۲qart 7
۲qart 7
خیال تو
ویو جونگکوک
(صبح ساعت ۹:۰۰ از خواب بیدار شدمو بعد شستن دست و صورتم شستم یه صبحونه مختصر برا خودم آماده کردم و خوردم بعد جمع کردن میز رفتم حاضر شدم رفتم به پروشگاه برا بازی با بچه ها )
ویو سانا
(صبح از خواب بیدار شدم دیدم یونگ هو کنارم خوابیده یه نامه براش گذاشتم رفتم به پرورشگاه برای بازی با بچه ها حاضر شدم و بعد راه افتادم وقتی رفتم تو دیدم جونگکوک هم اونجاس همینطوری مونده بودم که با صدای مدیر پرورشگاه به خودم اومدم )
م.ر : اوه سلام خانم لی
سانا: سلام خوب هستین
م.ر ممنونم
داشتم با مدیر حرف میزدم که یهو همه بچه ها اومدن سمتمو منو بغل کردن
کم مونده بود بخورم زمین که دست یکی خورد ب پشتم
جونگکوک : سلام
از بغلش اومدم بیرون
سانا: س...سلام
جونگکوک : تو اینجا چیکار میکنی؟
سانا: در اصل من باید این سوالو از تو بپرسم چون من همیشه میام اینجا
جونگکوک: واقعا؟!
سانا :اوهوم عه.....خوب..من میرم با بچه ها بازی کنم اگه دوست داشتی توهم بیا
جونگکوک : باش بریم
سانا: اوک
یکی از بچه ها : شما حیلی بهم میاین
سانا:یاااااا
(هم زمان گفتن)
جونگکوک:یااااا
بچه ها: هه هه هه هه (خنده)
سانا کوک هم خندیدن
سانا: خوب دیگ بیاین بازی کنیم
بعد کلی بازی کردن با بچه ها دیگه داشتیم میرفتیم خونه هامون
جونگکوک: خدافظ خانم مدیر
م.ر : خدافظ دوباره منتظرتون هستیم
بعد از پروشگاه اومدیم بیرون
جونگکوک: انگار ماشین نیاوردی میخوای برسونمت
سانا: اگه مشکلی نیس ممنون میشم
جونگکوک: نه بابا چه مشکلی
سانا: ممنون
سوار ماشین شدیم داشتیم حرکت میکردیم که یهو.........
کپی ممنوع❌️❌️
خیال تو
ویو جونگکوک
(صبح ساعت ۹:۰۰ از خواب بیدار شدمو بعد شستن دست و صورتم شستم یه صبحونه مختصر برا خودم آماده کردم و خوردم بعد جمع کردن میز رفتم حاضر شدم رفتم به پروشگاه برا بازی با بچه ها )
ویو سانا
(صبح از خواب بیدار شدم دیدم یونگ هو کنارم خوابیده یه نامه براش گذاشتم رفتم به پرورشگاه برای بازی با بچه ها حاضر شدم و بعد راه افتادم وقتی رفتم تو دیدم جونگکوک هم اونجاس همینطوری مونده بودم که با صدای مدیر پرورشگاه به خودم اومدم )
م.ر : اوه سلام خانم لی
سانا: سلام خوب هستین
م.ر ممنونم
داشتم با مدیر حرف میزدم که یهو همه بچه ها اومدن سمتمو منو بغل کردن
کم مونده بود بخورم زمین که دست یکی خورد ب پشتم
جونگکوک : سلام
از بغلش اومدم بیرون
سانا: س...سلام
جونگکوک : تو اینجا چیکار میکنی؟
سانا: در اصل من باید این سوالو از تو بپرسم چون من همیشه میام اینجا
جونگکوک: واقعا؟!
سانا :اوهوم عه.....خوب..من میرم با بچه ها بازی کنم اگه دوست داشتی توهم بیا
جونگکوک : باش بریم
سانا: اوک
یکی از بچه ها : شما حیلی بهم میاین
سانا:یاااااا
(هم زمان گفتن)
جونگکوک:یااااا
بچه ها: هه هه هه هه (خنده)
سانا کوک هم خندیدن
سانا: خوب دیگ بیاین بازی کنیم
بعد کلی بازی کردن با بچه ها دیگه داشتیم میرفتیم خونه هامون
جونگکوک: خدافظ خانم مدیر
م.ر : خدافظ دوباره منتظرتون هستیم
بعد از پروشگاه اومدیم بیرون
جونگکوک: انگار ماشین نیاوردی میخوای برسونمت
سانا: اگه مشکلی نیس ممنون میشم
جونگکوک: نه بابا چه مشکلی
سانا: ممنون
سوار ماشین شدیم داشتیم حرکت میکردیم که یهو.........
کپی ممنوع❌️❌️
۸.۶k
۰۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.