مرد پشت نقاب...
پارت 28
متوجه جورابام شدم که یکیشون زرد بود اون یکی فیروزه ای. یکیشون پاپوش بود یکیشون ساق بلند...
-بله مامان؟
M.L اومدی؟ لیان من باید آماده شی یک ساعت دیگه اسباب کشی میکنیم
-چی؟ شوخی میکنی دیگه؟ اسباب کشی؟ تو این وقت شب؟ اصن چرا؟!
M.L هوا تازه تاریک شده هااا
-جواب منو بده. چرا اسباب کشی؟ نگو که داری باهام شوخی میکنی
M.Lنه بابا چه شوخی دارم باتو
-پس چراااا
M.L خبببب
یه نگاهی کرد به بابام و گفت
M.L ما دیگه از این خونه خوشمون نمیاد یه خونه بهتر پیدا کردیم.
-خب شما برید من نمیام من اینجارو دوست دارم.
برگشتم برم بالا که مامانم صداشو بالاتر برد و با لحنی که یکم عصبی بود گفت
M.L چی میگی دختر؟ میخوای باز اینجا بمونی و کابوس ببینی و همه مونو کلافه کنی؟
-اگه من مایه کلافگیم خب شما جمع کنید برید من همینجا میمونم.
اینو گفتم و سریع رفتم بالا و به هیچ کدوم از حرفاشون توجه نکردم.
ویو کوک
زنگ درو زدم و با چند دقیقه در باز شد و مامان لیان درحالی که پیشونیشو با کلافگی میمالید گفت بیا تو. قبلا با اون هماهنگ کرده بودم که میخوام بیام پس مشکلی نداشتم و مثل دفعه اول دیگه خجالت زده نبودم و...
رفتم نشستم رو مبل یکنفره.
D.L خبب گفته بودی برا پیشنهاد خونه اومدی؟
+بله.
D.L اول برو لیانو راضی کن. پاشو کرده تو یه کفش که تو این خونه میمونه حتی اگه ما بریم یه خونه دیگه
+عاااا
M.L تو میتونی باهاش حرف بزنی؟
+فک...کنم
مامان لیان سریع اومد سمتم و بلندم کرد و یه دستشو گذاشت رو کمرم و راهنماییم کرد سمت پله ها و بهم گفت که آخر همین جا یه در بزرگ سیاه هست که لیان اونجاس.
این خانواده جدی عجیب بود.
رفتم بالا و رفتم سمت اون دری که میگفت. خونشون خیلی مدرن و لاکچری بود اما من زیاد از این خونه ها خوشم نمیاد و عاشق خونه های ویلایی قدیمی ام.
درو هل دادم و رفتم داخل و لیانو دیدم که تو تاریکی یه هدفون گذاشته رو گوشش و داره به تلویزیون نگا میکنه و چیپس میخوره رفتم سمتش و کنترل که کنارش بود رو برداشتم و اون متوجه نشد منم دقیقا زمانی که فیلم ترسناک داشت هیجانی میشد تلوزیونو خاموش کردم که باعث شد لیان شوک بشه و سریع برگرده به عقب نگا کنه. اول چند ثانیه اوکی بود اما بعدش بلند شد و عقب عقب رفت و همونطور که دور میشد جیغ میزد منم اول فک کردم از من ترسیده ولی این یکم عجیب بود چون من که چیزی ترسناک نبود.
وقتی به نگاهای لیان دقت کردم دیدم داره به پشت سرم نگا میکنه منم با تعجب برگشتم و پشت سرمو نگا کردم.
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
متوجه جورابام شدم که یکیشون زرد بود اون یکی فیروزه ای. یکیشون پاپوش بود یکیشون ساق بلند...
-بله مامان؟
M.L اومدی؟ لیان من باید آماده شی یک ساعت دیگه اسباب کشی میکنیم
-چی؟ شوخی میکنی دیگه؟ اسباب کشی؟ تو این وقت شب؟ اصن چرا؟!
M.L هوا تازه تاریک شده هااا
-جواب منو بده. چرا اسباب کشی؟ نگو که داری باهام شوخی میکنی
M.Lنه بابا چه شوخی دارم باتو
-پس چراااا
M.L خبببب
یه نگاهی کرد به بابام و گفت
M.L ما دیگه از این خونه خوشمون نمیاد یه خونه بهتر پیدا کردیم.
-خب شما برید من نمیام من اینجارو دوست دارم.
برگشتم برم بالا که مامانم صداشو بالاتر برد و با لحنی که یکم عصبی بود گفت
M.L چی میگی دختر؟ میخوای باز اینجا بمونی و کابوس ببینی و همه مونو کلافه کنی؟
-اگه من مایه کلافگیم خب شما جمع کنید برید من همینجا میمونم.
اینو گفتم و سریع رفتم بالا و به هیچ کدوم از حرفاشون توجه نکردم.
ویو کوک
زنگ درو زدم و با چند دقیقه در باز شد و مامان لیان درحالی که پیشونیشو با کلافگی میمالید گفت بیا تو. قبلا با اون هماهنگ کرده بودم که میخوام بیام پس مشکلی نداشتم و مثل دفعه اول دیگه خجالت زده نبودم و...
رفتم نشستم رو مبل یکنفره.
D.L خبب گفته بودی برا پیشنهاد خونه اومدی؟
+بله.
D.L اول برو لیانو راضی کن. پاشو کرده تو یه کفش که تو این خونه میمونه حتی اگه ما بریم یه خونه دیگه
+عاااا
M.L تو میتونی باهاش حرف بزنی؟
+فک...کنم
مامان لیان سریع اومد سمتم و بلندم کرد و یه دستشو گذاشت رو کمرم و راهنماییم کرد سمت پله ها و بهم گفت که آخر همین جا یه در بزرگ سیاه هست که لیان اونجاس.
این خانواده جدی عجیب بود.
رفتم بالا و رفتم سمت اون دری که میگفت. خونشون خیلی مدرن و لاکچری بود اما من زیاد از این خونه ها خوشم نمیاد و عاشق خونه های ویلایی قدیمی ام.
درو هل دادم و رفتم داخل و لیانو دیدم که تو تاریکی یه هدفون گذاشته رو گوشش و داره به تلویزیون نگا میکنه و چیپس میخوره رفتم سمتش و کنترل که کنارش بود رو برداشتم و اون متوجه نشد منم دقیقا زمانی که فیلم ترسناک داشت هیجانی میشد تلوزیونو خاموش کردم که باعث شد لیان شوک بشه و سریع برگرده به عقب نگا کنه. اول چند ثانیه اوکی بود اما بعدش بلند شد و عقب عقب رفت و همونطور که دور میشد جیغ میزد منم اول فک کردم از من ترسیده ولی این یکم عجیب بود چون من که چیزی ترسناک نبود.
وقتی به نگاهای لیان دقت کردم دیدم داره به پشت سرم نگا میکنه منم با تعجب برگشتم و پشت سرمو نگا کردم.
ادامه دارد...
لایک و کامنت یادتون نره و اگه از اکسپلور میاید حتما فالو کنید ♥️
۸.۹k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.