I fell in love with the Mafia. (پارت۵۳)

با سردرد وحشتناکی چشمامو باز کردم جای نا اشنایی بود

پرستار: بهوش اومدید

جیمین: چه اتفاقی افتاده؟

پرستار: مثل اینکه تصادف کردید

جیمین: حال همسر بچم خوبه؟

پرستار: ب... بله حالشون خوبه

احساس میکردم دروغ میگه سرومو در اورد

پرستار: شما مرخصید میتونید برید
رفت بیرون بلند شدم رفتم لباسامو عوض کردم توی اینه خودمو نگاه کردم پیشونیم بخیه خورده بود رفتم بیرون سمت بخش

جیمین: میشه بگید خانم پارک کدوم بخشن

پرستار: اووم... یه لحظه....... چنین کسی توی بخش نیست

جیمین: یعنی چی؟ مگه میشه

پرستار: حتمی چون حالشون خوب نبود نتونستن اسمشو بگن میشه مخصاتشو بگید

جیمین: یه خانم با موهای بلند خرمایی با یه بچه... باهم تصادف کردیم

پرستار: متسفانه خانمی که تصادف کرده با این مشخصات نداریم ولی...

جیمین: ولی چی... با شمام ولی چی با صدای بلند

پرستار: اروم باشید میگم... این مشخصاتی که دادین توی فوتی ما ثبت شده

جیمین: چرا داری چرت پرت میگی... حرف دهنتو بفهم با داد

دکتر: اینجا چه خبره؟

پرستار: ایشون اومدن گفتن با همسر بچشون تصادف کردن ماهم هچین کسی رو تو بخش تصادف نداریم این مشخصات... تو فوتی بودن

دکتر: شما اقای پارک هستید

جیمین: خودمم

دکتر: متسفانه همسر و بچتون فوت شدن

جیمین: چ... چی؟؟؟ ولی پرستاری که اومد تو اتاق گفت حالشون خوبه

دکتر: ایشون بخاطره حال شما اینجوری گفتن... با اجازه