Satan in the role of an angle 🍀
Satan in the role of an angle 🍀
شیطان در نقش یک فرشته 🍀
p5
.
.
.
.
.
.
هیون.داری چیکار میکنی*شوکه*
ا.ت.غذا درست میکنم
هیون.ناموسا؟
ا.ت.یاا چتهه تا حالا ندیدی یه ادم غذا درست کنه؟
هیون .عاا نه چیز خب تاحالا کسی برام غذا درست نکرده بود*خجالت*
ا.ت.اخیی از این به بعد برات ...اها
هیون.هومم میخای کمکت کنم
ا.ت.بلدی؟
هیون.اره*پوکر*
ا.ت.اووکی بدو بیااا الان میسوزه
هیون. باشه باشه ارووممم
ا.ت.ام
هیون.اگه نمیومدم میخاستی چیکار کنی*تو ذهنش*
*نیم ساعت بعد*
هیون.خیل خب تموم شددد.....خستممهههه
ا.ت . بشینیم بخوریممم*خوشحال*
هیون.چرا انقدر خوشحالی؟
ا.ت اخه تاحالا با کسی غذا درست نکرده بودم حالا کردمم اونم با کی؟با یه پسر مافیااا
*هیون خندش میگیره*
ا.ت . یاا چرا میخندی؟
هیون.تاحالا ندیده بودم انقدر ذوق کنی*خنده*
ا.ت.عجبا
هیون.گوگولی
ا.ت.من؟
هیون. کس دیگه ای اینجا هست؟
ا.ت.نه*لپاش قرمز شد*
هیون. بسه دیگه بیا بخوریمش تا سرد نشده دارم از گرسنگی میمیرم
ا.ت. اوهوم
*خوردن*
هیون . من خوابم میاد
ا.ت. منم همینطور
هیون .باهم بخابیم؟
ا.ت.یاا ببین با اینکه دوست دخترتم زیاده روی نمیکنی؟ما همین امروزه که باهمیم پس زوره تو تو اتاق خودت میخابی و منم تو اتاق خودم
هیون.ضد حال
*ا.ت رفت تو اتاقش و هیون هم دنبالش رفت و در اتاقو بست*
ا.ت.یاااااااا برو بیرون
هیون.باشه ولی قبلش....
.
.
.
خمارییی
بچه ها ببخشید میدونم کمه ولی الان تو شرایط خاصی ام و نمیتونم زیاد بنویسم جبران میکنم
10 لایک
10کامنت
ناموسا دفعه اخره که میگم اگر شرایطو نرسونید دیگه فیکو نمیزارم
بای بای
شیطان در نقش یک فرشته 🍀
p5
.
.
.
.
.
.
هیون.داری چیکار میکنی*شوکه*
ا.ت.غذا درست میکنم
هیون.ناموسا؟
ا.ت.یاا چتهه تا حالا ندیدی یه ادم غذا درست کنه؟
هیون .عاا نه چیز خب تاحالا کسی برام غذا درست نکرده بود*خجالت*
ا.ت.اخیی از این به بعد برات ...اها
هیون.هومم میخای کمکت کنم
ا.ت.بلدی؟
هیون.اره*پوکر*
ا.ت.اووکی بدو بیااا الان میسوزه
هیون. باشه باشه ارووممم
ا.ت.ام
هیون.اگه نمیومدم میخاستی چیکار کنی*تو ذهنش*
*نیم ساعت بعد*
هیون.خیل خب تموم شددد.....خستممهههه
ا.ت . بشینیم بخوریممم*خوشحال*
هیون.چرا انقدر خوشحالی؟
ا.ت اخه تاحالا با کسی غذا درست نکرده بودم حالا کردمم اونم با کی؟با یه پسر مافیااا
*هیون خندش میگیره*
ا.ت . یاا چرا میخندی؟
هیون.تاحالا ندیده بودم انقدر ذوق کنی*خنده*
ا.ت.عجبا
هیون.گوگولی
ا.ت.من؟
هیون. کس دیگه ای اینجا هست؟
ا.ت.نه*لپاش قرمز شد*
هیون. بسه دیگه بیا بخوریمش تا سرد نشده دارم از گرسنگی میمیرم
ا.ت. اوهوم
*خوردن*
هیون . من خوابم میاد
ا.ت. منم همینطور
هیون .باهم بخابیم؟
ا.ت.یاا ببین با اینکه دوست دخترتم زیاده روی نمیکنی؟ما همین امروزه که باهمیم پس زوره تو تو اتاق خودت میخابی و منم تو اتاق خودم
هیون.ضد حال
*ا.ت رفت تو اتاقش و هیون هم دنبالش رفت و در اتاقو بست*
ا.ت.یاااااااا برو بیرون
هیون.باشه ولی قبلش....
.
.
.
خمارییی
بچه ها ببخشید میدونم کمه ولی الان تو شرایط خاصی ام و نمیتونم زیاد بنویسم جبران میکنم
10 لایک
10کامنت
ناموسا دفعه اخره که میگم اگر شرایطو نرسونید دیگه فیکو نمیزارم
بای بای
۱.۷k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.