عشق مافیایی p:⁴
ادامه حرفشو نگفت ولی من تا تهشو و خوندم دورغ چرا ولی ترس تموم وجودم و گرفت اما سوال مزخرفی ک توی ذهنم از اون روزی ک تهیونگ و دیدم نقش گرفته بود این بود.....شغل اون چیه؟....اما سعی کردم از یه در دیگ وارد شم ...با ارامش ساختگی گفتم:مگه چیکارست ...اصلا مگه شهر هرته ک هر کاری دلش بخواد بکنه ...ازش شکایت میکنم...
با نیش خند گفت:حتما این کار بکن... اگه زنده رفتی بیرون.!
همنطور ک میبینی شهر هرته!...
عصبی گفتم:میشه درست حرف بزنی...
تهیونگ: درسته بی میلم واسه توضیح دادن ولی دلم نمیخواد بی خبر از دنیا بری....
چش غره ای به این بی مزگیش کردم ک بی توجه گفت:مافیا...
تنها این کلمه بار ها توی سرم اکو شد و تمام مغزم و پر کرده بود امشب بیش از اندازه داشتم سوپرایز میشدم و هضمش برام سخت بود!...
با لهن انکاری گفتم:ولی اون گفت سهام داره شرکت sgv..
به در نگاه کرد و ابروش و بالا انداخت: زر زده..
با بهت نگاش کردم و زمزمه کردم: تو چی...
برگشت سمتمو خونسرد گفت :من چی؟...
ا/ت:شغل تو چیه؟
با یکم مکث گفت:ریس یه باند مافیا ...گرچه فک میکردم با شنیدن اسمم متوجع بشی!...بالاخره تو وکیل پایه یک دادگستری باید این چیزا رو بدونی...
سعی داشت نیش بزنه و خوبم این کارو میکرد منم دست کمی ازش نداشتم ! ...بی توجه گفتم: مافیا!؟...معلومه مافیا بی خطری هستی...
پخی زدم زیر خنده ...ک با اخم گفت:منظور؟..
با همون چاشنیه خنده گفتم:تووو...توو..ریس یه باند مافیایی؟...ریسی ک نمیتونه خودش و نجات بده؟...
رد نیش خند کاملا روی چهرش پیدا بود ...
تهیونگ:وکیل کوچولو بهتره پاتو روی دم بزرگ ترین مافیای اسیا نزاری چون علی رغم میل باطنیم نمیتونم از گناهت بگذرم...
نمیدونم چرا شندین بزرگ ترین مافیای اسیا حس خطر و بهم داد جوری ک حس میکردم بغل دست یه اژدهایی..ماری تمساحی چیزی نشستم ولی خودم و نباختم ...
ا/ت:اقای مافیای بزرگ..دمتو از زیر دست و پا جمع کن تا پام روی دمت نزارم!...با همون نیش خند گفت:ن مثل اینکه نمیشه...باید یه درسی بهت بدم...
از جاش بلند شد و سمتم اومد و من با تعجب به دستا و پای بازش خیره شدم ...اومد سمت و با همون خنده حرص درار دست گذاشت روی شونم ...
تهیونگ:خب؟...چه تنبیه در نظر بگیرم واسه زبون تند و تیزت...
با بهت گفتم:امکان نداره...دستت چطور بازه؟...نکنه هم دستی باهاشون ...از اولم میدونستم...
با ابرو های بالا رفته گفت:شک میکنم وکیل باشی؟...با پارتی بازی اومدی بالا؟...عقل کل اگه هم دستشون بودم چرا باید یه ساعت از وقتم و بیخود خودم و با طناب ببندم..با توی زبون نفهم اختلات کنم؟..
امشب پاک عقلم و از دست داده بودم با چرت و پرت هایی ک میگفتم حتما برداشتش ازم یه خنگ بود وسلام..
سعی کردم بحث و عوض کنم ...
ا/ت:دستم و باز کن دیگ...
یه نگاه بهم کرد و گفت:نوچ شرط داره..
با عصبانیت گفتم:چی میگی تو....چی شرطی؟..
تهیونگ:باید وقتی از اینجا رفتیم بیرون وکیل شخصیم بشی!..
حرص درار خندیدم گفتم: از اب گل الود ماهی میگیری؟...
با رد خنده گفت:تو اینجوری فک کن...
