یک روز سرد بارانی☕( فیک شوگا ) پارت ۴
یادم افتاد که اصلا شمارش نگرفتم
اونم نمی دونم خوابگاهی که من اجاره کردم
خدایاااااا منو سوسک کن راحت شم😩😩😩
بعد از بدبختی پاشدم از رختخواب قشنگم دل کنم برم موهام شونه کنم که دیدم
یاخداااا این چه سر وضعی
موهام درست کردم یک چیزی سر هم بندی کردم رفتم رستورانی که کار میکردم
رفتم دیدم جلو در رستوران یک عالمه آدم هستن نگاه کردم پلیسم هست
رفتم جلو
ات: ببخشید آقا اینجا چه اتفاقی افتاده🤔
پلیس: اینجا به دلیل کلاهبرداری صاحب رستوران پلمپ میشه
ات: زیر لب حقش😌 آقا ببخشید من اینجا کار میکردم موبایلم وسایلم اون تو می تونم بردارم
پلیس: شما اینجا کار می کردید؟ 🧐
ات: بله ولی رئیس اینجا منو اذیت کرد حتی می خواست بهم دست بزنه😔
پلیس: پس بعدا یک پرونده اداره آگاهی درست کنید مشکلاتتون بگید الآنم باید همراه من بیای وسایلت برداری چون اگه تنها بری شاید یک مدرک مهم برداری
ات باشه زیر لب آخه خنگ من خودم شاکیم😑
پلیس: چیزی گفتید؟
ات: خیر😬
رفتم وسایلم برداشتیم اونجارو ترک کردم هی خداکارمم از دست دادم بدبخت شدم
شوگا گم کرد یادم افتاد برم همین سایبونی که دیشب شوگا رو دیدم شاید اونجا باشه
رفتم ولی نبود
خیلی نا امید شدم رفتم دنبال کار رفتم آخه کی به یک دختر ۱۵ ساله کار میده
از صبح دنبال کار بودم شب شده بود داشتم برمی گشتم انقدر پام دردش بیشتر شده بود یک جا رو نیمکت یک پارک نشستم
کسی بغل دستم بود یک مرد تقریبا ۳۰ ساله بود انگار اعصبانی بود و داشت با تلفنش حرف میزد
مرد: یعنی چی؟ من الآن رقصنده برای رستوران از کجا بیارم اه که نمی تونید یک کار درست انجام بدید
یک دفعه یک فکری زد به سرم تماسش تمام شد خواست بره
ات : ببخشید آقا من از قصد نمی خواستم تماس شما گوش بدم ولی فهمیدم برای یک رستوران رقصنده نیاز دارید بنده رقصنده بلدم هستم می تونم استخدام بشم؟
مرد: آخه تو خیلی کوچیکی
ات: بله درست ولی من کارم خوب بلدم حداقل می تونید برای امشب یک فرصت بدید منو امتحان کنید
مرد : باشه بهت این فرصت میدم چون مجبورم
ات: خیلی ممنونم
مرد: همراه من بیا
همراهش رفتم سوار ماشینش شدم رفتیم به رستورانی که گفت بود
مرد: تو چند سالت؟
ات: ۱۵ مرد: کره ای نیستی درسته؟ ات: بله نیستم مرد: اسمت چیه؟ ات : اسم من ات مرد: از آشنایی باهات خوشبختم فکر کنم معجزه اتفاق افتاده تو پیدا شدی ات: ولی به نظر من خدا خواسته مرد: خدا؟
ات: آره خدا اسم اون مرد جینز بود باهم کمی صحبت کردیم منم درباره اتفاقاتم کار قبلیم از دست دادم صحبت کردیم مرد: پیداشو بالاخره رسیدیم وقتی رسیدم که...
لطفا حمایت کنید🙏
نویسنده مارنی or نقاب سیاه
اونم نمی دونم خوابگاهی که من اجاره کردم
خدایاااااا منو سوسک کن راحت شم😩😩😩
بعد از بدبختی پاشدم از رختخواب قشنگم دل کنم برم موهام شونه کنم که دیدم
یاخداااا این چه سر وضعی
موهام درست کردم یک چیزی سر هم بندی کردم رفتم رستورانی که کار میکردم
رفتم دیدم جلو در رستوران یک عالمه آدم هستن نگاه کردم پلیسم هست
رفتم جلو
ات: ببخشید آقا اینجا چه اتفاقی افتاده🤔
پلیس: اینجا به دلیل کلاهبرداری صاحب رستوران پلمپ میشه
ات: زیر لب حقش😌 آقا ببخشید من اینجا کار میکردم موبایلم وسایلم اون تو می تونم بردارم
پلیس: شما اینجا کار می کردید؟ 🧐
ات: بله ولی رئیس اینجا منو اذیت کرد حتی می خواست بهم دست بزنه😔
پلیس: پس بعدا یک پرونده اداره آگاهی درست کنید مشکلاتتون بگید الآنم باید همراه من بیای وسایلت برداری چون اگه تنها بری شاید یک مدرک مهم برداری
ات باشه زیر لب آخه خنگ من خودم شاکیم😑
پلیس: چیزی گفتید؟
ات: خیر😬
رفتم وسایلم برداشتیم اونجارو ترک کردم هی خداکارمم از دست دادم بدبخت شدم
شوگا گم کرد یادم افتاد برم همین سایبونی که دیشب شوگا رو دیدم شاید اونجا باشه
رفتم ولی نبود
خیلی نا امید شدم رفتم دنبال کار رفتم آخه کی به یک دختر ۱۵ ساله کار میده
از صبح دنبال کار بودم شب شده بود داشتم برمی گشتم انقدر پام دردش بیشتر شده بود یک جا رو نیمکت یک پارک نشستم
کسی بغل دستم بود یک مرد تقریبا ۳۰ ساله بود انگار اعصبانی بود و داشت با تلفنش حرف میزد
مرد: یعنی چی؟ من الآن رقصنده برای رستوران از کجا بیارم اه که نمی تونید یک کار درست انجام بدید
یک دفعه یک فکری زد به سرم تماسش تمام شد خواست بره
ات : ببخشید آقا من از قصد نمی خواستم تماس شما گوش بدم ولی فهمیدم برای یک رستوران رقصنده نیاز دارید بنده رقصنده بلدم هستم می تونم استخدام بشم؟
مرد: آخه تو خیلی کوچیکی
ات: بله درست ولی من کارم خوب بلدم حداقل می تونید برای امشب یک فرصت بدید منو امتحان کنید
مرد : باشه بهت این فرصت میدم چون مجبورم
ات: خیلی ممنونم
مرد: همراه من بیا
همراهش رفتم سوار ماشینش شدم رفتیم به رستورانی که گفت بود
مرد: تو چند سالت؟
ات: ۱۵ مرد: کره ای نیستی درسته؟ ات: بله نیستم مرد: اسمت چیه؟ ات : اسم من ات مرد: از آشنایی باهات خوشبختم فکر کنم معجزه اتفاق افتاده تو پیدا شدی ات: ولی به نظر من خدا خواسته مرد: خدا؟
ات: آره خدا اسم اون مرد جینز بود باهم کمی صحبت کردیم منم درباره اتفاقاتم کار قبلیم از دست دادم صحبت کردیم مرد: پیداشو بالاخره رسیدیم وقتی رسیدم که...
لطفا حمایت کنید🙏
نویسنده مارنی or نقاب سیاه
۷۵.۱k
۲۹ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.