فیک فکر کنم عاشقش شدم پارت ٢٠
فلش بک به چند دقیقه پیش
تهیونگ : خب من دیگه میرم
جونگ کوک : باشه
از زبان تهیونگ
رفتم سوار ماشینم شدم که یادم اومد مشخصات معامله جدید رو از جونگ کوک نگرفتم پس برگشتم داخل عمارت تا از جونگ کوک مشخصات رو بگیریم
خدمتکار : چیزی نیاز داشتید ؟
تهیونگ : نه جونگ کوک کجاست ؟
خدمتکار : آقای جونگ کوک رفتند طبقه بالا
تهیونگ : باشه
از پله ها بالا رفتم و سمت اتاق جونگ کوک رفتم در زدم ولی کسی جواب نداد پس در رو باز کردم که دیدم اتاق خالیه
تهیونگ : پس کجا رفته این پسر!
داشتم دوباره برمی گشتم پایین که صدا هایی از اتاق روبه رویی جونگ کوک شنیدم رفتم سمت در که صدا ها واضح شنیده میشد
هانا : به نظرت تا کی می تونیم این قضیه رو از داداشم پنهون کنیم ؟
جونگ کوک : نمیدونم ولی بهتره هرچه زودتر خودمون بهش بگیم بهتره از زبون خودمون بشنوه که همو دوست داریم تا از زبون بقیه بشنوه
با شنیدن حرفاشون جا خوردم
تهیونگ : چی اونا همدیگه رو دوست دارند ؟!
عصبانی شدم و سریع در اتاق رو باز کردم
از زبان هانا
داشتم با جونگ کوک صحبت می کردم که در اتاق با شدت باز شد و تهیونگ توی چهار چوب در نمایان شد می تونستم خشم رو توی چشماش ببینم
تهیونگ : ببینم اینجا چه خبره ؟ دقیقا می خواستیم تا کی ازم این موضوع رو پنهون کنید ها ؟
خیلی ترسیده بودم و دست جونگ کوک رو فشار می دادم
جونگ کوک : ببین تهیونگ اینجور که فکر می کنی نیست ما فقط
تهیونگ : فقط چی ها ؟ بدو هانا همین حالا برمی گردیم عمارت خودمون
تهیونگ اومد سمتم و محکم دستم رو گرفت و دنبال خودش کشید که از اینور جونگ کوک دست دیگم رو گرفت و کشید
جونگ کوک : نه تهیونگ هانا با تو جایی نمیاد
تهیونگ : چی ! الان داری خواهرم رو توی خونت نگه میداری
جونگ کوک : من نمی فهمم مگه ما چه کار اشتباهی کردیم که آنقدر عصبانی شدی ؟!
تهیونگ : دستش رو ول کن ( با داد )
جونگ کوک : ول نمی کنم تو ولش کن ( با داد )
و منی که بین این دوتا گیر کرده بودم از یه طرف برادرم و از طرف دیگه عشقم نمی دونستم باید کدومشون رو انتخاب کنم
تهیونگ : یعنی می خوای هانا رو به زور اینجا نگه داری ؟!
جونگ کوک : نخیرم هانا با خواست خودش اینجا میمونه تو می خوای به زور ببریش
تهیونگ : باشه خواهیم دید کدوممون رو انتخاب میکنه
تهیونگ برگشت و به من نگاه کرد و گفت
تهیونگ : من یا جونگ کوک
هانا : چی ؟!
تهیونگ : باید بین من و جونگ کوک یکی رو انتخاب کنی
هانا : منظورت چیه ؟! شما چتون شده ؟! الان از من می خواین بینتون یکی رو انتخاب کنم ؟! دوستایی که تا دیروز برای هم جون می دادن الان به چه روزی افتادن !
اشک توی چشمام جمع شده بود واقعا ازشون توقع همچین چیزی رو نداشتم محکم دستم رو از تو دستاشون جدا کردم و از اتاق رفتم بیرون
از زبان تهیونگ
به حرف های هانا کمی فکر کردم و دیدم راست میگه واقعا من چم شده ؟! مگه عشق اونا چه مشکلی داره ؟! عصبانیتم الکی بوده و باعث شد دل هانا بشکنه باید برم و از دلش در بیارم و همینطور باید از جونگ کوک هم معذرت خواهی کنم
از زبان جونگ کوک
می تونستم ببینم که داره تلاش میکنه بغضش نشکنه باید یکجوری از دلش دربیارم حالا هر طور که شده
خب دوستان همونطور که گفتم ایندفعه شرایطی برای پارت بعد نداریم ولی لایک و کامنت فراموش نشه
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
تهیونگ : خب من دیگه میرم
جونگ کوک : باشه
از زبان تهیونگ
رفتم سوار ماشینم شدم که یادم اومد مشخصات معامله جدید رو از جونگ کوک نگرفتم پس برگشتم داخل عمارت تا از جونگ کوک مشخصات رو بگیریم
خدمتکار : چیزی نیاز داشتید ؟
تهیونگ : نه جونگ کوک کجاست ؟
خدمتکار : آقای جونگ کوک رفتند طبقه بالا
تهیونگ : باشه
از پله ها بالا رفتم و سمت اتاق جونگ کوک رفتم در زدم ولی کسی جواب نداد پس در رو باز کردم که دیدم اتاق خالیه
تهیونگ : پس کجا رفته این پسر!
