طلوعی پس از خورشید
طلوعی پس از خورشید
𝐏𝐚𝐫𝐭: 2
ا/ت:چییی ارباب چه اتفاقی برای من افتادهه نهههه
زن: وای این اصلا خوب نی
زن سری دوید رفت
زن: ارباب خانم بیدار شدن ولی اصلا حالشون خوب نی
یه پسر ع دوید سمت من
پسر: ا/ت خدتو نزن به اون راه
ا/ت: شماها کید اسم منو از کجا می دونید نکنه منو دزدید
پسر: دزدی چیه باو منم جونگکوک
ا/ت: جونگکوک کیه دیگه باو ولم کنید
جونگکوک: ماریا بورو پزشک دربار رو صدا کن
ماریا: چشم ارباب
ا/ت: هن ماریا
جونکوک کنار تخت کنارم نشست
دستمو گرفت با لمس دستش مثل چی یه خاطره ای مثل فیلم جلو چشام اومد
ا/ت: تهیونگ دوست دارم
فرار کردن با اون پسره رفتن به یه جنگل با یه لباس پوفی بازی کردن با سگا رفتن به مراسم ختم و گریه کردنش لباس عروس پوشیدن عروسی کردن با اون پسره جونگکوک و.......
جونگکوک: ا/ت می دونم سختی های زیادیی کشیدی می دونم تهیونگ رو دوست داری و خانوادت فوت شدن جایی نداری پدر منم تنها دلیل نگهه داشتنت اینه که عروسش شی
بلند شدم نشستم
ا/ت: الان تو با من ازدواج کردییییی(تعجب)
جانگکوک: موقعه ای که باید بله می گفتی غش کردی و الان انجایی
ا/ت:اوو پس ازدواج نکردیم خداروشکر تهیونگ کیه؟
جانگکوک: نه مثل اینکه به تو ی چی شده تهیونگ رو نمی شناسی
یه هو در باز شد و دختره با یه پزشک اومد
پزشک اومد مایینم کرد
چند دقیقه بعد......
پزشک: ارباب حال خانوم خوب هست فقط درباره یه چی باید خصوصی باهاتون حرف بزنم می شه بیاید بیرون
جونگکوک: حتما ماریا مراقب ا/ت باش
ماریا: چشم
جونگکوک و پزشک رفتن بیرون درو بستن
پزشک: به خانم ا/ت سرشون یه ضربه خفیف خورده ولی ممکن هست چیزایی رو فراموش کرده باشن
جونگکوک: خعلی ممنون می تونید برید
از دید ا/ت♡
ا/ت: چیه ادم ندیدی اینجوری زول می زنی
ماریا: ببخشید ولی منو یادتون نمی یاد فک می کردم بهترین دوستتون هستم تو این قصر
(صدای شیکمم ام پخش شد)
ماریا: خانم بیاید امادتون کنم بعدش یه چی بخورید
وسایل اورد و شروع کرد به ارایش و کارش تموم شد
از داخل کمد لباس رو اورد
ا/ت:(با صدای بلند) انتظار ام نداری من اینو به پوشممم کع این خیلیی باز ع همه چیم معلومه(عکسش رو گزاشتم)
ماریا: ببخشید اجباری ع بانو
به اجبار اون لباس رو پوشیدم
ماریا:(با تعجب) بانو رنگ بدنتون چرا دیگه سفید نی به کرمی می زنه
ما هول منو بورد جلوی در یه اتاق و در زد
جونگکوک: بفرمایید
درو باز کرد
هولم داد به جلو
ماریا: ارباب بانو رو نگا کنید
جونگکوک: بسیار زیبا دل نشین اومد نزدیک که بغلم کنه
که یه هو ماریا کشید عقب منو
ماریا: زیبایی نه رنگ پوست بانو رو
ا/ت: خدایااا اول این جا هیشکی و نمی شناسم حالا اممم رنگ پوستمم چشههههه به این خبی اصن کی هستید برا چی این کارا رو می کنید
جونگکوک به روی خدش ام حرفامو نیاورد و اومد نزدیک با دقت نگام کرد
جونگکوک: بیب رنگ بدنت تیره تر شده دهنتو باز کن ببینم
ا/ت: بلههه بیب وات یعنی چی
دهنمو کمی باز کردم
