کوک من p39
ات: پس چرا اینجایی
کوک : بخاطر تو
ات: نه ، تو باید برگردی بوسان
کوک: تا حالت خوب نشه نمیرم
ات: برو به دکتر بگو کی مرخص میشم
کوک: باشه
کوک رفت و بعد چند دقیقه اومد
کوک ویو
از اتاق رفتم بیرون و دکتری که ات رو جراحی کرد رو دیدم
کوک: دکتر
دکتر: بله
کوک: خانومم کی مرخص میشه(خانومش🙂)
دکتر:تا یک هفته باید اینجا بمونه ولی اگه کار واجبی دارن میتونین یه قرار دادی رو امضا کنید تا بتونین زود تر برید
کوک: قرار داد چرا
دکتر: چون وقتی از بیمارستان زود تر مرخص شدن و اتفاقی براشون افتاد بدونن با رضایت خودتون اینجا و ترک کردن نه با اجبار ما
کوک: آها ، پس من دیگه فردا قرار داد رو امضا میکنم
دکتر: باشه
و دکتر رفت
کوک رفت پیش ات
ات: پرسیدی؟
کوک: اره
ات:چی گفت
کوک:(همه چیز رو توضیح داد)
ات: آها
کوک: تو دیگه استراحت کن
ات: باشه
ات خوابید و کوک هم رفت رو مبل اتاق نشست و تو گوشی چرخید
که یهو تهیونگ با میا اومدن توی اتاق
وی: سلام
که یهو ات بیدار شد
میا: اتتتتتتت(با گریه)
ات: گریه نکن
میا رفت و ات رو آروم بغل کرد
میا: ببخشید که تنهات گذاشتم
ات: تقصیر تو نیست
میا:حال بچه چطوری
که یهو ات یه قطره اشک از چشماش ریخت
ات: مرده
میا:چ..چی...چیییی
که تهیونگ میره و میا رو بغل میکنه
وی: میا بیا بریم خونه من ات حتما الان خستس
میا:نه من نمیام باید پیش ات بمونم که دوباره همچین اتفاقی نیوفته
ات:میا تو برو
کوک: من هستم پیشش
میا: اما...
ات: اما و ولی نداریم برو
میا: باشه
میا و تهیونگ رفتند
کوک: خب حالا با خیال راحت بخواب
ات: باشه
ات خوابید و کوک هم رو مبل خوابید
سیاهی مطلق 🖤
ات ویو
........
ادامه دارد 🌈
کوک : بخاطر تو
ات: نه ، تو باید برگردی بوسان
کوک: تا حالت خوب نشه نمیرم
ات: برو به دکتر بگو کی مرخص میشم
کوک: باشه
کوک رفت و بعد چند دقیقه اومد
کوک ویو
از اتاق رفتم بیرون و دکتری که ات رو جراحی کرد رو دیدم
کوک: دکتر
دکتر: بله
کوک: خانومم کی مرخص میشه(خانومش🙂)
دکتر:تا یک هفته باید اینجا بمونه ولی اگه کار واجبی دارن میتونین یه قرار دادی رو امضا کنید تا بتونین زود تر برید
کوک: قرار داد چرا
دکتر: چون وقتی از بیمارستان زود تر مرخص شدن و اتفاقی براشون افتاد بدونن با رضایت خودتون اینجا و ترک کردن نه با اجبار ما
کوک: آها ، پس من دیگه فردا قرار داد رو امضا میکنم
دکتر: باشه
و دکتر رفت
کوک رفت پیش ات
ات: پرسیدی؟
کوک: اره
ات:چی گفت
کوک:(همه چیز رو توضیح داد)
ات: آها
کوک: تو دیگه استراحت کن
ات: باشه
ات خوابید و کوک هم رفت رو مبل اتاق نشست و تو گوشی چرخید
که یهو تهیونگ با میا اومدن توی اتاق
وی: سلام
که یهو ات بیدار شد
میا: اتتتتتتت(با گریه)
ات: گریه نکن
میا رفت و ات رو آروم بغل کرد
میا: ببخشید که تنهات گذاشتم
ات: تقصیر تو نیست
میا:حال بچه چطوری
که یهو ات یه قطره اشک از چشماش ریخت
ات: مرده
میا:چ..چی...چیییی
که تهیونگ میره و میا رو بغل میکنه
وی: میا بیا بریم خونه من ات حتما الان خستس
میا:نه من نمیام باید پیش ات بمونم که دوباره همچین اتفاقی نیوفته
ات:میا تو برو
کوک: من هستم پیشش
میا: اما...
ات: اما و ولی نداریم برو
میا: باشه
میا و تهیونگ رفتند
کوک: خب حالا با خیال راحت بخواب
ات: باشه
ات خوابید و کوک هم رو مبل خوابید
سیاهی مطلق 🖤
ات ویو
........
ادامه دارد 🌈
۵۸
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.