تو را بخدا،خودت خسته نشدی از این همه رفت و آمد؟؟
تو را بخدا،خودت خسته نشدی از این همه رفت و آمد؟؟
یکم به خودت بیا،بخدا میان این رفتن و آمدنت تمام وجودم تکه تکه شده....
تکلیفت را با خودت،با دلت مشخص کن..
با هر سازی که زدی رقصیدم...
در هر مسیری که تو صلاح دانستی قدم برداشتم..
گفتی شرایط کاری ام سخت شده،پا به پایت سوختم و ساختم...
گفتی در خانه اوضاع اصلا خوب نیست،شرایط برایم سخت شده ،دم نزدم..
با تمام بد اخلاقی هایت ساختم...
هنگام عصبانیتت وقتی سر تا پای من را تحقیر و خورد میکردی سکوت کردم...
با رفیق بازی و گشت و گذار و تمام شیطنت هایت ساختم...
خیلی اوقات از دستت خسته میشدم،اصلا دوست داشتم دیگر نباشی،اما این دل گیر تو بود..
هزار بار متوجه دروغ هایت میشدم اما خود را به کوچه علی چپ میزدم..
سوختم،ساختم،دم نزدم چون دوستت داشتم..
ولی تو باز هم،هر بار به یک بهانه ای رفتی و بعد چند وقت برگشتی...
هر بار برگشتی قبولت کردم و دست رد به سینه ات نزدم...
گذاشتم پای بچگی ات،پای نادانی ات...
اما دیگر صبرم سر آمده...
دیگر خونم را به جوش آورده ای...
بی انصاف هر بار که میروی تکه ای از وجود من،غرور من،تکه ای از شخصیت من را با خود میبری...
من هم آدمم خب...
آدمی گاهی اوقات هی کنار می آید و کنار می آید ولی صبرش که سر آمد میبینی از همان کنار مسیرش را عوض میکند و یادش تو را فراموش...
تو را به خدا به خودت بیا...
من دیگر از این رفت و آمد هایت خسته شده ام..
یا بمان و بمان و همیشگی باش
یا برو و برو و دیگر برنگرد..
#امیرعلی_اسدی
یکم به خودت بیا،بخدا میان این رفتن و آمدنت تمام وجودم تکه تکه شده....
تکلیفت را با خودت،با دلت مشخص کن..
با هر سازی که زدی رقصیدم...
در هر مسیری که تو صلاح دانستی قدم برداشتم..
گفتی شرایط کاری ام سخت شده،پا به پایت سوختم و ساختم...
گفتی در خانه اوضاع اصلا خوب نیست،شرایط برایم سخت شده ،دم نزدم..
با تمام بد اخلاقی هایت ساختم...
هنگام عصبانیتت وقتی سر تا پای من را تحقیر و خورد میکردی سکوت کردم...
با رفیق بازی و گشت و گذار و تمام شیطنت هایت ساختم...
خیلی اوقات از دستت خسته میشدم،اصلا دوست داشتم دیگر نباشی،اما این دل گیر تو بود..
هزار بار متوجه دروغ هایت میشدم اما خود را به کوچه علی چپ میزدم..
سوختم،ساختم،دم نزدم چون دوستت داشتم..
ولی تو باز هم،هر بار به یک بهانه ای رفتی و بعد چند وقت برگشتی...
هر بار برگشتی قبولت کردم و دست رد به سینه ات نزدم...
گذاشتم پای بچگی ات،پای نادانی ات...
اما دیگر صبرم سر آمده...
دیگر خونم را به جوش آورده ای...
بی انصاف هر بار که میروی تکه ای از وجود من،غرور من،تکه ای از شخصیت من را با خود میبری...
من هم آدمم خب...
آدمی گاهی اوقات هی کنار می آید و کنار می آید ولی صبرش که سر آمد میبینی از همان کنار مسیرش را عوض میکند و یادش تو را فراموش...
تو را به خدا به خودت بیا...
من دیگر از این رفت و آمد هایت خسته شده ام..
یا بمان و بمان و همیشگی باش
یا برو و برو و دیگر برنگرد..
#امیرعلی_اسدی
۲.۹k
۱۹ بهمن ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.