تاریک
فیک
پارت 3
ویو آنیونگ :
رفتم توی اتاق
خیلی قشنگ بود لباسامو عوض کردم و خوابیدم...
پرش زمانی. دو هفته
ویو آنیونگ
حدود دو هفته از اینجا بودنم می گذشت و تا حالا فقط 1 ماموریت برام پیش اومده بود.
تو گوشی بودم که یهو آجوما اومد تو و گفت :خانم اقا کارتون دارن.
با کلافگی رفتم پشت در و در زدم.
گفت بیا تو
اومدم تو و در رو پشت سرم بستم( استغفرالله 😂😂پاشین برین نماز بخونین)
پشت در وایساده بودم که از جاش بلند شد و کمی اومد جلو بعد ازم پرسید
تو از من میترسی؟( علامت کوک+علامت انیونگ -)
-چی؟... چطور؟
+اخه همیشه وقتی منو میبینی دست و پاتو گم می کنی یا فرار می کنی..
-من؟
+ نه پس دارم با دیوار حرف میزنم
-ببخشید
سرمو پایین انداختم که اومد جلو تر و بهم گفت
+می دونی چیه توی این چند هفته از وقتی تو اومدی. یه حسی دارم . فقط میخواستم بگم.
اگه یه روز ازم بپرسی که نظرم درباره تو چیه.. خب .. یه همچین جوابی میدم
سرمو بالا اورد و لباشو رو لبام قرار داد
یه حس ترس و در عین حال خوبی داشتم
ازم جدا شد و گفت
می تونم بپرسم تو چی میگی؟
بدون کلمه ای حرف بغلش کردم ( ژووون😂)
وقتی از هم جدا شدیم بهش نگاه کردم
یه لحظه کاملا سرخ شدم و سریع درو باز کردم و رفتم تو اتاقم ...
ادامه داره نا مسلمونا... 😂
منتظر باشید 😂😂
پارت 3
ویو آنیونگ :
رفتم توی اتاق
خیلی قشنگ بود لباسامو عوض کردم و خوابیدم...
پرش زمانی. دو هفته
ویو آنیونگ
حدود دو هفته از اینجا بودنم می گذشت و تا حالا فقط 1 ماموریت برام پیش اومده بود.
تو گوشی بودم که یهو آجوما اومد تو و گفت :خانم اقا کارتون دارن.
با کلافگی رفتم پشت در و در زدم.
گفت بیا تو
اومدم تو و در رو پشت سرم بستم( استغفرالله 😂😂پاشین برین نماز بخونین)
پشت در وایساده بودم که از جاش بلند شد و کمی اومد جلو بعد ازم پرسید
تو از من میترسی؟( علامت کوک+علامت انیونگ -)
-چی؟... چطور؟
+اخه همیشه وقتی منو میبینی دست و پاتو گم می کنی یا فرار می کنی..
-من؟
+ نه پس دارم با دیوار حرف میزنم
-ببخشید
سرمو پایین انداختم که اومد جلو تر و بهم گفت
+می دونی چیه توی این چند هفته از وقتی تو اومدی. یه حسی دارم . فقط میخواستم بگم.
اگه یه روز ازم بپرسی که نظرم درباره تو چیه.. خب .. یه همچین جوابی میدم
سرمو بالا اورد و لباشو رو لبام قرار داد
یه حس ترس و در عین حال خوبی داشتم
ازم جدا شد و گفت
می تونم بپرسم تو چی میگی؟
بدون کلمه ای حرف بغلش کردم ( ژووون😂)
وقتی از هم جدا شدیم بهش نگاه کردم
یه لحظه کاملا سرخ شدم و سریع درو باز کردم و رفتم تو اتاقم ...
ادامه داره نا مسلمونا... 😂
منتظر باشید 😂😂
۲.۹k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.