشو بست...لبامون فقط چند میلی متر فاصله داشت ک عقب کشیدم...تلو تلو میخوردم
با تعجب نگام کرد
+چی شد یهو؟
_اینکه تورو به زور پیش خودم نگه دارم منو تبدیل به یه ھیولا میکنه
+منظورت چیه؟
دستشو گرفتم و دنبال
خودم بردمش توی پارکی ک کنارمون بود متعجب به جیمین نگاه کرد
+تو اینجا چیکار میکنی؟
_برای فهمیدن حقیقت فقط کافیه ببوسیش
+ولی...
آروم به سمت جیمین ھلش دادم
_بهتره تا پشیمون نشدم بری
+چی داری میگی؟چرا اینطوری میکنی*بغض*
**فلش بک:دیدار جیمین و تهیونگ**
رو به روم نشست
×چی میخوای؟
_تو واقعا دوسش داری؟
×معلومه ک دوسش دارم
_نمیدونم لیاقتش رو داری یا نه ولی میخوام طلسمشو بشکنم
×چی؟
_حافظشو برمیگردونم...
×چرا ھمچین کاری میکنی؟
_من دوسش دارم...نمیخوام مجبورش کنم باهام باشه...امشب با ا.ت قرار میزارم کنار پارک(مثلا اسم)...تو توی پارک منتظر باش تا بیایم...لباشو ببوس تا حافظش برگرده...
*پایان فلش بک*
آروم قطره اشکی ک روی صورتش بود و پاک کردم
_فرشته کوچولوی من متاسفم ک حافظتو پاک کردم ولی ھمه ی این کارارو بخاطر خودت کردم
+الانم ھمون کارارو بکن*گریه*
_بخاطر طلسمته ک دلت نمیخواد ترکم کنی
+تهیونگ
_بهتره بری
×ا.ت
جیمین دستشو دور کمر ا.ت حلقه کرد سریع ازشون دور شدم تا دردناک ترین لحظه ی زندگیمو نبینم...
۴۷.۵k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.