فیک اجبار
فیک اجبار
پارت : ⁷
✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯
رفتم توی سالن نشستم که رنگ در به صدا در آمد جیهوپ آمد و در رو باز کرد منم رفتم پشت سرش اون تهیونگ بود
تهیونگ : سلام جیهوپ
جیهوپ: سلام تهیونگ
تهیونگ: میشه بیام تو؟
جیهوپ: آره بیا
تهیونگ با یدونه برگه آمد به سمت من برگه رو داد بهم
ات : چی؟...تو...تو میخوای از من طلاق بگیری؟
تهیونگ: آره
ات : اما برای چی؟
تهیونگ: خودت رو به اون راه نزن تو کاری با من کردی که دیگه قابل بخشش نیست
ات : تهیونگ...
تهیونگ: ساکت شو...نایون کجاست؟نایون...نایونننن
نایون: باباییی (رفت بغل تهیونگ)
تهیونگ: من میرم نایون هم با خودم میبرم
ات : نه تهیونگ لطفا...لطفا دخترم رو ازم نگیر تهیونگ لطفا (گریه)
تهیونگ: تا زمان دادگاه نمیتونی نایون رو ببینی
ات : تهیونگ خواهش میکنم
جیهوپ: تهیونگ چی کار میکنی؟
تهیونگ: به تو ربطی نداره جیهوپ خدافظ
در رو کوبید و رفت بیرون افتادم زمین و شروع به گریه کردن کردم
جیهوپ : ات لطفا گریه نکن
ات : جیهوپ اون دختر من رو ازم گرفت
جیهوپ: من مطمئنم همه چی درست میشه
همینجوری گریه میکردم که چان یونگ بهم زنگ زد
چان یونگ : ات؟ سلام
ات : هق...چان؟..یونگ...بله...هق
چان یونگ : داری گریه میکنی
گریه ام شدید تر شد
چان یونگ : ات گوش کن یدونه دختر داره میاد به سمت خونه ی شما
ات :..چ..چی؟
چان یونگ: آره سریع بیا اینجا
ات : با..باشه..هق
چان یونگ: دیگه گریه هم نکن و زود بیا..خدافظ
از دید تهیونگ:
نایون رو برداشتم و بردم خونه که مینجی رو دیدم
تهیونگ: مینجی اینجا چه غلطی میکنی؟
مینجی: تهیونگ...یعنی چی اینجا چه غلطی میکنی؟ آمدم باهات حرف بزنم (نیشخند)
تهیونگ: نایون برو تو اتاق
مینجی: او دخترته؟
تهیونگ: آره که چی؟
مینجی: تهیونگ تو دوتا انتخاب داری...یا از ات طلاق میگیری و دخترت رو پیش ات میزاری و با من ازدواج میکنی..یا..دخترت رو میکشم
تهیونگ: مینجی...چی داری میگی؟
مینجی : تا دادگاه فردا وقت فکر کردن داری تهیونگ و اگر طلاق نگرفتی دخترت رو میکشم...خداحافظ
مینجی واقعا اگه بگه میکشم میکشه پس مجبور بودم از ات طلاق بگیرم و نایون رو بدم به ات
(پرش به فردا صبح).......
✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯
پایان این پارت🌟💗
پارت : ⁷
✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯
رفتم توی سالن نشستم که رنگ در به صدا در آمد جیهوپ آمد و در رو باز کرد منم رفتم پشت سرش اون تهیونگ بود
تهیونگ : سلام جیهوپ
جیهوپ: سلام تهیونگ
تهیونگ: میشه بیام تو؟
جیهوپ: آره بیا
تهیونگ با یدونه برگه آمد به سمت من برگه رو داد بهم
ات : چی؟...تو...تو میخوای از من طلاق بگیری؟
تهیونگ: آره
ات : اما برای چی؟
تهیونگ: خودت رو به اون راه نزن تو کاری با من کردی که دیگه قابل بخشش نیست
ات : تهیونگ...
تهیونگ: ساکت شو...نایون کجاست؟نایون...نایونننن
نایون: باباییی (رفت بغل تهیونگ)
تهیونگ: من میرم نایون هم با خودم میبرم
ات : نه تهیونگ لطفا...لطفا دخترم رو ازم نگیر تهیونگ لطفا (گریه)
تهیونگ: تا زمان دادگاه نمیتونی نایون رو ببینی
ات : تهیونگ خواهش میکنم
جیهوپ: تهیونگ چی کار میکنی؟
تهیونگ: به تو ربطی نداره جیهوپ خدافظ
در رو کوبید و رفت بیرون افتادم زمین و شروع به گریه کردن کردم
جیهوپ : ات لطفا گریه نکن
ات : جیهوپ اون دختر من رو ازم گرفت
جیهوپ: من مطمئنم همه چی درست میشه
همینجوری گریه میکردم که چان یونگ بهم زنگ زد
چان یونگ : ات؟ سلام
ات : هق...چان؟..یونگ...بله...هق
چان یونگ : داری گریه میکنی
گریه ام شدید تر شد
چان یونگ : ات گوش کن یدونه دختر داره میاد به سمت خونه ی شما
ات :..چ..چی؟
چان یونگ: آره سریع بیا اینجا
ات : با..باشه..هق
چان یونگ: دیگه گریه هم نکن و زود بیا..خدافظ
از دید تهیونگ:
نایون رو برداشتم و بردم خونه که مینجی رو دیدم
تهیونگ: مینجی اینجا چه غلطی میکنی؟
مینجی: تهیونگ...یعنی چی اینجا چه غلطی میکنی؟ آمدم باهات حرف بزنم (نیشخند)
تهیونگ: نایون برو تو اتاق
مینجی: او دخترته؟
تهیونگ: آره که چی؟
مینجی: تهیونگ تو دوتا انتخاب داری...یا از ات طلاق میگیری و دخترت رو پیش ات میزاری و با من ازدواج میکنی..یا..دخترت رو میکشم
تهیونگ: مینجی...چی داری میگی؟
مینجی : تا دادگاه فردا وقت فکر کردن داری تهیونگ و اگر طلاق نگرفتی دخترت رو میکشم...خداحافظ
مینجی واقعا اگه بگه میکشم میکشه پس مجبور بودم از ات طلاق بگیرم و نایون رو بدم به ات
(پرش به فردا صبح).......
✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯•✯
پایان این پارت🌟💗
۱۶.۲k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.