PART: 31
"𝐦𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲"
▪ویو تهیونگ▪
وقتی از خواب بیدار شدم
احساس کردم بازم خیس شده
رو تخت نشستم و دست دیگمو روی بازوم گذاشتم
دستم و حلوم گرفتم خوnی شده بود
با تکون خوردن تخت به انالی نگاه کردم
رو تخت نشست و چشماشو مالوند
وقتی چشمش بهم افتاد
انا: عه..اومم.صبح بخیر
رومو ازش گرفتم
دختره عصاب خورد کن
انا: جیغغ
دلم میخووست همین مشتمو بکوبم تو صورتش ااخه چته الان چیغ میزنی؟!
انا: د..دستت خوnمیاد
ته: خو بیادد طبیعیه باندشو عوض میکنم ...یکیو میگم بیاد عوض کن
وایسا بینم ..
الان جعمست؟؟
وای
روزایه جمعه خدمتکارام نیستن
انا: برو دیگهه خوnداره ازت میره
ته: به تو چههه؟؟ میخوام بمیرممم...ولم کن دیگه..
یلحظه ساکت شدو و اخماش رقت تو هم
اهه خو کم بره رو مخ
محبت کردن کسی، به ادم بی هدف نیست
یا شایدم تا به حال من از کسی محبت ندیدم
اخمام باز شد و یکمی انگار ناراحت شدم
بابا بیخیال
اون روزا تموم شده
با بلند شدن انالی از رویه تخت هواسم بهش رفت عصبی بود ولی لنگ میزد و از اتاق خارج شد
خودمو انداختم رو تخت و صورتم و با دستام گرفتم
در محکم باز شد دستام و برداشتم و به در نگاه کردم
انالی با اخمی قلیظ و جعبه کمک اولیه تو دستش امد داخل
زیر لbغور غور میکرد
چتههه اخه؟
چرا انقدر رو مخم رژه میری؟
رو تخت نشست و سعی کرد پاشو حوری بزاره که درد نگیره
و بعد در جعبه رو باز کرد
انا: میشه بلند شی؟
ته: اون وقت چرا؟
انا: کسی جز من تو این خونه نیست که باندتو عوض کنه ..جونگکوکم نبست
ته: وای میاستم بیاد
یه دفعه بلند داد زد
انا: خوnریزی داریییییی(بلند)....بعد تا جونگکوک بیاد پس افتادی کههه
این چرا رََ م میکنه؟
رو تخت نشستم
زیر لbاروم و با تمام وجود غور میزد
ای بابا
ولی با این که رو مخم بود انگار جرعت نداشتم چییزی بگم ....
اخه واقعا ترسناک شده بود
باند و باز کردو بعد از تمیز کردن دستم و زدن پماد هایه لازم لاندو دورش پیچید و و با تمام توانش دور دستم سفط کرد
ته: اییی.
و همین طور سفط تر
ته: ببینم چته تو؟؟؟ لج بازیت گرفته؟؟؟؟درد داره
باندو ول کرد
به بازوم نگاه کردم تمیز شده بود
در جعبه رو محکم بست
انا: حالا دیگه نمیمیریییی...من لج بازیم نگرفتهه فقط تو عهه لعنتی بخواطر غرورت حاظری بمیریی...ولی من نمیخوام کسی کخ بخواطر من وظعش بده اتفاقی براش بیوفته
حرصم گرفت چراب اید برام دل بسوزونه؟؟
ته: دل سوختگیت و برایه خودت نگه داررررر من بهش نیایزی نداارمم...دیگه هم این کارو نکن( داد)
بلند ت از خودم داد زد
انا: نمیخخخووااامممم..مگه الکیههه ؟؟؟؟چطور وقتی میتونم بت کمک کن دست رو دست بزااارم؟؟؟
▪ویو تهیونگ▪
وقتی از خواب بیدار شدم
احساس کردم بازم خیس شده
رو تخت نشستم و دست دیگمو روی بازوم گذاشتم
دستم و حلوم گرفتم خوnی شده بود
با تکون خوردن تخت به انالی نگاه کردم
رو تخت نشست و چشماشو مالوند
وقتی چشمش بهم افتاد
انا: عه..اومم.صبح بخیر
رومو ازش گرفتم
دختره عصاب خورد کن
انا: جیغغ
دلم میخووست همین مشتمو بکوبم تو صورتش ااخه چته الان چیغ میزنی؟!
انا: د..دستت خوnمیاد
ته: خو بیادد طبیعیه باندشو عوض میکنم ...یکیو میگم بیاد عوض کن
وایسا بینم ..
الان جعمست؟؟
وای
روزایه جمعه خدمتکارام نیستن
انا: برو دیگهه خوnداره ازت میره
ته: به تو چههه؟؟ میخوام بمیرممم...ولم کن دیگه..
یلحظه ساکت شدو و اخماش رقت تو هم
اهه خو کم بره رو مخ
محبت کردن کسی، به ادم بی هدف نیست
یا شایدم تا به حال من از کسی محبت ندیدم
اخمام باز شد و یکمی انگار ناراحت شدم
بابا بیخیال
اون روزا تموم شده
با بلند شدن انالی از رویه تخت هواسم بهش رفت عصبی بود ولی لنگ میزد و از اتاق خارج شد
خودمو انداختم رو تخت و صورتم و با دستام گرفتم
در محکم باز شد دستام و برداشتم و به در نگاه کردم
انالی با اخمی قلیظ و جعبه کمک اولیه تو دستش امد داخل
زیر لbغور غور میکرد
چتههه اخه؟
چرا انقدر رو مخم رژه میری؟
رو تخت نشست و سعی کرد پاشو حوری بزاره که درد نگیره
و بعد در جعبه رو باز کرد
انا: میشه بلند شی؟
ته: اون وقت چرا؟
انا: کسی جز من تو این خونه نیست که باندتو عوض کنه ..جونگکوکم نبست
ته: وای میاستم بیاد
یه دفعه بلند داد زد
انا: خوnریزی داریییییی(بلند)....بعد تا جونگکوک بیاد پس افتادی کههه
این چرا رََ م میکنه؟
رو تخت نشستم
زیر لbاروم و با تمام وجود غور میزد
ای بابا
ولی با این که رو مخم بود انگار جرعت نداشتم چییزی بگم ....
اخه واقعا ترسناک شده بود
باند و باز کردو بعد از تمیز کردن دستم و زدن پماد هایه لازم لاندو دورش پیچید و و با تمام توانش دور دستم سفط کرد
ته: اییی.
و همین طور سفط تر
ته: ببینم چته تو؟؟؟ لج بازیت گرفته؟؟؟؟درد داره
باندو ول کرد
به بازوم نگاه کردم تمیز شده بود
در جعبه رو محکم بست
انا: حالا دیگه نمیمیریییی...من لج بازیم نگرفتهه فقط تو عهه لعنتی بخواطر غرورت حاظری بمیریی...ولی من نمیخوام کسی کخ بخواطر من وظعش بده اتفاقی براش بیوفته
حرصم گرفت چراب اید برام دل بسوزونه؟؟
ته: دل سوختگیت و برایه خودت نگه داررررر من بهش نیایزی نداارمم...دیگه هم این کارو نکن( داد)
بلند ت از خودم داد زد
انا: نمیخخخووااامممم..مگه الکیههه ؟؟؟؟چطور وقتی میتونم بت کمک کن دست رو دست بزااارم؟؟؟
۲۵.۸k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.