رفتم پایین نگاه کردم دیدم خاتون داره به گلا اب میده
رفتم پایین نگاه کردم دیدم خاتون داره به گلا اب میده
رسیدم به در خروجی دوتا مرد با قد بلند و هیکل درشت جلومو گرفتن یکی از مرد گفته
_شما نمیتونید از عمارت خارج شین یکی از دستور ارباب هست
.
خاتون نگاهش به ما افتاده با کنجکاوی به سمت با آومده
خاتون: اینجا چه خبره
به خاتون نگاه کردم
ا.ت: خواستم با شما حرف بزنم اما نزاشتن بیام
خاتون: خیلی خب بیا تو حرف بزنیم.. بگو می شنوم
ا.ت: چیز راستش چندتا سوال داشتم.. اینکه چرا اون مرد میخواد منو بکشه مگه پد...
خاتون: پدر شما بابای ارباب را کشته حالا اون میخواد..
.
تعجب کردم
ا.ت: ن نه دورغ دورغه میگین.. پدر من همچنین کاری نمیکنه اون همچنین ادمی نبود نیست
..
ارباب با سردی نگاه میکنه
ارباب: پس چجوری آدمی بوده؟
خاتون با ترس و تعجب بلند میشه
خاتون: ا ر ارباب شما کی
ارباب: ساکت شو خاتون.. اینو ببرین زیرزمینی ببینم پدرش چطوری ادم بوده تا حالیت میکنم
یکی از مرد هیکل منو با کشون کشون برده تا زیر زمینی اون عوضی هم پشت سرش اومد
بدون مکث یکی خوابوند توی
گوشم و یقمو گرفته و با با چشمانی پر از خشم با عصبانیت تو چشمام نگاه کرده
پدر تو..پدر خیانتکاری تو بخاطر پول رفیق چندین سال اون را کشته فقط بخاطر پول وقتی پدر من بخاطر گلوله که زده بوده جون میکند اونو ولش کرد تا بمیره بعد هه بعد قبل از اینکه
من حسابشو برسم فرار کرد
ادامه داره...........
رسیدم به در خروجی دوتا مرد با قد بلند و هیکل درشت جلومو گرفتن یکی از مرد گفته
_شما نمیتونید از عمارت خارج شین یکی از دستور ارباب هست
.
خاتون نگاهش به ما افتاده با کنجکاوی به سمت با آومده
خاتون: اینجا چه خبره
به خاتون نگاه کردم
ا.ت: خواستم با شما حرف بزنم اما نزاشتن بیام
خاتون: خیلی خب بیا تو حرف بزنیم.. بگو می شنوم
ا.ت: چیز راستش چندتا سوال داشتم.. اینکه چرا اون مرد میخواد منو بکشه مگه پد...
خاتون: پدر شما بابای ارباب را کشته حالا اون میخواد..
.
تعجب کردم
ا.ت: ن نه دورغ دورغه میگین.. پدر من همچنین کاری نمیکنه اون همچنین ادمی نبود نیست
..
ارباب با سردی نگاه میکنه
ارباب: پس چجوری آدمی بوده؟
خاتون با ترس و تعجب بلند میشه
خاتون: ا ر ارباب شما کی
ارباب: ساکت شو خاتون.. اینو ببرین زیرزمینی ببینم پدرش چطوری ادم بوده تا حالیت میکنم
یکی از مرد هیکل منو با کشون کشون برده تا زیر زمینی اون عوضی هم پشت سرش اومد
بدون مکث یکی خوابوند توی
گوشم و یقمو گرفته و با با چشمانی پر از خشم با عصبانیت تو چشمام نگاه کرده
پدر تو..پدر خیانتکاری تو بخاطر پول رفیق چندین سال اون را کشته فقط بخاطر پول وقتی پدر من بخاطر گلوله که زده بوده جون میکند اونو ولش کرد تا بمیره بعد هه بعد قبل از اینکه
من حسابشو برسم فرار کرد
ادامه داره...........
۱۶۷
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.