مافیا من... فیک جیمین "فصل دو"
پارت:14
دستم رو کشید و برد ی جای خلوت
+یعنی اینقدر دوسش داری ک باهاش ازدواج کنی
-اینقدر دوسش دارم ک دیگه اصلا برام مهم نیستی
+پس دیگه لینارو نمیبینی
-اجازه این کار رو نداری
+یادت رفته ک من کیم؟
درسته یادم رفته بود ی زمانی قوی ترین مافیا ی کره بوده اما بخاطر اینکه من ازش خواسته بودم کارش رو ول کرده بود
-اگ میخای بچه من رو پیش خودت بزرگ کنی اجازه نداری مافیا باشی
+باید از تو اجازع بگیرم!؟لینا خودش ی مادر کنارش دارع
بهش سیلی زدم
-تو نمیتونی اینقدر بی رحم باشی من مادر اون بچم
+تو هیچی نیستی
و رفت
من نمیخاستم بچم توی جنگ و دعوا و خطر بزرگ بشه اما اون الان با من لجش گرفته و میخاست منو اذیت کنه
اما در هر صورت لینا دختر اون بود بهش اسیب نمیزد اما معلوم بود خیلی از من بدش میاد اما من کاری نکرده بودم
دوباره برگشتم پیش تهیونگ
-وقتی رفتیم خونه باید باهات حرف بزنم
*حتما
*جیمین چیمیگفت
-گفت دیگه نمیزاره لینارو ببینم
*چون میخای با من ازدواج کنی
-اره
*چرا ازش شکایت نمیکنی ت میتونی لینارو ازش بگیری
-نمیخام اونو از بچش جدا کنم
*اما پس خودت چی
دستش رو روی شکمش گذاشت
-این بچه پیش منه اما لینا پیش باباش جاش خوبه
.
.
*خب درمورد چی میخاستی حرف بزنی
-تهیونگ منو تو نباید واقعا باهم ازدواج کنیم
*خب
-یکی رو جور کن تا الکی عقدمون کنه هرکسی زندگی خودش رو داره میدونم پارتنر داری من نمیخام جداتوم کنم
*فکر خوبیه اما لارا خودش از ماجرا خبر داره
-مطمئن باش هیچ زنی نمیخاد مردش پیش یکی دیگه باشه اما ازت ی چیزی میخام
*هرچی باشه
-میشه برام توی شرکتتون ی جایی گیر بیاری
*میخای کار کنی چرا توی شرکت ما اونجا همش جیمین رو میبینی
- مشکلی نداره
*پس بهت نصف سهامم رو میدم
-نه منظور من این نبود
*ات من خودم شرکت خودمو دارم اینجوری 25درصد سهام مال تو میشه و یکی از رییس ها هم تو میشی
-خیلی ممنونم
*قابلی نداشت
دوماه بعد... ادامه دارد
شرط
کامنت: ۵۰کامنت حمایت
#فیک #جیمین #بی_تی_اس
دستم رو کشید و برد ی جای خلوت
+یعنی اینقدر دوسش داری ک باهاش ازدواج کنی
-اینقدر دوسش دارم ک دیگه اصلا برام مهم نیستی
+پس دیگه لینارو نمیبینی
-اجازه این کار رو نداری
+یادت رفته ک من کیم؟
درسته یادم رفته بود ی زمانی قوی ترین مافیا ی کره بوده اما بخاطر اینکه من ازش خواسته بودم کارش رو ول کرده بود
-اگ میخای بچه من رو پیش خودت بزرگ کنی اجازه نداری مافیا باشی
+باید از تو اجازع بگیرم!؟لینا خودش ی مادر کنارش دارع
بهش سیلی زدم
-تو نمیتونی اینقدر بی رحم باشی من مادر اون بچم
+تو هیچی نیستی
و رفت
من نمیخاستم بچم توی جنگ و دعوا و خطر بزرگ بشه اما اون الان با من لجش گرفته و میخاست منو اذیت کنه
اما در هر صورت لینا دختر اون بود بهش اسیب نمیزد اما معلوم بود خیلی از من بدش میاد اما من کاری نکرده بودم
دوباره برگشتم پیش تهیونگ
-وقتی رفتیم خونه باید باهات حرف بزنم
*حتما
*جیمین چیمیگفت
-گفت دیگه نمیزاره لینارو ببینم
*چون میخای با من ازدواج کنی
-اره
*چرا ازش شکایت نمیکنی ت میتونی لینارو ازش بگیری
-نمیخام اونو از بچش جدا کنم
*اما پس خودت چی
دستش رو روی شکمش گذاشت
-این بچه پیش منه اما لینا پیش باباش جاش خوبه
.
.
*خب درمورد چی میخاستی حرف بزنی
-تهیونگ منو تو نباید واقعا باهم ازدواج کنیم
*خب
-یکی رو جور کن تا الکی عقدمون کنه هرکسی زندگی خودش رو داره میدونم پارتنر داری من نمیخام جداتوم کنم
*فکر خوبیه اما لارا خودش از ماجرا خبر داره
-مطمئن باش هیچ زنی نمیخاد مردش پیش یکی دیگه باشه اما ازت ی چیزی میخام
*هرچی باشه
-میشه برام توی شرکتتون ی جایی گیر بیاری
*میخای کار کنی چرا توی شرکت ما اونجا همش جیمین رو میبینی
- مشکلی نداره
*پس بهت نصف سهامم رو میدم
-نه منظور من این نبود
*ات من خودم شرکت خودمو دارم اینجوری 25درصد سهام مال تو میشه و یکی از رییس ها هم تو میشی
-خیلی ممنونم
*قابلی نداشت
دوماه بعد... ادامه دارد
شرط
کامنت: ۵۰کامنت حمایت
#فیک #جیمین #بی_تی_اس
۶۶.۵k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.