الان وقتم ازاده گفتم بیام براتون بزارم💜
الان وقتم ازاده گفتم بیام براتون بزارم💜
پارت8
همه رفتن داخل و لیا رفت تویه اتاق دخترا
خوانواده هاشون رفته بودن کوه و یک هفته اونجا میمونن و بچه ها تنها بودن ات حصلش سر رفته بود
ات: دخترا من حصلم سر رفته میخوام برم رودخانه میاین
یونا: من میام (ذوق)
یوری: منم میام برم مایوم رو بپوشم (عکسشو گذاشتم)
لیا: ایششش میخواین برید تویه اب جنگل شنا کنین چقدر چندش 🙄
ات: اب جنگل خیلیم خوبه اگر دوست نداری نیا (سرد)
یوری: پس منم میرم به پسرا بگم بیان
یوری رفت در زد، تهیونگ درو باز کرد
تهیونگ: چیزی شده (مهربون)
یوری: ببخشید ما میخوایم بریم رودخانه شنا کنیم اگر دوست دارین بیان 😊
تهیونگ: باشه ما میام
یوری رفت اماده بشه
ویو پسرا
تهیونگ: جیمین خواهرت چند سالشه؟
جیمین: 20 سالشه چطور؟
تهیونگ: ها همینجوری پرسیدم
جیمین: اها باشه
جیمین: نکنه از خواهرم خوشت اومده
تهیونگ: نه بابا فقط همینجوری گفتم (خجالت)
جونگکوک: من که میدونم از یوری خوشت اومد من اون نگاهتو میشناسم
جیمین: پس از یوری خوشت اومده... مشکلی نیست چون تو رفیقمی ولی اگر اذیتش کنی میکشمت
تهیونگ: باشه اذیتش نمیکنم ☺️
ات رفت دره پسرارو زد تا ببینه اماده شدن
جونگکوک درو باز کرد
از زبان جونگکوک:
درو باز کردم وقتی دیدم ات مایو پوشیده بود خیلی جذاب شده بود خشگل شده بود اندامش اوففففف دلم میخواست همینجا به فاکش بدم ولی باید خودمو کنترل کنم
جونگکوک: چیزی میخواستی
ات: فقط اومدم ببینم اماده شدین
جونگکوک: اره اماده هستیم
پرش زمانی
همه رفتن تویه اب بجوز لیا چون دوست نداشت بیاد تویه اب خیلی مامانی بود ایشششش همینجوری داشتن شنا میکردن که ات یه گردنبند پیدا کرد ابی بود خیلی حس عجیبی میداد فکر کرد بزارتش همونجا ولی با خودش برد عمارت و بعد 2 ساعت رفتن عمارت ساعت ۷ بود هوا کم کم داشت تاریک میشد که تصمیم گرفتن اتیش کنن...........
بچها اون عکس اخری که گذاشتم نوشتم با خانواده اونو اشتباه نوشتم ببخشید ☺️
#فیک_جونگکوک
پارت8
همه رفتن داخل و لیا رفت تویه اتاق دخترا
خوانواده هاشون رفته بودن کوه و یک هفته اونجا میمونن و بچه ها تنها بودن ات حصلش سر رفته بود
ات: دخترا من حصلم سر رفته میخوام برم رودخانه میاین
یونا: من میام (ذوق)
یوری: منم میام برم مایوم رو بپوشم (عکسشو گذاشتم)
لیا: ایششش میخواین برید تویه اب جنگل شنا کنین چقدر چندش 🙄
ات: اب جنگل خیلیم خوبه اگر دوست نداری نیا (سرد)
یوری: پس منم میرم به پسرا بگم بیان
یوری رفت در زد، تهیونگ درو باز کرد
تهیونگ: چیزی شده (مهربون)
یوری: ببخشید ما میخوایم بریم رودخانه شنا کنیم اگر دوست دارین بیان 😊
تهیونگ: باشه ما میام
یوری رفت اماده بشه
ویو پسرا
تهیونگ: جیمین خواهرت چند سالشه؟
جیمین: 20 سالشه چطور؟
تهیونگ: ها همینجوری پرسیدم
جیمین: اها باشه
جیمین: نکنه از خواهرم خوشت اومده
تهیونگ: نه بابا فقط همینجوری گفتم (خجالت)
جونگکوک: من که میدونم از یوری خوشت اومد من اون نگاهتو میشناسم
جیمین: پس از یوری خوشت اومده... مشکلی نیست چون تو رفیقمی ولی اگر اذیتش کنی میکشمت
تهیونگ: باشه اذیتش نمیکنم ☺️
ات رفت دره پسرارو زد تا ببینه اماده شدن
جونگکوک درو باز کرد
از زبان جونگکوک:
درو باز کردم وقتی دیدم ات مایو پوشیده بود خیلی جذاب شده بود خشگل شده بود اندامش اوففففف دلم میخواست همینجا به فاکش بدم ولی باید خودمو کنترل کنم
جونگکوک: چیزی میخواستی
ات: فقط اومدم ببینم اماده شدین
جونگکوک: اره اماده هستیم
پرش زمانی
همه رفتن تویه اب بجوز لیا چون دوست نداشت بیاد تویه اب خیلی مامانی بود ایشششش همینجوری داشتن شنا میکردن که ات یه گردنبند پیدا کرد ابی بود خیلی حس عجیبی میداد فکر کرد بزارتش همونجا ولی با خودش برد عمارت و بعد 2 ساعت رفتن عمارت ساعت ۷ بود هوا کم کم داشت تاریک میشد که تصمیم گرفتن اتیش کنن...........
بچها اون عکس اخری که گذاشتم نوشتم با خانواده اونو اشتباه نوشتم ببخشید ☺️
#فیک_جونگکوک
۶.۶k
۰۶ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.