فیک تهیونگ ( عشق+بی انتها)P24
هیناه
بلند شدمو پشتش رفتمو صداش زدم
_باشه بابا چرا اعصبانی میشی
_دلیلی نداره بخاطر تو اعصبانی بشم
در رو باز کرد که بلافاصله دره واحد روبه رویی باز شد و جین اومد بیرون
یه نگاه گذرایی به تهیونگ کرد و بعدش نگاهش روی من ثابت موند
تهیونگ نگاه اعصبیش رو که دلیلش رو نمیدونستم از جین گرفتو رفت سمت پله ها به طرف پایین..
تازه متوجه شدم که لباسم نا مرتبه و کفشام پام نیستن
و ممکنه که جین به چیا فکر کنه
_حالت خوبه ؟ رنگ صورتت پریده
_آره خوبم بخاطر رفتن برقا یکم ترسیدم همین
دوباره نگاهی به سر تا پام کرد و گفت : مطمئنی ؟
_اوهوم اگه کاری نداری فعلا..
دره واحد و محکم هل دادم که با صدای بدی بسته شد
راه افتادم سمت کفشامو پوشیدمشون..
سوییچ برداشتم و از شرکت خارج شدم
راه افتادم سمت خونه ساعت از یازده گذشته بود.. وقتی رسیدم برقا خاموش بودن پاورچین از پله ها بالا رفتم که صدایی از اتاق یتسه میومد توجهمو جلب کرد
آروم رفتم پشت دره اتاقش..بازم مثل هر شب داشت با جونگ کوک حرف میزد..انگار واقعا همو دوست داشتن..!
ولی چطوری ؟ چطور اینقدر میتونن همو دوست داشته باشن دوتا غریبه..اصلا عشق وجود داره ؟! یادم نبود منم یه روز منم دیوونهی یه غریبه بودم..
لبخندی به گذشته ای که دوباره شکل گرفت بود تو ذهنم زدم
زمزمه وار همون طور که میرفتم سمت اتاقم گفتم : از کی تاحالا میخوای بدونی عشق چیه ؟ عشق مثلا همونی بود که ولت کرد و رفت.
دوباره یادم افتاد قیافه نحسش..وارد اتاق شدم و همین که در رو بستم تکیه دادم بهش و نشستم روی زمین..من دوسش داشتم اونم دوسم داشت ؟ چرا ترکم کرد ؟ اون که گفت نمیره پس چرا ؟
تهیونگ
جلوی شومینه نشسته بودمو به آتیشش خیره شده بودم..سون هی جلوی چشمام رژه میرفت ، هر دفعه با یادآوریش از خودم متنفر میشدم با اینکه اون ترکم کرده بود اما هنوز عاشقش بودم.. پوزخندی زدم فقط یه بار اشتباه کردمو گرفتاره دوست داشتنه یه دختر شدم..اونم تا تونست ضربه زد بهم
_داری به اون فکر میکنی نه ؟
لبخند دندون نمایی زدمو به جونگ کوک خیره شدم
_مغزمو میخونی؟
_بالاخره من داداشتم میفهمم
برای عوض کردن بحث گفتم : حال عشقت چطوره ؟
_عشقم عالیه عالیه
لیوانو سر کشیدمو دوباره نگاهمو به شومینه دادم و گفتم : خیلی بهت ساخته
_کنارش انگار تازه متولد شدم خالی از فکر به هر مشکلی
_عقلتم که از دست دادی
_شروع نکن ضد حال
_حله
دوباره به شومینه نگاه کردم که گفت : میونت با هیناه چطوره ؟
_چطور قراره باشه کله شقه یه دنده بد اخلاق
بلند زد زیره خنده و گفت : دقیقا کپی همین شما
_جمع کن نیشتو..دارم میرم بخوابم
_فرار نکن داداش..تو ازش خوشت اومده مگه نه ؟
_مضخرف نگو کم خوابی بهت فشار آورده
بلند شدمو پشتش رفتمو صداش زدم
_باشه بابا چرا اعصبانی میشی
_دلیلی نداره بخاطر تو اعصبانی بشم
در رو باز کرد که بلافاصله دره واحد روبه رویی باز شد و جین اومد بیرون
یه نگاه گذرایی به تهیونگ کرد و بعدش نگاهش روی من ثابت موند
تهیونگ نگاه اعصبیش رو که دلیلش رو نمیدونستم از جین گرفتو رفت سمت پله ها به طرف پایین..