جونگکوک: بیشتر یه کا نکن خدم مجبورت کنما
کامل باز کردم
جونگکوک: ا/ت دندون نیشات کو اومد ماریا بورو بیرون
ماریا: چشم
رفت بیرون و درو بست
حس ترس و استرس گرفته بود کمی رفتم عقب
می رفتم و عقب اون هعی می اومد جلو یه هو کمرم رو گرفت و به خودش نزدیک کرد ترقوه ام رو نگا کرد تو چشام زل زد
جونگکوک: جای زخم چاقویی که خورده بودی کجاس ا/ت
با اعصبانیت هولم داد عقب که افتادم زمین
از ترس لکنت گرفته بودم و بدنم می لرزید
ا/ت: ببب بخدا منن شماها رو ننمی شناسم منن فقط بیدار شدم دییدم اینجام
جونگکوک: حرف های مزخرفت رو برای خدت نگهه دار
دستمو محکم گرفتو منو دنبال خودش کشید و بیرون قصر بورد و سوار یه ماشین با کلاس کرد جای راننده نشست و حرکت کرد
اشکام از گوشه چشام اروم می اومد همه جا تاریک بود
جلوی یه کلبه چوبی وایستاد و پیاده شد منم پیاده شدم دستمو گرفت و دوباذه دنبال خدش وارد کلبه شدیم
جونگکوک: فلیکس بهم بدهکاری برات یه کار دارم
منو هول داد به سمت صندلی نرم و سفید
فلیکس: او وقته بدهکاریم رو پس بدم ولی چرا ا/ت رو می ندازی کوک
جونگکوک: اون ا/ت نی
ا/ت: دروغ نمی گم اسم من ا/ت است
فلیکس: راست می گه
جونگکوک: فیلکس اگه تنها جادوگر حرفه ای هستی ببین این کیه
ا/ت: یعنی چی هق جادوگر مگه بلا داستان عا نیستن
پسره اومد جلو دستام رو گرفت یه رنگ چشمامش تغیر کرد و بعد چند دقیقه ول کرد
جونگکوک: چی شد
فلیکس: جونگکوک راست می گه اون ا/ت است ولی نه اون ا/ت ای کع تو داری یا تهیونگ داشت اسم ۲تاشون ام ا/ت ع ولی این اون نی اون یکی ا/ت مرده و این ا/ت جای......
ادامه دارد.......
𝐏𝐚𝐫𝐭: 2
ا/ت:چییی ارباب چه اتفاقی برای من افتادهه نهههه
زن: وای این اصلا خوب نی
زن سری دوید رفت
زن: ارباب خانم بیدار شدن ولی اصلا حالشون خوب نی
یه پسر ع دوید سمت من
پسر: ا/ت خدتو نزن به اون راه
ا/ت: شماها کید اسم منو از کجا می دونید نکنه منو دزدید
پسر: دزدی چیه باو منم جونگکوک
ا/ت: جونگکوک کیه دیگه باو ولم کنید
جونگکوک: ماریا بورو پزشک دربار رو صدا کن
ماریا: چشم ارباب
ا/ت: هن ماریا
جونکوک کنار تخت کنارم نشست
دستمو گرفت با لمس دستش مثل چی یه خاطره ای مثل فیلم جلو چشام اومد
ا/ت: تهیونگ دوست دارم
فرار کردن با اون پسره رفتن به یه جنگل با یه لباس پوفی بازی کردن با سگا رفتن به مراسم ختم و گریه کردنش لباس عروس پوشیدن عروسی کردن با اون پسره جونگکوک و.......
جونگکوک: ا/ت می دونم سختی های زیادیی کشیدی می دونم تهیونگ رو دوست داری و خانوادت فوت شدن جایی نداری پدر منم تنها دلیل نگهه داشتنت اینه که عروسش شی
بلند شدم نشستم
ا/ت: الان تو با من ازدواج کردییییی(تعجب)
جانگکوک: موقعه ای که باید بله می گفتی غش کردی و الان انجایی
ا/ت:اوو پس ازدواج نکردیم خداروشکر تهیونگ کیه؟
جانگکوک: نه مثل اینکه به تو ی چی شده تهیونگ رو نمی شناسی
یه هو در باز شد و دختره با یه پزشک اومد
پزشک اومد مایینم کرد
چند دقیقه بعد......
