استاد سخت گیر من پارت ۲
استاد سخت گیر من پارت ۲
☆ویو ا.ت☆
همینجوری محو نگاه کردنش بودم که یانگ زد به دستم
یانگ: هی به چی نگاه میکنی دختر(پوزخند)
ا.ت: ها هیچی حواسم به درسه
یانگ: آره مشخصه
ا.ت: عههه
سعی کردم حواسم رو به درس بدم
کوک: ا.ت بیا درسو توضیح بده
ا.ت: وای خاک بر سرم(تو دلش)
رفتم پای تخته ماژیک رو از دستاش گرفتم شروع کردم به حل کردن هیچی از درس نفهمیده بودم برا همین همش غلط بود
کوک: میشه بپرسم وقتی داشتم درس میدادم حواست کجا بود؟(عصبی)
ا.ت: ب.ببخشید
کوک: خانم ا.ت زنگ که خورد بیا دفترم کارت دارم
ا.ت: چشم استاد
رفتم سر جام نشستم سرمو با دستام گرفتم
یانگ: ناراحت نشو اشکالی نداره
ا.ت: یعنی چیکارم داره؟
یانگ: نمیدونم والا
زنگ خورد از سر جام بلند شدم آروم پشت سر جونگ کوک میرفتم هر لحظه استرسم ۵ برابر میشد داشتم سکته میکردم
رفت تو دفتر درو بست
در زدم
ا.ت: تق تق تق
کوک: بیا تو
ا.ت: با من کار داشتین؟
کوک: آره با تو کار داشتم
ا.ت: بفرمایید
☆ویو کوک☆
به ا.ت گفتم بیاد دفترم تا تکلیفمو باهاش روشن کنم روز اول برا چی حواسششش پرته آخههه
اومد تو دفترم که گفت با من کار داشتین منم گفتم آره از ترسش هی میرفت عقب منم هی میرفتم جلو تر و بهش نزدیک تر میشدم ۱ میلی متر فاصلمون بود در گوشش گفتم
کوک: اگه از روز اول بخوای اینجوری شروع کنی کلامون میره توهم متوجه شدی خانوم کیم ؟
ا.ت: ب.بله چشم
☆ا.ت ویو☆
داشتم از ترس میمردم سریع از دفتر اومدم بیرون و رفتم تو حیاط
☆ویو ا.ت☆
همینجوری محو نگاه کردنش بودم که یانگ زد به دستم
یانگ: هی به چی نگاه میکنی دختر(پوزخند)
ا.ت: ها هیچی حواسم به درسه
یانگ: آره مشخصه
ا.ت: عههه
سعی کردم حواسم رو به درس بدم
کوک: ا.ت بیا درسو توضیح بده
ا.ت: وای خاک بر سرم(تو دلش)
رفتم پای تخته ماژیک رو از دستاش گرفتم شروع کردم به حل کردن هیچی از درس نفهمیده بودم برا همین همش غلط بود
کوک: میشه بپرسم وقتی داشتم درس میدادم حواست کجا بود؟(عصبی)
ا.ت: ب.ببخشید
کوک: خانم ا.ت زنگ که خورد بیا دفترم کارت دارم
ا.ت: چشم استاد
رفتم سر جام نشستم سرمو با دستام گرفتم
یانگ: ناراحت نشو اشکالی نداره
ا.ت: یعنی چیکارم داره؟
یانگ: نمیدونم والا
زنگ خورد از سر جام بلند شدم آروم پشت سر جونگ کوک میرفتم هر لحظه استرسم ۵ برابر میشد داشتم سکته میکردم
رفت تو دفتر درو بست
در زدم
ا.ت: تق تق تق
کوک: بیا تو
ا.ت: با من کار داشتین؟
کوک: آره با تو کار داشتم
ا.ت: بفرمایید
☆ویو کوک☆
به ا.ت گفتم بیاد دفترم تا تکلیفمو باهاش روشن کنم روز اول برا چی حواسششش پرته آخههه
اومد تو دفترم که گفت با من کار داشتین منم گفتم آره از ترسش هی میرفت عقب منم هی میرفتم جلو تر و بهش نزدیک تر میشدم ۱ میلی متر فاصلمون بود در گوشش گفتم
کوک: اگه از روز اول بخوای اینجوری شروع کنی کلامون میره توهم متوجه شدی خانوم کیم ؟
ا.ت: ب.بله چشم
☆ا.ت ویو☆
داشتم از ترس میمردم سریع از دفتر اومدم بیرون و رفتم تو حیاط
۳.۱k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.