^ لذت انتقام ^ ( port 50 )
^ لذت انتقام ^ ( port 50 )
ات: من کیم ات هستم ، دختر کیم نامجون
پدر کوک دهن وا مونده بود
پ کوک: ت ت تو تو همون وارث کیم نامجونی که منو خلع کردی؟ 😦
ات: و شما هم باید همونی باشین که پدر و مادرم رو راهی اون دنیا کردن؟😏
پ کوک: م من من اجازه ی این ازدواج رو نمیدم. جونگ کوک پسرم اون میخواد بهت نزدیک بشه تا بکشت.
کوک: یک بار تا لب مرگ برد ولی پشیمون شد.
م کوک: چییییی ؟ میخواست بکشت؟
ات: حالا که سالمه.
م کوک: ولی گذشته ها گذشته. ولش کنین ، باید برین خرید عروسی .
کوک: اره امروز عصر قراره بریم .
م کوک: چه خوب.
پ کوک: من میگم اجازه نمیدم شما میخواین برین خرید عروسی.
م کوک: عزیزم هرکاری هم که بکنی این دوتا همدیگه رو دوست دارن و تو نمیتونی از هم جداشون کنی ، خب پس الکی گیر نده.
♡ ات و جونگ کوک خرید های عروسیشون رو کردند و خسته برگشتن خونه ات روی مبل ولو شد و کوک هم همینطور ♡
~ خبر ها به گوش رئون رسید~
رئون: چی سه روز دیگه؟
هانول: ولم کن چیکارم داری بزار برمممم ( گریه)
رئون به گوشی ات زنگ زد
ات: بله بفرمایید
رئون: سلاممم خانم کیم ات
ات: کارت رو بگو
رئون: انگاری عجله داری. باشه پس سریع میگم . دوستت هانول الان پیش منه یعنی زندانی منه اگر میخوای پسش بگیری همین الان بیا به این آدرسی که برات میفرستم ، اگر جون دوستت برات مهمه تنها بیا و اگر دوست داری جنازه ی دوستت رو بهت تحویل بدم با جونگ کوک بیا.
ات: عوضیییییییی با هانول کاری نداشته باش . الووووو الوووو
قطع تلفن .
کوک: چی شده کی بود؟
بدون حرف از عمارت زدم بیرون جونگ کوک هم پشت سرم میومد و داد میزد
کوک: کجا میری اتتتت؟
دستم رو کشید به سمت خودش و ایستادم.
ات: هیی هیچی نشده
کوک: بهم دروغ نگو
ات: باید برم رئون رو ببینم.
ته: ات هانول چی شده؟ ( نگرانی )
ات: بهتون میگم ولی نمیتونین باهام بیاین
ماجرا رو براشون تعریف کردم ، تحمل نداشتن ، یک نقشه ی سریع کشیدیم و حرکت کردیم.
رسیدم در زدم در باز شد .
رئون : با کی اومدی عزیزم.
ات: با تهیونگ اومدم که هانول رو ببره
رئون: به جونگ کوک که چیزی نگفتی نه؟
ات: نه
رئون: آفرین.
هانول رفت بیرون رئون اسلحش رو به سمتم گرفت.
رئون : اخر قصه اینطوریه که حالا خانم کیم تو میمیری و من بخش شمالی رو میگیرم بعد هم جونگ کوک از غم مرگ تو میمیره.و من میشم تنها وارث جئون جانگ هیون.
که صدای جونگ کوک از پشت اومد.
کوک: این اخر قصه از دید تویه ، حالا بزار من تعریف کنم. من تو رو میکشم و نمیزارم به اتم صدمه بزنی و من میشم تنها وارث جئون جانگ هیون.
رئون : ات دروغگو نبودی که.
بعد صدای دوتا تیر اومد پشت سرش هم صدای ۵ تا تیر دیگه اومد. احساس درد داشتم پاهام سست شدن و داشتم میوفتادم که جونگ کوک از پشت گرفتم و افتادم توی بغل جونگ کوک.
ادامه دارد....
