رمان عشق لجباز من
پارت 80
دیانا
با همون بیحالی ساعت 4 بعد از ظهر بیدار شدم
ارسلان:وقت خواب؟
من:عههه😂
ارسلان:بیا پیتزا سفارش دادم
من:بش اومدم
رفتم پیش ارسلان
من:چقدرم برام نگه داشتی
ارسلان:اوه سه تیکه اس بخور بسته😂
من:سنگدل🙄
تا بعد از ظهر خودمونو سرگرم کردیم و تا شب حدود ساعت 11 شام از بیرون برگر گرفتیم خوردیم
من:خب برنامت چیه ارسلان جونم😂
ارسلان:بگیرم بخوابم🙄✌🏻
من:حالا نگیر بخواب یه ذره بیا حرف بزنیم
ارسلان:دیانا من و تو از اول دنیا تا الان داریم حرف میزنیم بزار بخوابم
من:بغلم کن
ارسلان:حالا نمیشه بدون تو بخوابم؟
من:نه بدون من خوابت نمیبره
ارسلان:چه خود شاخ پنداری 😂🤲🏻
من:یعنی بدون من خوابت میبره؟ ☹️
ارسلان:نه حالا قهر نکن دیانا
من:میگما
ارسلان:ها
من:حالا که تنهاییم میایی یه کارایی بکنیم؟
ارسلان:چه کارایی؟😈
من:از همونا
ارسلان:باشه پاشو بریم😂🤲🏻
من:واو انتظار نداشتم قبول کنی
صبح
صبح با یه بدن دردی بیدار شدم
پاشدم لباس پوشیدم ارسلانم بیدار کردم لباس پوشید
من:میدونی دیشب چیکار کردیم؟ 😂
ارسلان:اره😂
من:😂😂😂
ارسلان:دیانا برسیم خونه پاره ایم به مامانت چی بگم؟ من و تو هنوز محرم نشدیم که
من:هوفففففف چمیدونم مهم نیست
ارسلان:الان من پردتو زدم این یعنی اینکه الان یا باید تو رو بگیرم یا باید تورو بگیرم😂🤲🏻
من:خوبه که دیگه نمیتونی فرار کنی
ارسلان:کاش دیشب به حرفت گوش نمیدادم
من:بابا جدی نگیر بلاخره که محرم میشیم
ارسلان:هوففففففففففف باشه
رفتیم بیرون رستوران نهار خوردیم و یه خورده گشتیم و برای امشب پرواز داشتیم وسایلمونو جمع کردیم و رفتیم فرودگاه روی صندلی هامون نشستیم
سرمو رو شونه ی ارسلان گذاشتم و خوابم برد
حدودا ساعت 2 شب رسیدیم خونه دیگه دیدیم همه خوابن ماهم رفتیم تو اتاقمون خوابیدیم
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
دیانا
با همون بیحالی ساعت 4 بعد از ظهر بیدار شدم
ارسلان:وقت خواب؟
من:عههه😂
ارسلان:بیا پیتزا سفارش دادم
من:بش اومدم
رفتم پیش ارسلان
من:چقدرم برام نگه داشتی
ارسلان:اوه سه تیکه اس بخور بسته😂
من:سنگدل🙄
تا بعد از ظهر خودمونو سرگرم کردیم و تا شب حدود ساعت 11 شام از بیرون برگر گرفتیم خوردیم
من:خب برنامت چیه ارسلان جونم😂
ارسلان:بگیرم بخوابم🙄✌🏻
من:حالا نگیر بخواب یه ذره بیا حرف بزنیم
ارسلان:دیانا من و تو از اول دنیا تا الان داریم حرف میزنیم بزار بخوابم
من:بغلم کن
ارسلان:حالا نمیشه بدون تو بخوابم؟
من:نه بدون من خوابت نمیبره
ارسلان:چه خود شاخ پنداری 😂🤲🏻
من:یعنی بدون من خوابت میبره؟ ☹️
ارسلان:نه حالا قهر نکن دیانا
من:میگما
ارسلان:ها
من:حالا که تنهاییم میایی یه کارایی بکنیم؟
ارسلان:چه کارایی؟😈
من:از همونا
ارسلان:باشه پاشو بریم😂🤲🏻
من:واو انتظار نداشتم قبول کنی
صبح
صبح با یه بدن دردی بیدار شدم
پاشدم لباس پوشیدم ارسلانم بیدار کردم لباس پوشید
من:میدونی دیشب چیکار کردیم؟ 😂
ارسلان:اره😂
من:😂😂😂
ارسلان:دیانا برسیم خونه پاره ایم به مامانت چی بگم؟ من و تو هنوز محرم نشدیم که
من:هوفففففف چمیدونم مهم نیست
ارسلان:الان من پردتو زدم این یعنی اینکه الان یا باید تو رو بگیرم یا باید تورو بگیرم😂🤲🏻
من:خوبه که دیگه نمیتونی فرار کنی
ارسلان:کاش دیشب به حرفت گوش نمیدادم
من:بابا جدی نگیر بلاخره که محرم میشیم
ارسلان:هوففففففففففف باشه
رفتیم بیرون رستوران نهار خوردیم و یه خورده گشتیم و برای امشب پرواز داشتیم وسایلمونو جمع کردیم و رفتیم فرودگاه روی صندلی هامون نشستیم
سرمو رو شونه ی ارسلان گذاشتم و خوابم برد
حدودا ساعت 2 شب رسیدیم خونه دیگه دیدیم همه خوابن ماهم رفتیم تو اتاقمون خوابیدیم
#اردیا
#رمان_اردیا
#اردیا_همیشگی
#رمان_عاشقانه
#رمان_اکیپ
#رمان
۳۰.۰k
۱۳ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.