طلسم عشق خون آشام پارت ۳ یکی دیگه بذارم تمامه😐🔫😂
بشقاب برداشتی و رفتی تو آشپزخونه که جین اومد تو و گفت ولش کن خودم میشورم توهم گفتی نه تو برو بشین هرچی اصرار کرد گفتی نه که جین داد زد تهیونگ?
تهیونگ : چیهههههه؟
جین : بیا این ا/ت رو ببر خیلی مزاحمه تهیونگ هم اومد و دست تورو گرفت و از آشپزخونه آوردت بیرون حوصله ت سر رفته بود که یهو یه فکری اومد تو ذهنت خیلی سعی کردی نپرسی چون میترسیدی با برخورد تند پسرا مواجه بشی و موفق نشدی و درآخر پرسیدی
تو : بچه ها؟
همشون : بله؟
تو : شما قبلا انسان بودید؟
نامجون : اره چطور مگه؟مگه الان انسان نیستیم؟
توهم با یکمـ ترس گفتی : نه منظور بد نگیرید الان ومپایر هستید
تهیونگ با چشم های عصبی نگات کرد و گفت : خب منظورت از این سوال چیه?
تو : نه نه عصبانی نشید لطفا منظورم اینه چرا ومپایر هستید و یه آدم نیستید؟
جیمین : چرا میپرسی؟
تو : همینجوری
نامجون : قصه ی طولانیه باشه برای بعد
تو ناراحت شدی و با صدای ناراحتی گفتی : اوکی و بلند شدی و رفتی توی اتاقت روی تختت دراز کشیدی و به پدر و مادرت فکر کردی بعد از یه ربع در اتاقت باز شد ترسیدی چون ساعت 2ونیم شب بود بلند شدی و توی جات نشستی که دیدی جونگ کوکه و یه نفس صدادار کشیدی و جونگ کوک گفت : ببخشید ترسوندمت خرابر میترسونمت
تو : نه اشکال نداره.کاری داشتی؟
جونگ کوک : نه اومدم یه سری بهت بزنم گفتم شاید ناراحت شده باشی
تو : چرا ناراحت بشم؟
جونگ کوک : واسه اینکه تو گفتی چرا ومپایرید و پسرا بهت نگفتن
تو : اهان ، نه بابا چرا ناراحت بشم
جونگ کوک : ا/ت دروغ نگو چشمات میگه ناراحت شدی
تو : ول کن🙂
جونگ کوک شروع کرد به گفتن اینکه چرا ومپایرن : راستش من وقتی دوساله م بود یه مریضی گرفتم منو بردن بیمارستان و دکترا یه فک کنم واکسن بود یه موادی تو واکسن کرد و به من زد و گفتن چیزی نیست بعد از دوروز احساس کردم که دلم بدجور خون میخاد حواسم سره جاش نبود وگرنه اینکار رو نمیکردم رفتم تو اتاق جیمین و بهش گفتم نمیدونم چه مرگم شده و دلم خون میخاد اونم گفت که حتما زده به سرت داداش برو بخاب خوب میشی منم گفتم باشه رفتم تو اتاقم و سعی کردم بخابم و موفق هم شدم ولی جونگ کوکی که خابید دیگه هیچوقت بیدار نشد من نصف شب پاشدم و دوباره رفتم اتاق جیمین ، جیمین خاب خاب بود رفتم جلو و دندون هامو دادم بیرون اون دندون هارو تازه درآورده بودم رفتم بالای سر جیمین و دندون هامو توی گردنش فرو کردم و خونش رو مکیدم و دلم آروم گرفت خونش خیلی خوشمزه بود مثل خودش و رفتم توی اتاقم و خابیدم صبح بیدار شدم دیدم موهام و چشام قرمزه و موها و چشمای جیمینم قرمزه و رفتم دیدم موها و چشمای جین و نامجون ، تهیونگ ، شوگا ، جیهوپ هم قرمزه فکر کردم اونا چرا
تهیونگ : چیهههههه؟
جین : بیا این ا/ت رو ببر خیلی مزاحمه تهیونگ هم اومد و دست تورو گرفت و از آشپزخونه آوردت بیرون حوصله ت سر رفته بود که یهو یه فکری اومد تو ذهنت خیلی سعی کردی نپرسی چون میترسیدی با برخورد تند پسرا مواجه بشی و موفق نشدی و درآخر پرسیدی
تو : بچه ها؟
همشون : بله؟
تو : شما قبلا انسان بودید؟
نامجون : اره چطور مگه؟مگه الان انسان نیستیم؟
توهم با یکمـ ترس گفتی : نه منظور بد نگیرید الان ومپایر هستید
تهیونگ با چشم های عصبی نگات کرد و گفت : خب منظورت از این سوال چیه?
تو : نه نه عصبانی نشید لطفا منظورم اینه چرا ومپایر هستید و یه آدم نیستید؟
جیمین : چرا میپرسی؟
تو : همینجوری
نامجون : قصه ی طولانیه باشه برای بعد
تو ناراحت شدی و با صدای ناراحتی گفتی : اوکی و بلند شدی و رفتی توی اتاقت روی تختت دراز کشیدی و به پدر و مادرت فکر کردی بعد از یه ربع در اتاقت باز شد ترسیدی چون ساعت 2ونیم شب بود بلند شدی و توی جات نشستی که دیدی جونگ کوکه و یه نفس صدادار کشیدی و جونگ کوک گفت : ببخشید ترسوندمت خرابر میترسونمت
تو : نه اشکال نداره.کاری داشتی؟
جونگ کوک : نه اومدم یه سری بهت بزنم گفتم شاید ناراحت شده باشی
تو : چرا ناراحت بشم؟
جونگ کوک : واسه اینکه تو گفتی چرا ومپایرید و پسرا بهت نگفتن
تو : اهان ، نه بابا چرا ناراحت بشم
جونگ کوک : ا/ت دروغ نگو چشمات میگه ناراحت شدی
تو : ول کن🙂
جونگ کوک شروع کرد به گفتن اینکه چرا ومپایرن : راستش من وقتی دوساله م بود یه مریضی گرفتم منو بردن بیمارستان و دکترا یه فک کنم واکسن بود یه موادی تو واکسن کرد و به من زد و گفتن چیزی نیست بعد از دوروز احساس کردم که دلم بدجور خون میخاد حواسم سره جاش نبود وگرنه اینکار رو نمیکردم رفتم تو اتاق جیمین و بهش گفتم نمیدونم چه مرگم شده و دلم خون میخاد اونم گفت که حتما زده به سرت داداش برو بخاب خوب میشی منم گفتم باشه رفتم تو اتاقم و سعی کردم بخابم و موفق هم شدم ولی جونگ کوکی که خابید دیگه هیچوقت بیدار نشد من نصف شب پاشدم و دوباره رفتم اتاق جیمین ، جیمین خاب خاب بود رفتم جلو و دندون هامو دادم بیرون اون دندون هارو تازه درآورده بودم رفتم بالای سر جیمین و دندون هامو توی گردنش فرو کردم و خونش رو مکیدم و دلم آروم گرفت خونش خیلی خوشمزه بود مثل خودش و رفتم توی اتاقم و خابیدم صبح بیدار شدم دیدم موهام و چشام قرمزه و موها و چشمای جیمینم قرمزه و رفتم دیدم موها و چشمای جین و نامجون ، تهیونگ ، شوگا ، جیهوپ هم قرمزه فکر کردم اونا چرا
۳۸.۱k
۲۰ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.