واسه بعدی شرط میزارم 😁
ات: من کیم ات هستم ، دختر کیم نامجون
پدر کوک دهن وا مونده بود
پ کوک: ت ت تو تو همون وارث کیم نامجونی که منو خلع کردی؟ 😦
ات: و شما هم باید همونی باشین که پدر و مادرم رو راهی اون دنیا کردن؟😏
پ کوک: م من من اجازه ی این ازدواج رو نمیدم. جونگ کوک پسرم اون میخواد بهت نزدیک بشه تا بکشت.
کوک: یک بار تا لب مرگ برد ولی پشیمون شد.
م کوک: چییییی ؟ میخواست بکشت؟
ات: حالا که سالمه.
م کوک: ولی گذشته ها گذشته. ولش کنین ، باید برین خرید عروسی .
کوک: اره امروز عصر قراره بریم .
م کوک: چه خوب.
پ کوک: من میگم اجازه نمیدم شما میخواین برین خرید عروسی.
م کوک: عزیزم هرکاری هم که بکنی این دوتا همدیگه رو دوست دارن و تو نمیتونی از هم جداشون کنی ، خب پس الکی گیر نده.
♡ ات و جونگ کوک خرید های عروسیشون رو کردند و خسته برگشتن خونه ات روی مبل ولو شد و کوک هم همینطور ♡
~ خبر ها به گوش رئون رسید~
رئون: چی سه روز دیگه؟
هانول: ولم کن چیکارم داری بزار برمممم ( گریه)
رئون به گوشی ات زنگ زد
ات: بله بفرمایید
رئون: سلاممم خانم کیم ات
ات: کارت رو بگو
رئون: انگاری عجله داری. باشه پس سریع میگم . دوستت هانول الان پیش منه یعنی زندانی منه اگر میخوای پسش بگیری همین الان بیا به این آدرسی که برات میفرستم ، اگر جون دوستت برات مهمه تنها بیا و اگر دوست داری جنازه ی دوستت رو بهت تحویل بدم با جونگ کوک بیا.
ات: عوضیییییییی با هانول کاری نداشته باش . الووووو الوووو
قطع تلفن .
کوک: چی شده کی بود؟
بدون حرف از عمارت زدم بیرون جونگ کوک هم پشت سرم میومد و داد میزد
کوک: کجا میری اتتتت؟
دستم رو کشید به سمت خودش و ایستادم.
ات: هیی هیچی نشده
کوک: بهم دروغ نگو
ات: باید برم رئون رو ببینم.
ته: ات هانول چی شده؟ ( نگرانی )
ات: بهتون میگم ولی نمیتونین باهام بیاین
ماجرا رو براشون تعریف کردم ، تحمل نداشتن ، یک نقشه ی سریع کشیدیم و حرکت کردیم.
رسیدم در زدم در باز شد .
رئون : با کی اومدی عزیزم.
ات: با تهیونگ اومدم که هانول رو ببره
رئون: به جونگ کوک که چیزی نگفتی نه؟
ات: نه
رئون: آفرین.
هانول رفت بیرون رئون اسلحش رو به سمتم گرفت.
رئون : اخر قصه اینطوریه که حالا خانم کیم تو میمیری و من بخش شمالی رو میگیرم بعد هم جونگ کوک از غم مرگ تو میمیره.و من میشم تنها وارث جئون جانگ هیون.
که صدای جونگ کوک از پشت اومد.
کوک: این اخر قصه از دید تویه ، حالا بزار من تعریف کنم. من تو رو میکشم و نمیزارم به اتم صدمه بزنی و من میشم تنها وارث جئون جانگ هیون.
رئون : ات دروغگو نبودی که.
بعد صدای دوتا تیر اومد پشت سرش هم صدای ۵ تا تیر دیگه اومد. احساس درد داشتم پاهام سست شدن و داشتم میوفتادم که جونگ کوک از پشت گرفتم و افتادم توی بغل جونگ کوک.
ادامه دارد....
واسه بعدی شرط میزارم 😁
۸.۸k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.