تازه متوجه شدم که لباسم نا مرتبه و کفشام پام نیستن
و ممکنه که جین به چیا فکر کنه
_حالت خوبه ؟ رنگ صورتت پریده
_آره خوبم بخاطر رفتن برقا یکم ترسیدم همین
دوباره نگاهی به سر تا پام کرد و گفت : مطمئنی ؟
_اوهوم اگه کاری نداری فعلا..
دره واحد و محکم هل دادم که با صدای بدی بسته شد
راه افتادم سمت کفشامو پوشیدمشون..
سوییچ برداشتم و از شرکت خارج شدم
راه افتادم سمت خونه ساعت از یازده گذشته بود.. وقتی رسیدم برقا خاموش بودن پاورچین از پله ها بالا رفتم که صدایی از اتاق یتسه میومد توجهمو جلب کرد
آروم رفتم پشت دره اتاقش..بازم مثل هر شب داشت با جونگ کوک حرف میزد..انگار واقعا همو دوست داشتن..!
ولی چطوری ؟ چطور اینقدر میتونن همو دوست داشته باشن دوتا غریبه..اصلا عشق وجود داره ؟! یادم نبود منم یه روز منم دیوونهی یه غریبه بودم..
لبخندی به گذشته ای که دوباره شکل گرفت بود تو ذهنم زدم
زمزمه وار همون طور که میرفتم سمت اتاقم گفتم : از کی تاحالا میخوای بدونی عشق چیه ؟ عشق مثلا همونی بود که ولت کرد و رفت.
دوباره یادم افتاد قیافه نحسش..وارد اتاق شدم و همین که در رو بستم تکیه دادم بهش و نشستم روی زمین..من دوسش داشتم اونم دوسم داشت ؟ چرا ترکم کرد ؟ اون که گفت نمیره پس چرا ؟
تهیونگ
جلوی شومینه نشسته بودمو به آتیشش خیره شده بودم..سون هی جلوی چشمام رژه میرفت ، هر دفعه با یادآوریش از خودم متنفر میشدم با اینکه اون ترکم کرده بود اما هنوز عاشقش بودم.. پوزخندی زدم فقط یه بار اشتباه کردمو گرفتاره دوست داشتنه یه دختر شدم..اونم تا تونست ضربه زد بهم
_داری به اون فکر میکنی نه ؟
لبخند دندون نمایی زدمو به جونگ کوک خیره شدم
_مغزمو میخونی؟
_بالاخره من داداشتم میفهمم
برای عوض کردن بحث گفتم : حال عشقت چطوره ؟
_عشقم عالیه عالیه
لیوانو سر کشیدمو دوباره نگاهمو به شومینه دادم و گفتم : خیلی بهت ساخته
_کنارش انگار تازه متولد شدم خالی از فکر به هر مشکلی
_عقلتم که از دست دادی
_شروع نکن ضد حال
_حله
دوباره به شومینه نگاه کردم که گفت : میونت با هیناه چطوره ؟
_چطور قراره باشه کله شقه یه دنده بد اخلاق
بلند زد زیره خنده و گفت : دقیقا کپی همین شما
_جمع کن نیشتو..دارم میرم بخوابم
_فرار نکن داداش..تو ازش خوشت اومده مگه نه ؟
_مضخرف نگو کم خوابی بهت فشار آورده
۱۲.۲k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.