دوست پسر سادیسمی(۴)
(اگه بدتون میاد نخونید گذارش نکنید)
دیگه طاقت نیاوردم و با ناراحتی و خشم لب زدن
یوری:تهیونگ دیگه خسته شدم از این کارات هر روز خدا میری بیرون درم قفل میکنی وقتیم میای مستی اعصاب خوردیتو رو من خالی میکنی دیگه خسته شدم از دعوا کردن همیشه بهت میگم ولی به حرفم گوش نمیدی تا کی میخوای به این کارات ادامه بدی دیگه خسته شدم ..از تو..از این خونه ..از هر شب مست بودنت(ناراحتی..بغض..خشم)
دیدم چیزی نمیگه و فقط خمار منو نگاه میکنه اعصابم خورد شد از این بی اهمیتیش و با داد گفتم
یوری:اصلا گوش میکنی چی میگم خستم میخوام از این خونه برم(داد)
که با دادی که تهیونگ زد خفه شدم
تهیونگ: تو غلط میکنی حق بیرون رفتن از خونه رو نداری من نمیزارم باید تا ابد همینجا پیشم بمونی (داد)
یوری :توی روانی چرا دست از سرم بر نمی داری(داد ..خشم..بغض)
تهیونگ:چون تو ماله منی فهمیدی یا میخوای جور دیگه بهت بفهمونم(داد)
میشد عصبانیت رو توی چشماش دید دیگه ادامه ندادم و با عصبانیت سرمو رو بالیشت گذاشتم و چشمامو بستم
اونم دراز کشید و دستشو دور کمرم گذاشت و منو به خودش نزدیک کرد سعی کردم دستشو پس بزنم ولی زورش خیلی زیاد بود همینجوری داشتم تقلا میکردم که
که با عصبانیت گفت
تهیونگ: یوری روی سگ منو بالا نیار مثل آدم بخواب این کارات عاقبت خوشی نداره(عصبانیت ...حرص)
شرط:۵ لایک🍷✨
دیگه طاقت نیاوردم و با ناراحتی و خشم لب زدن
یوری:تهیونگ دیگه خسته شدم از این کارات هر روز خدا میری بیرون درم قفل میکنی وقتیم میای مستی اعصاب خوردیتو رو من خالی میکنی دیگه خسته شدم از دعوا کردن همیشه بهت میگم ولی به حرفم گوش نمیدی تا کی میخوای به این کارات ادامه بدی دیگه خسته شدم ..از تو..از این خونه ..از هر شب مست بودنت(ناراحتی..بغض..خشم)
دیدم چیزی نمیگه و فقط خمار منو نگاه میکنه اعصابم خورد شد از این بی اهمیتیش و با داد گفتم
یوری:اصلا گوش میکنی چی میگم خستم میخوام از این خونه برم(داد)
که با دادی که تهیونگ زد خفه شدم
تهیونگ: تو غلط میکنی حق بیرون رفتن از خونه رو نداری من نمیزارم باید تا ابد همینجا پیشم بمونی (داد)
یوری :توی روانی چرا دست از سرم بر نمی داری(داد ..خشم..بغض)
تهیونگ:چون تو ماله منی فهمیدی یا میخوای جور دیگه بهت بفهمونم(داد)
میشد عصبانیت رو توی چشماش دید دیگه ادامه ندادم و با عصبانیت سرمو رو بالیشت گذاشتم و چشمامو بستم
اونم دراز کشید و دستشو دور کمرم گذاشت و منو به خودش نزدیک کرد سعی کردم دستشو پس بزنم ولی زورش خیلی زیاد بود همینجوری داشتم تقلا میکردم که
که با عصبانیت گفت
تهیونگ: یوری روی سگ منو بالا نیار مثل آدم بخواب این کارات عاقبت خوشی نداره(عصبانیت ...حرص)
شرط:۵ لایک🍷✨
۱.۲k
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.