فیک:"بزار نجاتت بدم"9
《علامت ها:
÷نامجون
_ا.ت 》
کنار تختش نشسته بود و دست های سردشو با دستای پر مهرش میشرد.
با بوی الکل و ضد عفونی کننده کل بیمارستان رو گرفته بود...
اما بوی آشنای ا.ت هنوز توی بینیش استشمام میشد.
قطرات اشک توی چشماش حلقه زده بود و به چهرهی رنگ پریدهی ا.ت زل زده بود.
÷ا.ت منو ببخش!باید مثل یه کوه پشتت میبودم...اما همیشه عین یه ترسوی تمام عیار تو نقطهی امن خودم نشسته بودم..!
دیگه نتونست جلوی اشکاشو بگیره و بغضش شکست! قطرات اشک به وقفه روی صورتشو خیس میکردن و بهش امون نمیدادن
دستشو روی دهنش فشرد تا سکوت مرگبار توی بیمارستان رو بهم نزنه
÷چرا به این روز افتادی ا.ت؟ چیکار کردی با خودت؟
آروم دست ا.ت رو کنارش گذاشت و پتوشو مرتب کرد.
بادستمالگلدوزیشدهی سفیدش اشکاشو پاک کردو بوسهای روی پیشونی ا.ت گذاشت.
÷قول میدم ازین به بعد برادر بهتری باشم!
عینکشو روی چشماش گذاشت و رفت تا به یونگی سر بزنه...
.
.
.
روز بعد:
×علائم حیاتیش خوبه و تا اینجا که مشکلی نداشته! وقتی بهوش اومد بهم خبر بدید..
*دکتر... گمونم بهوش اومدن!
با نوری که چشماشو آزار میداد آروم چشماشو باز کرد .
نور خیلی زیاد بود
چشماشو کمی ریز کرد و نگاهی به دور و برش انداخت.
اینکه هنوز زنده بود و توی بیمارستان داشت نفس میکشید و قلبش کار میکرد
براش قابل باور نبود!
×خانم کیم بهوش اومدید؟صدامو میشنوید؟
به سمت مردی سفید پوش که عینک گردی به صورتش زده بود و موهای میشکیش خیلی مرتب شانه شده بود نگاهشو برگردوند.
چند بار تند تند پلک زد و سوالی به مردی که ظاهرن دکتر بود نگاه کرد...
_من هنوز تو بیمارستانم؟
×بله خانم کیم شما حالتون خوبه و عمل پیوند با موفقیت انجام شده
_عمل پیوند...؟
دکتر به پرستار که دختر کک مکی و بوری بود اشاره کرد و پرستار تازهکار و ناشی بعد چند دقیقه گیج زدن نامهای رو برای ا.ت آورد..
×این نامه از سمت اهدا کنندس..! گفتن که قبل بیدار شدنتون به کسی اطلاع ندیم تا خودتون نامه رو بخونید و بقیه رو آگاه کنید.
ا.ت با دستای لرزونش نامه رو گرفت...
یعنی کی بود که حاضر شده بود قلبشو به ا.ت بده؟
.
.
.
계속
بخاطر تاخیر و یک روز نگذاشتن پست از همتون پوزش میطلبم
واقعا در شرایطی نبودم که قادر به نوشتن باشم
منتظر پارت بعد باشید..!
"کیم شاینا"
÷نامجون
_ا.ت 》
کنار تختش نشسته بود و دست های سردشو با دستای پر مهرش میشرد.
با بوی الکل و ضد عفونی کننده کل بیمارستان رو گرفته بود...
اما بوی آشنای ا.ت هنوز توی بینیش استشمام میشد.
قطرات اشک توی چشماش حلقه زده بود و به چهرهی رنگ پریدهی ا.ت زل زده بود.
÷ا.ت منو ببخش!باید مثل یه کوه پشتت میبودم...اما همیشه عین یه ترسوی تمام عیار تو نقطهی امن خودم نشسته بودم..!
دیگه نتونست جلوی اشکاشو بگیره و بغضش شکست! قطرات اشک به وقفه روی صورتشو خیس میکردن و بهش امون نمیدادن
دستشو روی دهنش فشرد تا سکوت مرگبار توی بیمارستان رو بهم نزنه
÷چرا به این روز افتادی ا.ت؟ چیکار کردی با خودت؟
آروم دست ا.ت رو کنارش گذاشت و پتوشو مرتب کرد.
بادستمالگلدوزیشدهی سفیدش اشکاشو پاک کردو بوسهای روی پیشونی ا.ت گذاشت.
÷قول میدم ازین به بعد برادر بهتری باشم!
عینکشو روی چشماش گذاشت و رفت تا به یونگی سر بزنه...
.
.
.
روز بعد:
×علائم حیاتیش خوبه و تا اینجا که مشکلی نداشته! وقتی بهوش اومد بهم خبر بدید..
*دکتر... گمونم بهوش اومدن!
با نوری که چشماشو آزار میداد آروم چشماشو باز کرد .
نور خیلی زیاد بود
چشماشو کمی ریز کرد و نگاهی به دور و برش انداخت.
اینکه هنوز زنده بود و توی بیمارستان داشت نفس میکشید و قلبش کار میکرد
براش قابل باور نبود!
×خانم کیم بهوش اومدید؟صدامو میشنوید؟
به سمت مردی سفید پوش که عینک گردی به صورتش زده بود و موهای میشکیش خیلی مرتب شانه شده بود نگاهشو برگردوند.
چند بار تند تند پلک زد و سوالی به مردی که ظاهرن دکتر بود نگاه کرد...
_من هنوز تو بیمارستانم؟
×بله خانم کیم شما حالتون خوبه و عمل پیوند با موفقیت انجام شده
_عمل پیوند...؟
دکتر به پرستار که دختر کک مکی و بوری بود اشاره کرد و پرستار تازهکار و ناشی بعد چند دقیقه گیج زدن نامهای رو برای ا.ت آورد..
×این نامه از سمت اهدا کنندس..! گفتن که قبل بیدار شدنتون به کسی اطلاع ندیم تا خودتون نامه رو بخونید و بقیه رو آگاه کنید.
ا.ت با دستای لرزونش نامه رو گرفت...
یعنی کی بود که حاضر شده بود قلبشو به ا.ت بده؟
.
.
.
계속
بخاطر تاخیر و یک روز نگذاشتن پست از همتون پوزش میطلبم
واقعا در شرایطی نبودم که قادر به نوشتن باشم
منتظر پارت بعد باشید..!
"کیم شاینا"
۴۳.۰k
۲۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.