(صدای خاموش) MUTED SOUND
P¹²
علامت ها: یونا+/ تهیونگ-/ سوجین&/ جیون×/ هانول@/ سیون¢/ کیوم£
+ من..من دیگه میرم. بابت امشب ممنون!
کیفم و بر می داشتم که محکم گرفتش و مانع بلند شدنم شد. به چهره ملتمسش که نگرانی توش موج میزد چشم دوختم
£ تو چت شده یونا چرا ازش حمایت میکنی و پشتش و میگیری.. همه تهیونگ و میشناسن و میدونن چطور آدمیه چرا دربرابر دیدن حقیقت مقاومت میکنی!؟
+ ول کن کیفمو
£ مشکل چیه؟.. نکنه یه حس هایی بهش پیدا کردی و عاشقش شدی؟ تهوینگ اون آدمی که تو ازش تو ذهنت ساختی نیست اینو بفهم! اون همینطور بوده و همینطور لاشی و بیوجود هم باقی میمونه چرا نمیخوای از خواب و خیال بیرون بیای
+ گفتم کیفمو ول کن!!!!
با داد گفتم و عصبی و با جدیت تو چشمان لرزانش خیره شدم. نگاه سوزناکم آتش به پا میکرد و قلب خوش باورش رو میسوزاند. شعله های پراکنده و زبان زد آتش درون چشم هایم که انعکاسش رو توی چشم هایش میدیدم و ترسی که تو سیهی مردمک چشمش مخفی و بیسروصدا میرقصید، هشدار بی دردسر و دوستانه ای بود تا دست از سرم برداره و مرا به حال خود واگذارد. از شدت عصبانی بودن نفس نفس میزدم و بخاطر داد بلند و پر تحکمی که به عمل آورده بودم همه نگاه ها به سمت میزمون چرخیده بود و حواس ها جمع بود تا رفتار ناپسندم و آنالیز و تحلیل کنند؛ طوری که بخاطر نگاه های خیره و عمیقشان مرز باریکی بین سوراخ شدنم باقی مانده بود.
تسلیم گونه دست هایش رو بالا برد و در طرفین سرش معلق نگه داشت و برای خواباندن قائله به آرامی و ملایمت گفت
£ باشه.. باشه آروم باش
کیفم و از زیر دستش کشیدم و قدمی برداشتم که ایستادم و برای گفتن جمله ای به سمتش چرخیدم
+ دیگه بهم زنگ نزن و تکست نده.. رابطه ما همینجا تموم شد!
با تهدید گفتم و بی وقفه از رستوران خارج شدم و سوار یکی از اژانس های دم در رستوران شدم
بی منطق بود! هیچ جوره نمیتونستم با خودم کنار بیام. تهیونگ تنها پسری هست که نسبت بهش حس تعفن دارم و کینه توزی میکنم پس چرا جلوی کیوم که کاملا حق داشت ازش طرفداری کردم و خودم و زدم به کوچه علی چپ؟ چرا دم از مخالفت زدم و طوری وانمود کردم که بهتر از هرکس دیگری میشناسمش؟ چرا سعی میکنم بیتقصیر جلوه بدمش درحالی که تمام حرف هاش صحت داشت؟ هیچ توضیحی برای رفتار احمقانه ام و طرفداری از تهیونگی که ازش نفرت داشتم، نداشتم؛ نه برای خودم نه برای کیوم و نه برای صدای توی سرم! مثل اینکه تو این چند روز نه تنها رفتار تهیونگ عجیب و غریب شده بود و تغییر کرده بود بلکه من هم صاحب شخصیت جدیدی شده بودم!
علامت ها: یونا+/ تهیونگ-/ سوجین&/ جیون×/ هانول@/ سیون¢/ کیوم£
+ من..من دیگه میرم. بابت امشب ممنون!
کیفم و بر می داشتم که محکم گرفتش و مانع بلند شدنم شد. به چهره ملتمسش که نگرانی توش موج میزد چشم دوختم
£ تو چت شده یونا چرا ازش حمایت میکنی و پشتش و میگیری.. همه تهیونگ و میشناسن و میدونن چطور آدمیه چرا دربرابر دیدن حقیقت مقاومت میکنی!؟
+ ول کن کیفمو
£ مشکل چیه؟.. نکنه یه حس هایی بهش پیدا کردی و عاشقش شدی؟ تهوینگ اون آدمی که تو ازش تو ذهنت ساختی نیست اینو بفهم! اون همینطور بوده و همینطور لاشی و بیوجود هم باقی میمونه چرا نمیخوای از خواب و خیال بیرون بیای
+ گفتم کیفمو ول کن!!!!
با داد گفتم و عصبی و با جدیت تو چشمان لرزانش خیره شدم. نگاه سوزناکم آتش به پا میکرد و قلب خوش باورش رو میسوزاند. شعله های پراکنده و زبان زد آتش درون چشم هایم که انعکاسش رو توی چشم هایش میدیدم و ترسی که تو سیهی مردمک چشمش مخفی و بیسروصدا میرقصید، هشدار بی دردسر و دوستانه ای بود تا دست از سرم برداره و مرا به حال خود واگذارد. از شدت عصبانی بودن نفس نفس میزدم و بخاطر داد بلند و پر تحکمی که به عمل آورده بودم همه نگاه ها به سمت میزمون چرخیده بود و حواس ها جمع بود تا رفتار ناپسندم و آنالیز و تحلیل کنند؛ طوری که بخاطر نگاه های خیره و عمیقشان مرز باریکی بین سوراخ شدنم باقی مانده بود.
تسلیم گونه دست هایش رو بالا برد و در طرفین سرش معلق نگه داشت و برای خواباندن قائله به آرامی و ملایمت گفت
£ باشه.. باشه آروم باش
کیفم و از زیر دستش کشیدم و قدمی برداشتم که ایستادم و برای گفتن جمله ای به سمتش چرخیدم
+ دیگه بهم زنگ نزن و تکست نده.. رابطه ما همینجا تموم شد!
با تهدید گفتم و بی وقفه از رستوران خارج شدم و سوار یکی از اژانس های دم در رستوران شدم
بی منطق بود! هیچ جوره نمیتونستم با خودم کنار بیام. تهیونگ تنها پسری هست که نسبت بهش حس تعفن دارم و کینه توزی میکنم پس چرا جلوی کیوم که کاملا حق داشت ازش طرفداری کردم و خودم و زدم به کوچه علی چپ؟ چرا دم از مخالفت زدم و طوری وانمود کردم که بهتر از هرکس دیگری میشناسمش؟ چرا سعی میکنم بیتقصیر جلوه بدمش درحالی که تمام حرف هاش صحت داشت؟ هیچ توضیحی برای رفتار احمقانه ام و طرفداری از تهیونگی که ازش نفرت داشتم، نداشتم؛ نه برای خودم نه برای کیوم و نه برای صدای توی سرم! مثل اینکه تو این چند روز نه تنها رفتار تهیونگ عجیب و غریب شده بود و تغییر کرده بود بلکه من هم صاحب شخصیت جدیدی شده بودم!
۹.۴k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.