★ 🎀 پارت 8 🎀 ★
★ 🎀 پارت 8 🎀 ★
آن روزه بارانی💦🖤
رزی : کین سوک می ی نیش خند زد و رفت
رزی: ی ساعت گذشته بود از این که کین سوک می رفت و من گریه زاری می کردم که دیدم آنبولانس اومد یکم خیالم راحت شد بدوبدو با گریه زاری رفتم سمت خونه وقتی رسیدم سلعت ۳ ی شب بود تا صبح پلک رو هم نزاشتم
صبح بیدار شدم بکی زنگ زد جیمین بود
رزی: کیه
جیمین: منم رزی
رزی: اها دروباز کردم
جیمین: سلام
رزی: سلام
جیمین : چیزی شده؟
رزی: نه خب راستش
همه چیز رو واسش تعریف کردم
جیمین: چرا به من نگفتی ها (با داد)
رزی: ببخشید م یترسیدم واست اتفاقی بیوفته
جیمین: اشکال نداره می دونم تو برای من نگفتی
جیمین: خب من دیگه باید برم
رزی: برو
(چند ساعت بعد )
لیسا : به رزی زنگ زدم
تماس تلفنی
لیسا :سلام جیگرم
رزی: سلام
لیسا: چیزی شده عزیزم شنگول نیستی
رزی: اره بیا خونه توضیح می دم
لیسا : باش الان جاده خواکیم الان میام سمت خونت
لیسا: داشتم می رفتم سمت خونه ی رزی که یهووو
پایان پارت 8💜
آن روزه بارانی💦🖤
رزی : کین سوک می ی نیش خند زد و رفت
رزی: ی ساعت گذشته بود از این که کین سوک می رفت و من گریه زاری می کردم که دیدم آنبولانس اومد یکم خیالم راحت شد بدوبدو با گریه زاری رفتم سمت خونه وقتی رسیدم سلعت ۳ ی شب بود تا صبح پلک رو هم نزاشتم
صبح بیدار شدم بکی زنگ زد جیمین بود
رزی: کیه
جیمین: منم رزی
رزی: اها دروباز کردم
جیمین: سلام
رزی: سلام
جیمین : چیزی شده؟
رزی: نه خب راستش
همه چیز رو واسش تعریف کردم
جیمین: چرا به من نگفتی ها (با داد)
رزی: ببخشید م یترسیدم واست اتفاقی بیوفته
جیمین: اشکال نداره می دونم تو برای من نگفتی
جیمین: خب من دیگه باید برم
رزی: برو
(چند ساعت بعد )
لیسا : به رزی زنگ زدم
تماس تلفنی
لیسا :سلام جیگرم
رزی: سلام
لیسا: چیزی شده عزیزم شنگول نیستی
رزی: اره بیا خونه توضیح می دم
لیسا : باش الان جاده خواکیم الان میام سمت خونت
لیسا: داشتم می رفتم سمت خونه ی رزی که یهووو
پایان پارت 8💜
۱۵.۵k
۲۷ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.