p14 🩸
ویو جین :
الان دیگه چند روز از اون ماجرا میگذره و ما ومدیم ایتالیا اول همه فک میکنند ما مردیم حتی عموم هم اولش میخاستم به عموم بگم که ما زنده ایم ولی تام اجازه نداد گفت که اگه بفهمند جونتون در خطره واسه همین بخاطر یومی و یوری سا نگفتم ...... داشتم از اتاقم میومدم بیرون که یومی رو دیدم روی مبل نشسته رانو هاشو بغل کرده بود و سرش روی مبل بود و داره از پنجره بزرگ پایین شهر رو میبینه رفتم کنارش ...
ویو یومی : خوابم نبورد واسه همین رفتم پایین رفتم روی مبل توی حال نشستم الان چند روزی میشه ومدیم ایتالیا دلم اصلا نمیخاد برگردیم سئول اینجا خوبه حس خوبی دارم اما سئول یاد مرگ بابا مامان میهفتم ... اگه شغل بابام این مافیای کوفتی نبود شاید الان هر دوشون کنارمون بودند ........
جین : یومی داداشی تو چرا هنوز بیداری
به سمت صدا سرمو چرخوندم
یومی : خوابم نمیاد .....
جین : باشه هر جوری که راحتی .....
یومی : میدونستی اگه بابا مافیا نبود الان هم مامان منو بابا زنده بودند ......
جین : ........
یومی : من از این شغل متنفرم .....
پاشون و رفتم توی جین رو بغل کردم ....
یومی : شب بخیر دادشم
جین : شب خوش قشنگم .......
ویو جین
یومی رفت اتاقش تا بخوابه حرفی که زد قلبمو به درد آورد .....
رفتم اب خوردم و میخاستم برم اتاقم با خودم گفتم برم یه سری به یوری سا بزنم در اتاقشو که باز کردم دیدم خوابه به خدمت کار ها گفتم توی شربتش دارو آرام بخش بریزند تا بتونه خوب بخوابه رفتم کنار تختش پتو رو روش کشیدم و پیشونیشو بوس کردم دیدم لای انگشت هاش گردنبده ای که بابام روز تولدش بهش داد .... اشک توی چشمم جمع شد ..... رفتم بیرون در اتاقمو باز کردم و دراز کشیدم و به سقف خیره شدم .....
جین : اوف بابا الان ما بدون تو چیکار کنیم ......
الان دیگه چند روز از اون ماجرا میگذره و ما ومدیم ایتالیا اول همه فک میکنند ما مردیم حتی عموم هم اولش میخاستم به عموم بگم که ما زنده ایم ولی تام اجازه نداد گفت که اگه بفهمند جونتون در خطره واسه همین بخاطر یومی و یوری سا نگفتم ...... داشتم از اتاقم میومدم بیرون که یومی رو دیدم روی مبل نشسته رانو هاشو بغل کرده بود و سرش روی مبل بود و داره از پنجره بزرگ پایین شهر رو میبینه رفتم کنارش ...
ویو یومی : خوابم نبورد واسه همین رفتم پایین رفتم روی مبل توی حال نشستم الان چند روزی میشه ومدیم ایتالیا دلم اصلا نمیخاد برگردیم سئول اینجا خوبه حس خوبی دارم اما سئول یاد مرگ بابا مامان میهفتم ... اگه شغل بابام این مافیای کوفتی نبود شاید الان هر دوشون کنارمون بودند ........
جین : یومی داداشی تو چرا هنوز بیداری
به سمت صدا سرمو چرخوندم
یومی : خوابم نمیاد .....
جین : باشه هر جوری که راحتی .....
یومی : میدونستی اگه بابا مافیا نبود الان هم مامان منو بابا زنده بودند ......
جین : ........
یومی : من از این شغل متنفرم .....
پاشون و رفتم توی جین رو بغل کردم ....
یومی : شب بخیر دادشم
جین : شب خوش قشنگم .......
ویو جین
یومی رفت اتاقش تا بخوابه حرفی که زد قلبمو به درد آورد .....
رفتم اب خوردم و میخاستم برم اتاقم با خودم گفتم برم یه سری به یوری سا بزنم در اتاقشو که باز کردم دیدم خوابه به خدمت کار ها گفتم توی شربتش دارو آرام بخش بریزند تا بتونه خوب بخوابه رفتم کنار تختش پتو رو روش کشیدم و پیشونیشو بوس کردم دیدم لای انگشت هاش گردنبده ای که بابام روز تولدش بهش داد .... اشک توی چشمم جمع شد ..... رفتم بیرون در اتاقمو باز کردم و دراز کشیدم و به سقف خیره شدم .....
جین : اوف بابا الان ما بدون تو چیکار کنیم ......
۳.۰k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.