پائیزه است....🍁🌾🍃🍂

وقتی
پائیز از راه می رسد
و در گوش درختان
قصیدهء عریانی را میخواند

زمانی
که سیمهای برق کوچه
و حیابان شهرمان
خالی از حضور پرستوهاست

انگار
بغض تمام ابرهای دنیا
در چشمان من می نشیند....

ثانیه ها و وقیقه ها
به عقب بر میگردم
به روزیکه ؛
در واپسین دیدارمان گفتی؛

دلم میخواد
برم جاییکه پائیز نباشه
جائیکه ادماش باهم مهربونن

دستها با همدیگه
اشنا هستند و چشمها
صداقت همدیگر و باور میکنن

و خیلی حرفای قشنگ دیگه
که من تاکنون نه در کتابها
و داستانها خوانده
..........‌ و یا شنیده بودم..‌
🍁🌾🍃🍂

دستهایت را
که هنگام رفتنت
واسه من تکون میدادی
انگار نه با من
بلکه لا تموم شهری
که درآعوش پائیز
خفته بود وداع کردی......
🍁🌾🍃🍂

تو هم رفتی......
درست مثل پرستویی
که با امدن پاّییز
از شهرمان
بال پر کشید و رفت.......
🍁🌾🍃🍂

ولی ایکاش
روزی دوباره
مثل پرستو باز می گشتی.....

پائیزه است
بغض اسمان می ترکد
فرشته ها می گریند
🍁🌾🍃🍂

کس چه؟ میداند
شاید ؛ برای تنهایی من
......یا برای ......‌....
...‌..............غریبی،،،،،، تو 🍁🍂
🍁🌾🍃🍂💛💕
قلم پاییزی🍁