بی حواس گفتم:تو بزار زنده بریم بیرون بعد ببینم چی میشه..
دست برد سمت طناب ها و گفت:وقتی با منی مطمئن باش سالم میری بیرون...
از این اطمینان دادنش خوشم اومد ولی مونده بودم چطور دستاشو باز کرد....
با نیش خند گفت:حتما این کار بکن... اگه زنده رفتی بیرون.!
همنطور ک میبینی شهر هرته!...
عصبی گفتم:میشه درست حرف بزنی...
تهیونگ: درسته بی میلم واسه توضیح دادن ولی دلم نمیخواد بی خبر از دنیا بری....
چش غره ای به این بی مزگیش کردم ک بی توجه گفت:مافیا...
تنها این کلمه بار ها توی سرم اکو شد و تمام مغزم و پر کرده بود امشب بیش از اندازه داشتم سوپرایز میشدم و هضمش برام سخت بود!...
با لهن انکاری گفتم:ولی اون گفت سهام داره شرکت sgv..
به در نگاه کرد و ابروش و بالا انداخت: زر زده..
با بهت نگاش کردم و زمزمه کردم: تو چی...
برگشت سمتمو خونسرد گفت :من چی؟...
ا/ت:شغل تو چیه؟
با یکم مکث گفت:ریس یه باند مافیا ...گرچه فک میکردم با شنیدن اسمم متوجع بشی!...بالاخره تو وکیل پایه یک دادگستری باید این چیزا رو بدونی...
سعی داشت نیش بزنه و خوبم این کارو میکرد منم دست کمی ازش نداشتم ! ...بی توجه گفتم: مافیا!؟...معلومه مافیا بی خطری هستی...
پخی زدم زیر خنده ...ک با اخم گفت:منظور؟..
با همون چاشنیه خنده گفتم:تووو...توو..ریس یه باند مافیایی؟...ریسی ک نمیتونه خودش و نجات بده؟...
رد نیش خند کاملا روی چهرش پیدا بود ...
تهیونگ:وکیل کوچولو بهتره پاتو روی دم بزرگ ترین مافیای اسیا نزاری چون علی رغم میل باطنیم نمیتونم از گناهت بگذرم...
نمیدونم چرا شندین بزرگ ترین مافیای اسیا حس خطر و بهم داد جوری ک حس میکردم بغل دست یه اژدهایی..ماری تمساحی چیزی نشستم ولی خودم و نباختم ...
ا/ت:اقای مافیای بزرگ..دمتو از زیر دست و پا جمع کن تا پام روی دمت نزارم!...با همون نیش خند گفت:ن مثل اینکه نمیشه...باید یه درسی بهت بدم...
از جاش بلند شد و سمتم اومد و من با تعجب به دستا و پای بازش خیره شدم ...اومد سمت و با همون خنده حرص درار دست گذاشت روی شونم ...
تهیونگ:خب؟...چه تنبیه در نظر بگیرم واسه زبون تند و تیزت...
با بهت گفتم:امکان نداره...دستت چطور بازه؟...نکنه هم دستی باهاشون ...از اولم میدونستم...
با ابرو های بالا رفته گفت:شک میکنم وکیل باشی؟...با پارتی بازی اومدی بالا؟...عقل کل اگه هم دستشون بودم چرا باید یه ساعت از وقتم و بیخود خودم و با طناب ببندم..با توی زبون نفهم اختلات کنم؟..
امشب پاک عقلم و از دست داده بودم با چرت و پرت هایی ک میگفتم حتما برداشتش ازم یه خنگ بود وسلام..
سعی کردم بحث و عوض کنم ...
ا/ت:دستم و باز کن دیگ...
یه نگاه بهم کرد و گفت:نوچ شرط داره..
با عصبانیت گفتم:چی میگی تو....چی شرطی؟..
تهیونگ:باید وقتی از اینجا رفتیم بیرون وکیل شخصیم بشی!..
حرص درار خندیدم گفتم: از اب گل الود ماهی میگیری؟...
با رد خنده گفت:تو اینجوری فک کن...
بی حواس گفتم:تو بزار زنده بریم بیرون بعد ببینم چی میشه..
دست برد سمت طناب ها و گفت:وقتی با منی مطمئن باش سالم میری بیرون...
از این اطمینان دادنش خوشم اومد ولی مونده بودم چطور دستاشو باز کرد....
۱۷۴.۴k
۲۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.