وقتی برده عمارتش بودی ولی بعد... p ¹
با صدای جیک جیک پرنده ای که هر روز صبح روی شاخه نزدیک پنجره اتاق میشست و براش آهنگی زیبا میخواند بیدار شد
به ساعت نگاه کرد ⁵:¹¹ دقیقه صبح امروز یکم دیر بیدار شده بود سریع لباس خدمتکاری اش رو به تن کشید و در عرض چند ثانیه خودش رو به آشپزخانه رسوند صبحانه رو آماده کردم و داخل سینی گذاشت
میز با شکوهی چید و منتظر شد ساعت 6 بشه
توی این مدت کمیگرد گیری کرد، اینجا زندگی به همه سخت میگذشت ولی دختر ما هر روز شاد و سر حال به کار کردن ادامه میداد همه یا قصد فرار داشتن یا اینکه زن اون فرد بشن!
ارباب این عمارت بیش از حد جذاب بود که اکثر خدمتکار ها قصد داشتن بهش نزدیک بشن
اما از شدت سردی و خشن بودنش حتی جرات گفتن کلمه اضافی هم نداشتن
دختر خیلی خوش رو بود با اینکه قاتل مادر و پدرش هم کسی که الان داره براش کار میکنه
اما هیچی نمی گفت نه ناراحت بود،نه بد خلقی میکرد نه شکایتی داشت از زندگیش با اینکه توی یک اتاق ۳ متری میخوابید و خواب و خوراک حسابی هم نداشت ولی راضی بود !
ساعت ۶ شد وقتش بود ارباب سخت گیرش رو بیدار کنه، با هر قدمی که بر میداشت بیشتر از زندگی اربابش کنجکاو میشد اون خیلی ظالم بود! جوری که به زن و بچه ها هم رحم نمیکرد هر کس رو می خواست میکشت و هر کس و می خواست زنده میذاشت انگار خدا بود!
اما دختر با خودش میگفت : " هیچ کس از اول پست نبوده حتی شیطان! مطمئنم بهش سخت گذشته "
دم در اتاق رسید افکارش رو پس زد در زد و وارد شد طبق معمول خواب بود چون تازه چند ساعت بود که به خونه رسیده بود، بی سر و صدا قدم برداشت و پنجره ها رو کنار زد لباس های روی زمین رو جمع کرد و داخل سبد چید تا بشوره ، کناره تخت آروم نشست نزدیک گوش اربابش شد و با صدایی آروم زمزمه کرد:
" ارباب صبح شده بیدار شید"
جوابی دریافت نکرد ، دوباره نزدیک شد نفسش رو آرون بیرون داد و شروع به حرف زدن کرد
" ارباب امروز جلسه دارید دیرتون میشه "
پتو رو از روی اربابش کنار زد با بدن برهنه و خوش فرم پسر رو به رو شد با تردید دستش رو روی کمر پسر گذاشت و چند تکون ریز بهش داد که پسر مچ اون رو گرفت و توی بغل خودش پرتاب کرد و بنگ!
دقیقا روی هدف پیاده شد افتاده بود توی بغل گرم اربابش که هیج کس جرات نزدیک شدن بهش رو نداشت ، معلوم بود خیلی خستس که نمی تونست بلند بشه یا حتی چشماش رو باز کنه پس مثل عروسک بغلی دختر و توی بغلش فشار داد دختر آروم سعی کرد از اربابش جدا بشه
"ارباب خواهشا ولم کنید"
به ساعت نگاه کرد ⁵:¹¹ دقیقه صبح امروز یکم دیر بیدار شده بود سریع لباس خدمتکاری اش رو به تن کشید و در عرض چند ثانیه خودش رو به آشپزخانه رسوند صبحانه رو آماده کردم و داخل سینی گذاشت
میز با شکوهی چید و منتظر شد ساعت 6 بشه
توی این مدت کمیگرد گیری کرد، اینجا زندگی به همه سخت میگذشت ولی دختر ما هر روز شاد و سر حال به کار کردن ادامه میداد همه یا قصد فرار داشتن یا اینکه زن اون فرد بشن!
ارباب این عمارت بیش از حد جذاب بود که اکثر خدمتکار ها قصد داشتن بهش نزدیک بشن
اما از شدت سردی و خشن بودنش حتی جرات گفتن کلمه اضافی هم نداشتن
دختر خیلی خوش رو بود با اینکه قاتل مادر و پدرش هم کسی که الان داره براش کار میکنه
اما هیچی نمی گفت نه ناراحت بود،نه بد خلقی میکرد نه شکایتی داشت از زندگیش با اینکه توی یک اتاق ۳ متری میخوابید و خواب و خوراک حسابی هم نداشت ولی راضی بود !
ساعت ۶ شد وقتش بود ارباب سخت گیرش رو بیدار کنه، با هر قدمی که بر میداشت بیشتر از زندگی اربابش کنجکاو میشد اون خیلی ظالم بود! جوری که به زن و بچه ها هم رحم نمیکرد هر کس رو می خواست میکشت و هر کس و می خواست زنده میذاشت انگار خدا بود!
اما دختر با خودش میگفت : " هیچ کس از اول پست نبوده حتی شیطان! مطمئنم بهش سخت گذشته "
دم در اتاق رسید افکارش رو پس زد در زد و وارد شد طبق معمول خواب بود چون تازه چند ساعت بود که به خونه رسیده بود، بی سر و صدا قدم برداشت و پنجره ها رو کنار زد لباس های روی زمین رو جمع کرد و داخل سبد چید تا بشوره ، کناره تخت آروم نشست نزدیک گوش اربابش شد و با صدایی آروم زمزمه کرد:
" ارباب صبح شده بیدار شید"
جوابی دریافت نکرد ، دوباره نزدیک شد نفسش رو آرون بیرون داد و شروع به حرف زدن کرد
" ارباب امروز جلسه دارید دیرتون میشه "
پتو رو از روی اربابش کنار زد با بدن برهنه و خوش فرم پسر رو به رو شد با تردید دستش رو روی کمر پسر گذاشت و چند تکون ریز بهش داد که پسر مچ اون رو گرفت و توی بغل خودش پرتاب کرد و بنگ!
دقیقا روی هدف پیاده شد افتاده بود توی بغل گرم اربابش که هیج کس جرات نزدیک شدن بهش رو نداشت ، معلوم بود خیلی خستس که نمی تونست بلند بشه یا حتی چشماش رو باز کنه پس مثل عروسک بغلی دختر و توی بغلش فشار داد دختر آروم سعی کرد از اربابش جدا بشه
"ارباب خواهشا ولم کنید"
۷۶.۲k
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.