داشتم دوباره برمی گشتم پایین که صدا هایی از اتاق روبه رویی جونگ کوک شنیدم رفتم سمت در که صدا ها واضح شنیده میشد
هانا : به نظرت تا کی می تونیم این قضیه رو از داداشم پنهون کنیم ؟
جونگ کوک : نمیدونم ولی بهتره هرچه زودتر خودمون بهش بگیم بهتره از زبون خودمون بشنوه که همو دوست داریم تا از زبون بقیه بشنوه
با شنیدن حرفاشون جا خوردم
تهیونگ : چی اونا همدیگه رو دوست دارند ؟!
عصبانی شدم و سریع در اتاق رو باز کردم
از زبان هانا
داشتم با جونگ کوک صحبت می کردم که در اتاق با شدت باز شد و تهیونگ توی چهار چوب در نمایان شد می تونستم خشم رو توی چشماش ببینم
تهیونگ : ببینم اینجا چه خبره ؟ دقیقا می خواستیم تا کی ازم این موضوع رو پنهون کنید ها ؟
خیلی ترسیده بودم و دست جونگ کوک رو فشار می دادم
جونگ کوک : ببین تهیونگ اینجور که فکر می کنی نیست ما فقط
تهیونگ : فقط چی ها ؟ بدو هانا همین حالا برمی گردیم عمارت خودمون
تهیونگ اومد سمتم و محکم دستم رو گرفت و دنبال خودش کشید که از اینور جونگ کوک دست دیگم رو گرفت و کشید
جونگ کوک : نه تهیونگ هانا با تو جایی نمیاد
تهیونگ : چی ! الان داری خواهرم رو توی خونت نگه میداری
جونگ کوک : من نمی فهمم مگه ما چه کار اشتباهی کردیم که آنقدر عصبانی شدی ؟!
تهیونگ : دستش رو ول کن ( با داد )
جونگ کوک : ول نمی کنم تو ولش کن ( با داد )
و منی که بین این دوتا گیر کرده بودم از یه طرف برادرم و از طرف دیگه عشقم نمی دونستم باید کدومشون رو انتخاب کنم
تهیونگ : یعنی می خوای هانا رو به زور اینجا نگه داری ؟!
جونگ کوک : نخیرم هانا با خواست خودش اینجا میمونه تو می خوای به زور ببریش
تهیونگ : باشه خواهیم دید کدوممون رو انتخاب میکنه
تهیونگ برگشت و به من نگاه کرد و گفت
تهیونگ : من یا جونگ کوک
هانا : چی ؟!
تهیونگ : باید بین من و جونگ کوک یکی رو انتخاب کنی
هانا : منظورت چیه ؟! شما چتون شده ؟! الان از من می خواین بینتون یکی رو انتخاب کنم ؟! دوستایی که تا دیروز برای هم جون می دادن الان به چه روزی افتادن !
اشک توی چشمام جمع شده بود واقعا ازشون توقع همچین چیزی رو نداشتم محکم دستم رو از تو دستاشون جدا کردم و از اتاق رفتم بیرون
از زبان تهیونگ
به حرف های هانا کمی فکر کردم و دیدم راست میگه واقعا من چم شده ؟! مگه عشق اونا چه مشکلی داره ؟! عصبانیتم الکی بوده و باعث شد دل هانا بشکنه باید برم و از دلش در بیارم و همینطور باید از جونگ کوک هم معذرت خواهی کنم
از زبان جونگ کوک
می تونستم ببینم که داره تلاش میکنه بغضش نشکنه باید یکجوری از دلش دربیارم حالا هر طور که شده
خب دوستان همونطور که گفتم ایندفعه شرایطی برای پارت بعد نداریم ولی لایک و کامنت فراموش نشه
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
۱۸۲.۴k
۱۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.