First And Last Kiss (اولین و آخرین بوسه)
P⁴
TAKEPARTY
YOUNGI
جمله آخرش و با نگاه تو چشماش و دراز کردن آرنج به سمتش به پایان رسوند. لبخند روی صورت ات با دیدن مرد کلت به دست که مردش و مورد هدف قرار داده بود محو شد. با بهت و بیم فریاد کشید
+ مواظب باش!!!!!
یونگی رو سریع کنار زد و جلوش ایستاد. یونگی که هنوز مفهوم جمله ات و نفهمیده بود با شنیده شدن صدای شلیک گلوله خشکش زد. فرد مذکور تو لباس های سرتاسر مشکی قایم شده بود و با خونسردی کامل به دهانه کلتش به سمت یونگی برای شلیک دوباره جهت داد.
یونگی با خشم فراوان کلتش و بیرون آورد و سریع و سیر با خشم دو بار بهش شلیک کرد و با فریاد بادیگارد هاش و مطلع خطر کرد
_ مسلح شید!!!! حمله کردن!!!!
بی توجه به موقعیت مکانی ای که بودن نگاهش و به دخترش داد که مثل گل در آستانه پژمرده شدن بود. اشک چشماش و حلقه کرد و صدای ملتمسش و برای ترک نکردنش به گوش دختر رسوند
_ ات.. ات من و ترک نکن.. تو خوب میشی من مطمئنم فقط چشمات و نبند با من بمون
دختر برای آروم کردنش دستش و به صورتش رسوند و گونه اش و لمس کرد. دستش و به دست ات رسوند و انگشت هاش و بین فواصل انگشت های معشوقش برد و پرشون کرد.
_ نه نه تو من و تنها نمیزاری... نمیتونی اینکار و بکنی
+ یون.گی..
_ جانم! چیشده پریزادم!
کتش و سریع در آورد و روی زخمش گذاشت تا جلوی خونریزی و کند کنه
+ یونگی..منو..ببوس!
اشک های یونگی بی بند و بار روی صورتش میریختن و از چونه اش روی گونه های ات!
سر دخترش و روی زانوش گذاشت و دستش و پشت گوشش برد. با اشک بوسه پر عشقی بر لب های دختر جاوید ساخت. اونقدر با تلخی و پر احساس همدیگه رو میبوسیدن که فراموش کرده بودند در چه بلبشویی هستن. هر دو میخواستن زمان و قورت بدن تا دست از حرکت برداره و همینجا ساکن بمونه تا هر بار بوسه هاشون و با عشق بیشتری به هم نشون بدن.
زیبایی این لحظه یونگی رو به ناکجا آباد برده بود، غافل از اینکه چند ثانیه ای میشد که قلبش دیگه نمیزد!
پایان:)
.
.
.
امیدوارم خوشتون بیاد و مورد پسند درخواست کننده هم باشه حمایت کنید و اگه حرفی حدیثی سخنی درخواستی داشتید تو لینک ناشناسمون بگید
https://harfeto.timefriend.net/17202208936130
TAKEPARTY
YOUNGI
جمله آخرش و با نگاه تو چشماش و دراز کردن آرنج به سمتش به پایان رسوند. لبخند روی صورت ات با دیدن مرد کلت به دست که مردش و مورد هدف قرار داده بود محو شد. با بهت و بیم فریاد کشید
+ مواظب باش!!!!!
یونگی رو سریع کنار زد و جلوش ایستاد. یونگی که هنوز مفهوم جمله ات و نفهمیده بود با شنیده شدن صدای شلیک گلوله خشکش زد. فرد مذکور تو لباس های سرتاسر مشکی قایم شده بود و با خونسردی کامل به دهانه کلتش به سمت یونگی برای شلیک دوباره جهت داد.
یونگی با خشم فراوان کلتش و بیرون آورد و سریع و سیر با خشم دو بار بهش شلیک کرد و با فریاد بادیگارد هاش و مطلع خطر کرد
_ مسلح شید!!!! حمله کردن!!!!
بی توجه به موقعیت مکانی ای که بودن نگاهش و به دخترش داد که مثل گل در آستانه پژمرده شدن بود. اشک چشماش و حلقه کرد و صدای ملتمسش و برای ترک نکردنش به گوش دختر رسوند
_ ات.. ات من و ترک نکن.. تو خوب میشی من مطمئنم فقط چشمات و نبند با من بمون
دختر برای آروم کردنش دستش و به صورتش رسوند و گونه اش و لمس کرد. دستش و به دست ات رسوند و انگشت هاش و بین فواصل انگشت های معشوقش برد و پرشون کرد.
_ نه نه تو من و تنها نمیزاری... نمیتونی اینکار و بکنی
+ یون.گی..
_ جانم! چیشده پریزادم!
کتش و سریع در آورد و روی زخمش گذاشت تا جلوی خونریزی و کند کنه
+ یونگی..منو..ببوس!
اشک های یونگی بی بند و بار روی صورتش میریختن و از چونه اش روی گونه های ات!
سر دخترش و روی زانوش گذاشت و دستش و پشت گوشش برد. با اشک بوسه پر عشقی بر لب های دختر جاوید ساخت. اونقدر با تلخی و پر احساس همدیگه رو میبوسیدن که فراموش کرده بودند در چه بلبشویی هستن. هر دو میخواستن زمان و قورت بدن تا دست از حرکت برداره و همینجا ساکن بمونه تا هر بار بوسه هاشون و با عشق بیشتری به هم نشون بدن.
زیبایی این لحظه یونگی رو به ناکجا آباد برده بود، غافل از اینکه چند ثانیه ای میشد که قلبش دیگه نمیزد!
پایان:)
.
.
.
امیدوارم خوشتون بیاد و مورد پسند درخواست کننده هم باشه حمایت کنید و اگه حرفی حدیثی سخنی درخواستی داشتید تو لینک ناشناسمون بگید
https://harfeto.timefriend.net/17202208936130
۷.۴k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.