وقتی عاشق مدیرت میشی *۲۸*
سوریا ویو
خوابیده بودم...به مامان کوک زنگ زدم...
سوریا:الو سلام مامان
مامان کوک:سلام... چی شد
سوریا:اوکی شد..
مامان:یعنی باهم رابطه داشتین
سوریا:آره...
مامان:خوبه...من میرم دیگه خداحافظ
سوریا:خداحافظ
کوک ویو
فکر کنم از خواب بیدار شد...حالا که اینطوریه منم یه نقشه دارم....اما نمیتونم با یون جی حرف بزنم تا مدتی...اشکال نداره خودم راست و ریستش میکنم...
کوک رفت تو اتاقش رو
سوریا:سلام ددی
کوک:آدم باش(عصبانی)
سوریا:لذت نبردی
کوک:محاله از رابطه با تو لذت ببرم...تو با قرص اینکارو کردی
سوریا:توهم مقاومت نکردی..
کوک:حالا برو لباس بپوش..
سوریا:نمیتونم زیر دلم درد میکنه
کوک:لوس بازی در نیار(عصبانی)
سوریا:ب...باش
و سوریا رفت تو اتاق خودش و لباس پوشید...
کوک:حالم خوب نیست...میخوام دور بزنم
کوک لباس پوشید و رفت سوار ماشین شد و داشت داشت برآب خودش دور دور میکرد...
کوک:ای بابا...دلم میخواد وقتی با سوریا بهم زدم...چون همه با ازدواج من با یون جی مخالفن..میخوام یه عقد مخفیانه بگیریم..
بعدشم از کره بریم...بریم یه کشور دیگه...
و کوک کمی حالش عوض شد و برگشت خونه
۲ روز بعد
کوک ویو
الان ۲ روز گذشته و یون جی هیج حرفی بجز حرف در مورد کارای شرکت ... باهام هیچ حرف دیگه ای نمیزنه....
یون جی ویو
بلاخره این کار هم تموم شد...برم بدمش به آقای جعون
یون جی رفت سمت اتاق کوک و در زد...
یون جی:آقای جعون..
کوک:یون جی...بیا تو
یون جی در رو باز کرد..
یون جی:بفرمایید...
کوک:ممنونم(ناراحت)
و یون جی رفت بیرون و...کوک زد زیر گریه..
کوک:یون جی خیلی بدی(گریه)
یون جی هم که داشت میرفت صدای کوک رو شنید...ولی اهمیت نداد و رفت..
کوک همین جور که داشت گریه میکرد خوابش
برد..
یون جی:اینم ادامه کار ها...برم برم به جعون..
یون جی رفت و آروم در زد ولی صدایی نشنید...درو باز کردو و دید که کوک خیلی کیوت گرفته خوابش برده...
یون جی رفت سمت کوک و یه بوسه گذاشت رو گونش..و پروژه هارو گذاشت رو میز و رفت...(یون جی دلت میاد با کوکی این کارو کنی)
یون جی ویو
ساعت ۷ بود...رفتم پایین تاکسی گرفتم و رفتم خونه خودم...رسیدم دیدم که...
کپی ممنوع❌
شرط ۲۵ لایک و ۱۷ کامنت
خوابیده بودم...به مامان کوک زنگ زدم...
سوریا:الو سلام مامان
مامان کوک:سلام... چی شد
سوریا:اوکی شد..
مامان:یعنی باهم رابطه داشتین
سوریا:آره...
مامان:خوبه...من میرم دیگه خداحافظ
سوریا:خداحافظ
کوک ویو
فکر کنم از خواب بیدار شد...حالا که اینطوریه منم یه نقشه دارم....اما نمیتونم با یون جی حرف بزنم تا مدتی...اشکال نداره خودم راست و ریستش میکنم...
کوک رفت تو اتاقش رو
سوریا:سلام ددی
کوک:آدم باش(عصبانی)
سوریا:لذت نبردی
کوک:محاله از رابطه با تو لذت ببرم...تو با قرص اینکارو کردی
سوریا:توهم مقاومت نکردی..
کوک:حالا برو لباس بپوش..
سوریا:نمیتونم زیر دلم درد میکنه
کوک:لوس بازی در نیار(عصبانی)
سوریا:ب...باش
و سوریا رفت تو اتاق خودش و لباس پوشید...
کوک:حالم خوب نیست...میخوام دور بزنم
کوک لباس پوشید و رفت سوار ماشین شد و داشت داشت برآب خودش دور دور میکرد...
کوک:ای بابا...دلم میخواد وقتی با سوریا بهم زدم...چون همه با ازدواج من با یون جی مخالفن..میخوام یه عقد مخفیانه بگیریم..
بعدشم از کره بریم...بریم یه کشور دیگه...
و کوک کمی حالش عوض شد و برگشت خونه
۲ روز بعد
کوک ویو
الان ۲ روز گذشته و یون جی هیج حرفی بجز حرف در مورد کارای شرکت ... باهام هیچ حرف دیگه ای نمیزنه....
یون جی ویو
بلاخره این کار هم تموم شد...برم بدمش به آقای جعون
یون جی رفت سمت اتاق کوک و در زد...
یون جی:آقای جعون..
کوک:یون جی...بیا تو
یون جی در رو باز کرد..
یون جی:بفرمایید...
کوک:ممنونم(ناراحت)
و یون جی رفت بیرون و...کوک زد زیر گریه..
کوک:یون جی خیلی بدی(گریه)
یون جی هم که داشت میرفت صدای کوک رو شنید...ولی اهمیت نداد و رفت..
کوک همین جور که داشت گریه میکرد خوابش
برد..
یون جی:اینم ادامه کار ها...برم برم به جعون..
یون جی رفت و آروم در زد ولی صدایی نشنید...درو باز کردو و دید که کوک خیلی کیوت گرفته خوابش برده...
یون جی رفت سمت کوک و یه بوسه گذاشت رو گونش..و پروژه هارو گذاشت رو میز و رفت...(یون جی دلت میاد با کوکی این کارو کنی)
یون جی ویو
ساعت ۷ بود...رفتم پایین تاکسی گرفتم و رفتم خونه خودم...رسیدم دیدم که...
کپی ممنوع❌
شرط ۲۵ لایک و ۱۷ کامنت
۱۹.۸k
۰۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.