پارت۵

(اسلاید ۲ لباس خدمتکاریِ سولی)

(اسلاید ۳ خونه ی نامجون)

_هنوز کارات و تموم نکردی

برگشتم اون همون ارباب بود ولی چون لباسام پر از اب بودو ب.د.ن.م. دیده میشود زود برگشتم که گفت

_چیه چرا برگشتی

+هی.چی

_چرا یه چیزی هست نکنه داشتی با رئیست حرف میزدی تا منو دیدی برگشتی

+.....

چیزی نگفتم که اومد منو سمت خودش برگردوند از خجالت سرم و پایین گرفتم که سرش و برگردوند و گفت

_برو داخل و لباسات و عوض کن

+کارام هنوز مونده

_گفتم برو نکنه قوانین و یادت رفته

+چشم

زود رفتم داخل خونه و به همون اتاق که اجوما بهم داد بود رفتم در و باز کردم و وارد اتاق شدم یه هودی از کشو برداشتم و پوشیدم (اسلاید۴) و روی تخت نشستم که خوابم برد خواب بودم که با ابی که روم ریخته شد از خواب بلند شدم یه دخترِ بود که لباسِ خدمتکاری پوشیده بود

دختره:ما کار کنیم تو بگیری بخوابی پاشو زود باش تا به ارباب نگفتم

تا اسم ارباب اومد زود بلند شدم که گفت

دختره: برو شام درست کن و اشپز خونه رو تمیز کن اگه ببینم این کار و نکردی به ارباب میگم

+چشم

دختره:حالا برو

با همون لباس از اتاق بیرون اومدم و به سمت اشپز خونه رفتم تا شام درست کنم

ویو نامجون

ادامه دارد