پزشک: ارباب حال خانوم خوب هست فقط درباره یه چی باید خصوصی باهاتون حرف بزنم می شه بیاید بیرون
جونگکوک: حتما ماریا مراقب ا/ت باش
ماریا: چشم
جونگکوک و پزشک رفتن بیرون درو بستن
پزشک: به خانم ا/ت سرشون یه ضربه خفیف خورده ولی ممکن هست چیزایی رو فراموش کرده باشن
جونگکوک: خعلی ممنون می تونید برید
از دید ا/ت♡
ا/ت: چیه ادم ندیدی اینجوری زول می زنی
ماریا: ببخشید ولی منو یادتون نمی یاد فک می کردم بهترین دوستتون هستم تو این قصر
(صدای شیکمم ام پخش شد)
ماریا: خانم بیاید امادتون کنم بعدش یه چی بخورید
وسایل اورد و شروع کرد به ارایش و کارش تموم شد
از داخل کمد لباس رو اورد
ا/ت:(با صدای بلند) انتظار ام نداری من اینو به پوشممم کع این خیلیی باز ع همه چیم معلومه(عکسش رو گزاشتم)
ماریا: ببخشید اجباری ع بانو
به اجبار اون لباس رو پوشیدم
ماریا:(با تعجب) بانو رنگ بدنتون چرا دیگه سفید نی به کرمی می زنه
ما هول منو بورد جلوی در یه اتاق و در زد
جونگکوک: بفرمایید
درو باز کرد
هولم داد به جلو
ماریا: ارباب بانو رو نگا کنید
جونگکوک: بسیار زیبا دل نشین اومد نزدیک که بغلم کنه
که یه هو ماریا کشید عقب منو
ماریا: زیبایی نه رنگ پوست بانو رو
ا/ت: خدایااا اول این جا هیشکی و نمی شناسم حالا اممم رنگ پوستمم چشههههه به این خبی اصن کی هستید برا چی این کارا رو می کنید
جونگکوک به روی خدش ام حرفامو نیاورد و اومد نزدیک با دقت نگام کرد
جونگکوک: بیب رنگ بدنت تیره تر شده دهنتو باز کن ببینم
ا/ت: بلههه بیب وات یعنی چی
دهنمو کمی باز کردم
جونگکوک: بیشتر یه کا نکن خدم مجبورت کنما
کامل باز کردم
جونگکوک: ا/ت دندون نیشات کو اومد ماریا بورو بیرون
ماریا: چشم
رفت بیرون و درو بست
حس ترس و استرس گرفته بود کمی رفتم عقب
می رفتم و عقب اون هعی می اومد جلو یه هو کمرم رو گرفت و به خودش نزدیک کرد ترقوه ام رو نگا کرد تو چشام زل زد
جونگکوک: جای زخم چاقویی که خورده بودی کجاس ا/ت
با اعصبانیت هولم داد عقب که افتادم زمین
از ترس لکنت گرفته بودم و بدنم می لرزید
ا/ت: ببب بخدا منن شماها رو ننمی شناسم منن فقط بیدار شدم دییدم اینجام
جونگکوک: حرف های مزخرفت رو برای خدت نگهه دار
دستمو محکم گرفتو منو دنبال خودش کشید و بیرون قصر بورد و سوار یه ماشین با کلاس کرد جای راننده نشست و حرکت کرد
اشکام از گوشه چشام اروم می اومد همه جا تاریک بود
جلوی یه کلبه چوبی وایستاد و پیاده شد منم پیاده شدم دستمو گرفت و دوباذه دنبال خدش وارد کلبه شدیم
جونگکوک: فلیکس بهم بدهکاری برات یه کار دارم
منو هول داد به سمت صندلی نرم و سفید
فلیکس: او وقته بدهکاریم رو پس بدم ولی چرا ا/ت رو می ندازی کوک
جونگکوک: اون ا/ت نی
ا/ت: دروغ نمی گم اسم من ا/ت است
فلیکس: راست می گه
جونگکوک: فیلکس اگه تنها جادوگر حرفه ای هستی ببین این کیه
ا/ت: یعنی چی هق جادوگر مگه بلا داستان عا نیستن
پسره اومد جلو دستام رو گرفت یه رنگ چشمامش تغیر کرد و بعد چند دقیقه ول کرد
جونگکوک: چی شد
فلیکس: جونگکوک راست می گه اون ا/ت است ولی نه اون ا/ت ای کع تو داری یا تهیونگ داشت اسم ۲تاشون ام ا/ت ع ولی این اون نی اون یکی ا/ت مرده و این ا/ت جای......
ادامه دارد.......
۹۸.۷k
۱۸ دی ۱۴۰۱