گس لایتر/ادامه پارت ۳۰۹
بایول: چجوری اومدی که کسی نفهمید؟ برای چی اومدی اصن؟ من هنوزم بخاطر کار اون شبت ازت عصبانیم! خیلیم عصبانیم!....
ولی رفتار جونگکوک عادی نبود... یعنی مثل همیشه نبود...
به چشماش خیره شده بود و خبری از اون همه گستاخی و لجاجت و سرکشی توی نگاهش نبود!...
آهی کشید...
نوک بینیشو روی بینی بایول گذاشت...
بایول شوک شده بود...
جونگکوک: من... خستم... بیا دیگه نجنگیم... من هرکاری میکنم از بیقراری قلب نا آروممه!...
بایولم... ستاره ی پر نور من... میدونم اشتباهام خیلی سنگینن... گناهم بزرگه... ازت نمیخوام منو ببخشی... ولی ازت خواهش میکنم برگردی تا دونه دونشو جبران کنم... انقد بهت عشق بدم که حتی یادت نیاد چنین روزای بدی هم داشتیم....
وقتی عمیقا لمس کرد که جونگکوک سر دعوا نداره و آرومه خودش هم آروم گرفت...
با صدای ضعیفی که از ته حنجرش بالا میومد جواب داد...
بایول: چجوری بهت اعتماد کنم؟ خیلی دلمو شکستی
جونگکوک: هر کاری... به هر شکلی که تو بگی انجام میدم... دلم میخواد من... تو... بچه هامون باهم زندگی کنیم... این عشق داره منو به جنون میکشه... نگو که وقتی مجنون بشم باورم میکنی!
بایول: نمیتونم... ازت خواهش میکنم دست از این سماجت بردار... باید با جیمین ازدواج کنم
جونگکوک: نمیشه!... نمیذارم!... این دفعه دیگه کوتاه نمیام!... اون عروسیو با خاک یکسان میکنم!...
اشکش در اومد... جونگکوک دستشو پشت سرش گذاشت و لباشو کوتاه بوسید...
جونگکوک: آخه چرا گریه میکنی؟ من میدونم... مطمئنم که توام عاشق منی... اون شب فهمیدم!
بایول: همش تقصیر توئه!... اگه یه جایی کوتاه میومدی و انقد قلبمو نمیشکستی به اینجا نمیکشیدیم!
جونگکوک: میدونم گلم... گل سفید من...
بی صبرانه دوباره سمت لبش رفت و بوسیدش...
جونگکوک: من آلوده ی تو شدم... توی جونم ریشه زدی... نمیتونم ولت کنم...
توی همین حین صدای در زدن به گوششون رسید...
جیمین: بایول؟... چرا انقد طول کشید؟...
از شنیدن صداش عصبی شد... چن تا مشت پشت سر هم توی دیوار زد...
دندوناشو روی هم کشید و دم گوش بایول آروم گفت: بهش بگو بره تا دیوونه نشدم!
با صدای بلند جواب داد:
-الان میام جیمین شی...
به آرومی روی صورتش دست کشید...
جونگکوک: منتظرتم عشقم...
به ندای قلبت گوش کن
ولی رفتار جونگکوک عادی نبود... یعنی مثل همیشه نبود...
به چشماش خیره شده بود و خبری از اون همه گستاخی و لجاجت و سرکشی توی نگاهش نبود!...
آهی کشید...
نوک بینیشو روی بینی بایول گذاشت...
بایول شوک شده بود...
جونگکوک: من... خستم... بیا دیگه نجنگیم... من هرکاری میکنم از بیقراری قلب نا آروممه!...
بایولم... ستاره ی پر نور من... میدونم اشتباهام خیلی سنگینن... گناهم بزرگه... ازت نمیخوام منو ببخشی... ولی ازت خواهش میکنم برگردی تا دونه دونشو جبران کنم... انقد بهت عشق بدم که حتی یادت نیاد چنین روزای بدی هم داشتیم....
وقتی عمیقا لمس کرد که جونگکوک سر دعوا نداره و آرومه خودش هم آروم گرفت...
با صدای ضعیفی که از ته حنجرش بالا میومد جواب داد...
بایول: چجوری بهت اعتماد کنم؟ خیلی دلمو شکستی
جونگکوک: هر کاری... به هر شکلی که تو بگی انجام میدم... دلم میخواد من... تو... بچه هامون باهم زندگی کنیم... این عشق داره منو به جنون میکشه... نگو که وقتی مجنون بشم باورم میکنی!
بایول: نمیتونم... ازت خواهش میکنم دست از این سماجت بردار... باید با جیمین ازدواج کنم
جونگکوک: نمیشه!... نمیذارم!... این دفعه دیگه کوتاه نمیام!... اون عروسیو با خاک یکسان میکنم!...
اشکش در اومد... جونگکوک دستشو پشت سرش گذاشت و لباشو کوتاه بوسید...
جونگکوک: آخه چرا گریه میکنی؟ من میدونم... مطمئنم که توام عاشق منی... اون شب فهمیدم!
بایول: همش تقصیر توئه!... اگه یه جایی کوتاه میومدی و انقد قلبمو نمیشکستی به اینجا نمیکشیدیم!
جونگکوک: میدونم گلم... گل سفید من...
بی صبرانه دوباره سمت لبش رفت و بوسیدش...
جونگکوک: من آلوده ی تو شدم... توی جونم ریشه زدی... نمیتونم ولت کنم...
توی همین حین صدای در زدن به گوششون رسید...
جیمین: بایول؟... چرا انقد طول کشید؟...
از شنیدن صداش عصبی شد... چن تا مشت پشت سر هم توی دیوار زد...
دندوناشو روی هم کشید و دم گوش بایول آروم گفت: بهش بگو بره تا دیوونه نشدم!
با صدای بلند جواب داد:
-الان میام جیمین شی...
به آرومی روی صورتش دست کشید...
جونگکوک: منتظرتم عشقم...
به ندای قلبت گوش کن
۵۶.۱k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.